۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

طبقه و جنسیت به مثابه ابعاد حاکمیت کاپیتالیستی (2)

ستم مضاعف بر زنان در جامعه کاپیتالیستی

آگوست ببل (1840 ـ 1913) با همسر و دخترش
از مؤسسین جنبش سوسیال ـ دموکراتیک کارگری سازمان یافته
از همکاران ویلهلم لیبکنشت
از مؤسسین حزب سوسیال ـ دموکرات کارگری آلمان
از دست اندرکاران اتحاد میان انجمن های کارگری آلمان و حزب سوسیال ـ دموکرات کارگری آلمان
مؤلف آثار بیشمار، از جمله کتاب «زن و سوسیالیسم» (1879)

طبقه و جنسیت
به مثابه ابعاد حاکمیت کاپیتالیستی
توماس لور
مجله « دفاتر مارکسیستی» (5 ژانویه 2010)
برگردان میم حجری

2
ابعاد متفاوت مناسبات حاکمیتی واحد

• زنان در جامعه کاپیتالیستی زیر ستم مضاعف و یا دوگانه قرار دارند که متقابلا یکدیگر را مشروط می سازند:
• «مسئولیت زنان برای بازتولید، شرکت زنان در اقتصاد، دولت و جامعه را دشوار می سازد.

• از سوی دیگر، زنان به سبب تضییع حقوق شان در بخش همگانی (اقتصاد، دولت و جامعه)، هر چه بیشتر به عرصه بازتولید اجتماعی رانده می شوند.

• از این رو، بطور کلی نتیجه گرفته می شود که زنان مزدبگیر در جامعه بورژوائی در معرض دو نوع مختلف از مناسبات حاکمیتی قرار دارند:
کاپیتالیسم و پدرسالاری که در یک «درهمآمیزی استثمار کاپیتالیستی و تقسیم کار کاپیتالیستی در مناسبات جنسیتی به میراث مانده» تراکم می یابند:

• بدین طریق، «دو نوع حاکمیت منطبق بر هم جریان تاریخ را تعیین می کنند:

• به خدمت گرفتن نیروی کار در تولید مایحتاج زندگی.
• به خدمت گرفتن زنان از سوی مردان در "بازتولید".»

• البته آنچه که اینجا بر زبان می آید، اندکی پیچیده تر است:
• ما اینجا با رابطه متقابل فرماسیون کاپیتالیستی و جانسختی ساختارهای پدرسالار در جامعه بورژوائی سر و کار پیدا می کنیم.

• در مقابل هم قرار دادن دو نوع حاکمیت ـ آن سان که هاوگ پیشه می کند ـ حاوی یک مفهوم انتزاعی و غیرتاریخی از تقسیم کار است.
• اما بدین طریق حقایق امور زیر نادیده گرفته می شوند:

1
حقیقت امر اول

• اولا این حقیقت امر نادیده گرفته می شود که منشاء تاریخی تقسیم کار مبتنی بر جنسیت در مناسبات مالکیت پدرسالارانه قرار دارد.
• انگلس بر این مبنا ست که می تواند بگوید:
• «اولین تضاد طبقاتی که در تاریخ پدید می آید» با تضاد جنسیتی در زناشوئی های منفرد انطباق دارد، «اولین ستم طبقاتی بر جنس زن از سوی جنس مرد نیز.»

2
حقیقت امر دوم

• ثانیا این حقیقت امر نادیده گرفته می شود که پایه اقتصادی این مسئله با ورود به جامعه بورژوائی ـ با جدائی خانواده از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و عمومیت بخشیدن به کار مزدوری آزاد دوگانه (نیروی کار مزدوری مرد و زن) ـ از بین رفته است.

• اگر هم ستم بر زنان قدیمی تر از کاپیتالیسم است، اما فرم های ستم پدرسالارانه آغازین «همواره مشخصا با بازتولید فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی پیوند داشته و خصلت آن از این رو، بوسیله تضادهای بنیادی و قوانین حرکتی فرماسیون تعیین می شود.»

• خودویژگی ستم بر زنان در کاپیتالیسم، از این رو، وابستگی زن به مرد و یا اجبار زن به انجام کارخانگی (بازتولید) نیست.

• ستم بر زن که مختص سرمایه داری است، بیشتر از این بابت است که سرمایه تحت شرایط برابرحقوقی فرمال (صوری) نیروی کار مزدوری آزاد دوگانه، تمایز به میراث مانده را (و ایدئولوژی زن ستیز همراه با آن را) مورد سوء استفاده قرار می دهد تا از طریق تحقیر نیروی کار زن در مقایسه با نیروی کار مرد به استثمار نسبی فراتر نیروی کار زن مشروعیت بخشد.

• به قول کوشنسکی، ما «در کاپیتالیسم با تشدید استثمار نیروی کار زن» سر و کار پیدا می کنیم که بلحاظ اجتماعی ـ تاریخی مشروط می شود و بلحاظ ایدئولوژیکی توجیه.


• اگر قبلا تصاحب وسایل تولید در خانواده بنیان وابستگی شخصی و اقتصادی (پدرسالارانه) زن به مرد بود، امروزه وابستگی عینی کارگران مزدبگیر زن و مرد از دو نظر آزاد به سرمایه مطرح است.


• در کاپیتالیسم، درست عدم تملک خانواده و عدم تأمین زندگی مبتنی بر کار مزدوری ناشی از آن به بنیان وابستگی شخصی (کاپیتالیستی) زن به مرد بدل می شود.

• زیرا خصلت کار مزدوری از دو نظر آزاد در مورد زن «بطرز خاصی تفسیر و واپس گرفته می شود.
»

• در حین اینکه کاپیتالیسم بطور کلی، وابستگی شخصی جمعیت مزد بگیر کشور را از بین می برد و یا بوسیله مناسبات وابستگی عینی جایگزین می سازد، به اکثریت زنان، مناسبات وابستگی شخصی کاپیتالیستی خاص خود را تحمیل می کند:
• «از آنجا که زن نمی تواند نیروی کار خود را همیشه بفروشد و یا به قیمت همتراز با مردان بفروشد، مجبور می شود که برای زنده ماندن به وابستگی اقتصادی و لذا شخصی به مرد تن در دهد.»

• از این رو، به خدمت گرفتن زن بوسیله مرد در بازتولید نه علت، بلکه پیامد استثمار نسبی فراتر زن در تولید است.
• فرم مناسبات جنسیتی بوسیله مناسبات مالکیتی کاپیتالیستی تعیین می شود.

• به همین دلیل است که ما دوباره به مناسبات طبقاتی می رسیم که بیانگر مناسبات اجتماعی مادی (مناسبات تولیدی) اند که به قول لنین، «بدون گذر از شعور انسان ها» پدید می آیند.


• اکنون در پی این تفسیر لنینی می توان مناسبات جنسیتی را به مثابه مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی تلقی کرد که «قبل از تشکیل از شعور انسان ها گذر می کنند.»

مناسبات جنسیتی را از این رو، باید نه به مثابه «مناسبات تولیدی» (هاوگ) بلکه به مثابه پراتیک اجتماعی تلقی کرد:

مناسبات جنسیتی به قول کلاسیک های مارکسیسم،
بیانگر «کردوکار احساسی ـ انسانی اند» که در گذر از شعور، فرم شیئیت یافته و مؤسسه بندی شده ایدئولوژی را به خود گرفته اند.

ایدئولوژی به مثابه پراتیک اجتماعی اگرچه وجود مادی به خود می گیرد، ولی علیرغم آن، با مناسبات زندگی مادی ئی که در اقتصاد سیاسی مورد «حلاجی» قرار می گیرند، فرق دارد.


2
تز دوم

• تز دوم من حاکی از آن است که مناسبات طبقاتی و مناسبات جنسیتی دو بعد متفاوت از هم و ناهمسان مناسبات حاکمیتی واحدی را تشکیل می دهند.

مناسبات طبقاتی و مناسبات جنسیتی بیانگر ابعاد مادی و ایدئولوژیکی مناسبات اجتماعی اند.


• البته مناسبات جنسیتی به مثابه پراتیک اجتماعی فقط وجود مادی کسب نمی کنند، بلکه به نوبه خود، مناسبات طبقاتی را نیز بلحاظ ایدئولوژیکی تبیین می کنند.


• اما در حالیکه مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی نخست در پراتیک، بلحاظ مادی تحقق می یابند، مناسبات اجتماعی مادی، درست برعکس، به مثابه مناسبات ضرور و مستقل از خواست انسان ها پایه رئالی اند که به قول کلاسیک های مارکسیسم، «با فرم های شعور اجتماعی معینی انطباق دارند.»


• ستم دوگانه (مضاعف) وارده بر زنان کارگر را می توان در مکتب آگوست ببل دقیقتر درک کرد.
• بنظر او، زنان کارگر از سوئی در حوزه تولید، همانند همکاران مرد خود از وابستگی اقتصادی به سرمایه رنج می برند و از سوی دیگر، از «وابستگی اجتماعی» به فرهنگ پدرسالار (به قول ببل، «جهان مردان») رنج می برند که به مثابه ایدئولوژی مؤسسه بندی شده و به شیوه زندگی در حوزه بازتولید ساختار می بخشد.

اما از آنجا که این ایدئولوژی در خدمت بالاتر بردن درجه استثمار است، پس در خدمت منافع طبقاتی سرمایه به معنی اصیل کلمه قرار دارد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر