۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز» (1)

محمد زهری (1305 ـ 1373)
دکترای ادبیات فارسی
دبیر دبیرستان و کارمند کتابخانه ملی
آثار:
جزیره (۱۳۳۴)
گلایه (۱۳۴۵)
شبنامه (۱۳۴۷)
... و تتمه (۱۳۴۸)
برگزیده اشعار (۱۳۴۸)
مشت در جیب (۱۳۵۳)
پیر ما گفت (۱۳۵۶)

تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز» به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com

شین میم شین


• نویسنده بی نام مقاله «می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز» ـ بلحاظ فرم نگارش ـ ما را به یاد حیدر مهرگان می اندازد که شور شعله ور در کلامش، شعور بی رمق را پوزه بند می زد و به کنجی می افکند تا خود یکه تاز میدان شود.
• ما از محمد زهری چیز زیادی نخوانده ایم.
• از این رو، این مقاله برای ما مائده ای است تا با یک تیر دو نشان بزنیم:
• هم با جهان بینی نویسنده ناشناس این مطلب آشنا شویم و هم با جهان بینی محمد زهری.

• ما از تنقید و تصحیح نظرات مان از صمیم قلب شاد خواهیم شد.


حکم اول

• گوته توانسته بود از انجیلِ متا هم فراتر بگذرد و داستانِ فرازپویی تاریخِ هستی را در گوشِ فاوستِ خود رمزگشایی کند:

• «در آغاز، عمل بود... » و نه کلمه:
• که کلمه همان اندیشه است و افسونِ روبنا
• و این هردو در وارونگیِ دیالک‏تیکی خود کردار و کار را به هیچ می‏گیرند و سر از سپهرِ اثیریِ ایده‏آلیسم و ناباوری ‏های متافیزیکی آن برمی‏آورند.

• ما این حکم را نخست به تزهائی تجزیه می کنیم، تا تحلیل آن سهلتر گردد.

تز اول
گوته توانسته بود از انجیلِ متا هم فراتر بگذرد.

• چرا و به چه دلیل گوته از انجیل متا فراتر گذشته است؟

پاسخ
(گوته توانسته بود) داستانِ فرازپویی تاریخِ هستی را در گوشِ فاوستِ خود رمزگشایی کند.

• گوته می تواند از انجیل متا فراتر بگذرد، چون «داستان فرازپوئی هستی را رمزگشائی» می کند.

• از کجا می تواند نویسنده محترم این مطلب به این حقیقت امر پی ببرد؟

• تنها دلیلی که او ارائه می دهد، حکم زیر منتسب به گوته است:

تز دوم
«در آغاز، عمل بود.»

• منظور گوته از «آغاز» آیا همان پندار نویسنده است؟
• آیا گوته با این حکم، واقعا در صدد «رمزگشائی از داستان فرازپوئی تاریخ هستی» بوده است؟

• نویسنده محترم این مطلب، ظاهرا از گوته همین جمله ناتمام را شنیده و یا خوانده است.


• گوته هرگز نمی تواند ادعا کند که در آغاز هستی، عمل بوده است.


• گوته یکی از علمای بزرگ علوم طبیعی و تجربی در زمانه خویش بوده است.

• گوته به علوم طبیعی و انسانی زمان خود وقوف تام و تمام داشته و بطرزی فعال و تعیین کننده در هر دو عرصه کار کرده است.

• گوته بهتر از هرکس می داند که هستی، یعنی واقعیت عینی نمی تواند آغاز و انجام داشته باشد.


• علاوه بر این، اگر کسی برای آغاز کذائی هستی دنبال چیزی می گردد، حداقل دیالک تیک علت و معلول را باید در نظر داشته باشد.

• و برای علت در مقابل معلول تقدم قائل شود.

• چون عمل نمی تواند بر عامل مقدم باشد.

• قبل از عمل باید انسانی باشد که عمل از او سر بزند.

• به احتمال قوی، منظور گوته دیالک تیک تئوری و پراتیک و یا دیالک تیک حرف و عمل بوده است و در دیالک تیک تئوری و پراتیک ـ به قول درست گوته ـ عمل بر تئوری ـ در تحلیل نهائی ـ تقدم دارد.

• اگر باغبان تبر بر تنه درخت فرود نیاورد (عمل)، نه از چند و چون تنه درخت، چیزی دستگیرش می شود (تئوری، دانش)، نه از چند و چون تبر و نه از صحت و سقم تصورات پیشین خویش از تنه و تبر.


• عمل بر تئوری از این نقطه نظر تقدم دارد.

• منظور گوته نیز همین بوده است:
• در آغاز عمل بود و ببرکت عمل در دیالک تیکی بغرنج، تفکر و شناخت و دانش و تئوری تکوین می یابد.

تز دوم
«در آغاز، عمل بود» و نه کلمه

• نویسنده محترم فکر می کند که بنظر گوته در آغاز هستی عمل وجود داشته است.
• و چون در انجیل متا آمده که نخست کلمه بود، پس گوته در رمزگشائی داستان هستی از انجیل فراتر رفته است.

• منظور انجیل از کلمه، لوگوس است که به معنی روح است، به معنی خدا ست.


• در آغاز ـ از دیدگاه مؤلفین انجیل ـ جز کلمه، جز روح الهی چیزی نبوده است.

• نظر همه مذاهب بزرگ نیز همین است:
• نخست خدا بوده است.
• بعد به اراده خدا، هستی از نیستی پدید می آید.

• ضد دیالک تیکی کلمه (روح) نه عمل، بلکه ماده است.


• بنابرین، گفته گوته ربطی به انجیل ندارد.

تز سوم
که کلمه همان اندیشه است و افسونِ روبنا

• کلمه در قاموس انجیل ـ همانطور که گفتیم ـ به معنی روح است.
• ولی صرفنظر از آن، کلمه «همان اندیشه» نیست.

• کلمه قالب مادی اندیشه است.

• کلمه مشخص است، اندیشه اما مجرد.
• اندیشه فقط در ضمیر انسان ها وجود دارد.
• میان مفهوم مجرد (اندیشه) و کلمه مشخص، رابطه محتوا و فرم برقرار است.
• اندیشه مجرد و انتزاعی که فقط در ذهن وجود دارد، در قالب کلمه ریخته می شود، تا مادیت کسب کند و دهن به دهن بگردد.

• ولی بگذریم.

• نویسنده محترم ادعا می کند که «کلمه همان اندیشه است و افسون روبنا!»

• کلمه به روبنا ربطی ندارد.
• حتی اگر کلمه را به معنی تئوری تفسیر کنیم، در بهترین حالت به ضد دیالک تیکی تئوری می رسیم، یعنی به پراتیک می رسیم و نه به روبنا.

• مراجعه کنید به دیالک تیک زیربنا و روبنا و دیالک تیک پراتیک و تئوری.

تز چهارم
و این هردو در وارونگیِ دیالک‏تیکی خود کردار و کار را به هیچ می‏گیرند.

• منظور از «این هر دو» چیست؟

• به تز قبلی نظری می افکنیم:

• « که کلمه همان اندیشه است و افسونِ روبنا»

• پس منظور نویسنده از «این هر دو»، اندیشه و روبنا ست.

• اندیشه و روبنا «در وارونگی دیالک تیکی خود کردار و کار را به هیچ می گیرند.»

• حالا این سؤال پیش می آید که منظور از وارونگی دیالک تیکی اندیشه و روبنا چیست؟
• اصلا منظور از «وارونگی دیالک تیکی» چیست؟

• اما بگذریم!

• چرا و چگونه اندیشه و روبنا کردار و کار را به هیچ می گیرند؟


• اندیشه خود در دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت پدید می آید.


• تبری را کودکی به دست می گیرد تا درختی را براندازد.

• کودک در باره چند و چون تبر، تنه درخت و نحوه زدن تبر بر تنه درخت هنوز چیزی نمی داند.

• با فرود آوردن تبر بر تنه درخت تصویر حسی معینی در آئینه ضمیرش منعکس می شود:

• تصویری که پس از حلاجی در کارگاه عظیم مغز از سفتی و نرمی و سختی تنه، از محسنات و عیوب تبر و نحود فرود آوردن تبر خبر می دهد.
• پیدایش اندیشه به زبان ساده از این قرار است:
• اندیشه در روند پراتیک پدید می آید.

• اندیشه در بستر دیالک تیک سوبژکت ـ سوبژکت (دیالک تیک تبرزن و تنه درخت) پدید می آید.


• تبر (وسیله کار) واسطه میان سوبژکت و اوبژکت است.

• بدون کار، اندیشه نمی تواند پدید آید.
• مغز چشمه اندیشه نیست.
• مغز ارگان اندیشیدن است.

• مغز ببرکت کار و در روند کار (پراتیک) می اندیشد.

• کار با ساز و برگش (تبر و غیره) پل پیوند میان سوبژکت و اوبژکت است.

• اندیشه چرا و به چه دلیل باید به تحقیر کار برخیزد و آن را هیچ بگیرد.

• بدون کار (پراتیک) هرگز اندیشه ای (تئوری) و بدون اندیشه، هرگز کاری امکان پذیر نمی گردد.
• کار در واقع اندیشه مادیت یافته است.

• عمله قبل از ساختن خانه، مدل خانه را به شکل اندیشه در ذهن خود می سازد.

• بعد بوسیله آجر و آهک و آهن و غیره به اندیشه جامه مادی می پوشاند و آخر سر خانه ای تشکیل می شود که با خانه فکری او انطباق دارد.

• روبنا چرا و به چه دلیل دشمن اندیشه و کلمه بوده و آن را به هیچ گرفته، چه در «وارونگی دیالک تیکی» کذائی اش و چه در حالت عادی اش؟

تز پنجم
و این هردو در وارونگیِ دیالک‏تیکی خود کردار و کار را به هیچ می‏گیرند و سر از سپهرِ اثیریِ ایده‏آلیسم و ناباوری‏های متافیزیکی آن برمی‏آورند.

• این تز نوینسده محترم واقعا شنیدنی است:
• اندیشه و روبنا با انکار کار «سر از سپهرِ اثیریِ ایده‏آلیسم و ناباوری‏های متافیزیکی آن برمی‏آورند.»

• بنظر نویسنده محترم، اندیشه و روبنا از سپهر ایدئالیسم و ناباوری متافیزیکی آن سر در می آورند.

• ایدئالیسم یک مکتب فلسفی است که برای مسئله اساسی فلسفه راه حل وارونه ارائه می دهد:
• ماده (واقعیت عینی) را مخلوق روح (خدا، ایده مطلق، شعور) می داند.

• ایدئالیسم ضد ماتریالیسم است.

• ایدئالیسم فقط می تواند به انسان و یا به طبقه و گروه اجتماعی نسبت داده شود و نه به اندیشه و یا روبنا.

• ناباوری های متافیزیکی ایدئالیسم دیگر چه مقوله ای است؟
• ناباوری متافیزیکی دیگر به چه معنی است؟

• منظور نویسنده محترم از متافیزیک چیست؟


• اگر منظور ایشان متد متافیزیکی و یا متد ضد دیالک تیکی باشد، حتما نباید مختص ایدئالیسم باشد.

• چون هم ماتریالیسم متافیزیکی (و یا مکانیکی قرن هجدهم) وجود داشته و هم ایدئالیسم متافیزیکی.
• همانطور که ایدئالیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم دیالک تیکی وجود داشته و دارد.
• هگل نماینده ایدئالیسم دیالک تیکی بوده است و مارکس و انگلس و لنین نمایندگان ماتریالیسم دیالک تیکی بوده اند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر