۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

سیری در شعری از هانی حسینی (2)

تنهائی ام را با خاطرات مچاله و تاول هاي «سر باز كرده» ام مي گذرانم.
تو نيستي
اتفاق تازه اي نمي افتد، در نبودنت
فقط من ذره ذره " ايوب " مي شوم
هانی

سرچشمه:
صفحه فیس بوک
دست نوشته های هانی حسینی

تحلیلی از شین میم شین


• این شعر ـ بلحاظ فرم و محتوا ـ خیلی زیبا و تأمل انگیز ست.

• چرا و به چه دلیل؟

• ما برای پاسخ به این پرسش به تجزیه و سپس تحلیل این شعر کوتاه مبادرت می ورزیم:

بند اول
تنهائی ام را با خاطرات مچاله و تاول هاي «سر باز كرده» ام مي گذرانم.

• شاعر از نحوه رفتار خویش با تنهائی اش گزارش می دهد.
• تنهائی در ضمیر شاعر انسان واره می شود، به مونسی استحاله می یابد:
• گذار تصور به ماده در عالم خیال!

• تنهائی اما نه چیزی واقعی، نه مونس مادی و ملموس، بلکه احساسی است.

• احساس عنصری از عالم روح است و با ارواح و اشباح نمی توان رابطه برقرار کرد.
• تنهائی احساس خلأ است.
• تنهائی احساس جای خالی دوست است.

• خلأ و جای خالی را فقط می توان پر کرد.
• شاعر هم همین کار را می کند:
• تنهائی را، به عبارت دقیقتر جای خالی دوست را با خاطره پر می کند.

• خاطره اما چیست؟

• خاطره یاد ته نشین گشته در ضمیر آدمی است.
• یاد مانده ای سرسخت و سمج و رسوبین در ضمیر آدمی است.

2
تنهائی ام را با خاطرات مچاله و تاول هاي «سر باز كرده» ام مي گذرانم.

• خاطرات شاعر در این بند شعر از سوئی بسان تنهائی، مادیت می یابند، کاغذ واره و مچاله می شوند.

• خاطرات مچاله به چه معنی است؟


• منظور شاعر از مچالگی خاطره چیست؟

3
تنهائی ام را با خاطرات مچاله و تاول هاي «سر باز كرده» ام مي گذرانم.

• شاید اولین دلیل مچالگی خاطرات این باشد که بازتولید تمام و کمال خاطرات، دشوار و تقریبا محال است.
• خاطرات ایام برباد رفته نه بطرزی کامل و بی عیب و نقص، بلکه بطرزی مثله و مخدوش و چه بسا پاره پاره بازتولید می شوند.
• نادر ابراهیمی نیز در رابطه با رؤیاها از مفهوم «پاره گشتن رؤیاها به پارس سگ ها» استفاده می کند.
• رؤیاها هم از قبیله خاطرات اند که نه در عالم بیداری، بلکه در خطه خواب به خاطر خلایق خطور می کنند.

4
تنهائی ام را با خاطرات مچاله و تاول هاي «سر باز كرده» ام مي گذرانم.

• دلیل دیگر مچالگی خاطرات، بیشک سوبژکتیف است.
• خاطرات ـ حتی خاطرات اعضای طبقات خوش نشین ـ یکدست و همگون و مطلوب نیستند.
• از این رو به هنگام مرور خاطرات و بازتولید خواه و ناخواه آنها، فیلتری در دهنه ضمیر به کار می افتد تا خاطرات مورد نیاز ـ بسته به چند و چون حال سوبژکت در لحظه بازتولید خاطره ـ از صافی بگذرند و آئینه ضمیر او را پر کنند.
• شاید منظور شاعر همین روند از صافی گذراندن خاطرات است:
• خاطرات در گذر از صافی مچاله می شوند، فرم عوض می کنند، مثله و مسخ و مخدوش می شوند.

5
تنهائی ام را با خاطرات مچاله و تاول هاي «سر باز كرده» ام مي گذرانم.

• شاعر با مفهوم « تاول های سر باز کرده» از زخم هائی گزارش می دهد که سر باز کرده اند و چرک و خون تراوش می کنند.
• اکنون می توان مفهوم «مچالگی خاطرات» را بهتر فهمید.
• خاطراتی که احیا می شوند و از صافی ضمیر می گذرند، نه خاطرات خوشایند شورانگیز، بلکه خاطرات ناخوشایند معذب و مخرب اند.
• از همین بند اول شعر می توان به نهایت نومیدی و بی دورنمائی شاعر نیز پی برد.
• شاعر اگر امیدی و دورنمائی در دیدرس می داشت، نوع دیگری از خاطرات را از صافی ضمیر می گذراند.

• در شعر دیگری خاطرات خوشایند بر باد رفته دست نیافتنی را با مهارت ذهنی خارق العاده ای احیا کرده است:

دلتنگي هاي يهويي

دلم براي كودكي ام تنگ شده
براي بي خيال دويدن هايم
و گم شدنم در آغوش هاي بزرگ
براي لج كردن هايم كه اين را نمي خواهم و آن يكي بهتر است و نگاه غضبناك مادر كه بس است!
دلم براي آرزوهايم تنگ شده آن زمان كه پدر، عروسك رؤياهايم را پيچيده در كاغذي صورتي
برايم ارمغان مي آورد و من هزار بار دور پدر مي چرخيدم و غرق بوسه مي كردمش.
دلم براي يواشكي پا برهنه رفتن، يواشكي بستني خوردن، يواشكي به كوچه رفتن، يواشكي دويدن ، يواشكي گريه كردن از درد زمين خوردن و تمام يواشكي ها تنگ شده.
دلم براي گلايه كردن نزد پدر از دست برادر و تمام تقصير ها را به گردن او انداختن و نوازش هاي پدر كه اشكال ندارد، برادر بزرگتر است، تنگ شده.
دلم براي شب هايي كه بالشم خيس گريه مي شد از غم دوري خواهري كه به دانشگاه رفته بود، تنگ شده.
دلم براي گرگم به هوايي كه هميشه من گرگش مي شدم تنگ شده.
براي حياط كودكي هايم كه هر گوشه اش انعكاس فريادهاي از سر شوق مرا دارد.
دلم براي شعر هاي نصفه خواندن و جايزه هاي خوب گرفتن تنگ شده.
در اين روزها دلم حتي براي مدرسه هم تنگ شده.
دلم براي خودم تنگ شده.
دلتنگي حس خوبي است!
سرشارت مي كند از لحظه هايي كه ديگر نيست
نمي دانم شايد سال ها بعد نيز دلتنگ امروز شوم
بعيد است.

بند دوم شعر
تو نيستي
اتفاق تازه اي نمي افتد

• اکنون هم دلیل تنهائی روشن می شود و هم مخاطب شعر.

• شاعر با حکم «تو نیستی، اتفاق تازه ای نمی افتد»، هم از نهایت خلأ خویش پرده برمی دارد، هم از حلال مشکلات خویش و هم از جهان بینی خویش:

1
تو نيستي
اتفاق تازه اي نمي افتد

• شاعر منتظر حدوث حادثه ای است.
• تماشاچی جامعه و جهان است و نه سوبژکت جامعه ساز و جهان دگرگون ساز.
• فاعل اتفاقات ـ بزعم شاعر ـ باید سوبژکت دیگری باشد و نه خود شاعر.
• شاعر اهل تلاش و کردوکار نیست.
• شغل شاعر انتظار است.

2
تو نيستي
اتفاق تازه اي نمي افتد

• سوبژکت مورد نظر شاعر و اتفاق مورد نظر او اما کیست و چیست؟

• سوبژکت مورد نظر او دوست است
• دلیل عدم حدوث حادثه نیز غیاب دوست است.
• اگر دوست حضور می داشت، مسئله حدوث حادثه حل می شد.
• اکنون می توان پهنا و ژرفای ایدئال های شاعر را نیز تخمین زد.
• خوب حال که از دوست خبری نیست و اتفاقی نمی افتد، چه باید کرد؟

• شاعر در ادامه شعر به این پرسش نیز پاسخ می دهد:

بند سوم شعر
تو نيستي
اتفاق تازه اي نمي افتد، در نبودنت
فقط من ذره ذره " ايوب " مي شوم

• فاجعه اکنون با تمامت تکاندهنده خود عرض اندام می کند:

• شاعر در انتظار سوبژکتی و حادثه ای ذره ذره ایوب می شود.
• فرم تبیین روانشناسی خویش از سوی شاعر قوی و زیبا ست.

• ایوب اما کیست که شاعر ذره ذره به او بدل می شود:


ایوب پیامبر
خدا ایوب را مورد آزمایش قرار می دهد:
اموالش ربوده می شود.
کمرش می شکند.
پسرانش به قتل می رسند.
ایوب اما صبر پیشه می کند و از عبادت خدای آزمایشگر دست برنمی دارد.
خدا سرانجام دست از آزمایش برمی دارد و برکاتش را شامل حال ایوب می کند!

• اگر شاعر به بیوگرافی ایوب وقوف داشته باشد، می توان از این بند واپسین شعر هم به بیوگرافی خود شاعر اندکی پی برد و هم به امید شاعر.
• ذره ذره ایوب گشتن در هر صورت حاوی اوپتیمیسم نسبی ئی است.
• بیانگر امید بازگشت «آب های رفته به جوی» سابق است.


عمر شاعر دراز باد.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر