۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز» (3)

حس ششم

تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می‏ جوشد از نهادم آتشفشان ‏آواز»
به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com

شین میم شین

حکم اول
پدرش از ستیهندگان و آزادی پژوهانِ بزرگِ مشروطه‏ خواه بود که در فرایند تسخیرِ تهران دلیری‏ها نمود و به پاسِ این همه، پسانام (لقب) ضِیغم‏الممالک گرفت.

• نویسنده محترم برای تشریح بیوگرافی محمد زهری، تنها چیزی که در باره پدرش برای گفتن دارد، این است که او مشروطه خواه دلیری بوده است.
• دانستن این حقیقت امر، باز هم بهتر از هیچ است.

• کسی که مثل نقل و نبات واژه های کارل مارکس و دیالک تیک و غیره را به خدمت می گیرد، کمترین اعتنائی به خاستگاه و پایگاه طبقاتی اوبژکت شناخت خویش (محمد زهری) ندارد.


• هر ژورنالیست بورژوا هم همین برخورد را می کند.

• ارائه خصیصه ای سوبژکتیف از موضوع شناخت و رفتن به سراغ موضوع بعدی.


• ما روزی می خواستیم اشعار شاعری را با نزاکت و ادب تام و تمام بررسی کنیم.

• او هم به جای اشاره به این مسئله تعیین کننده که پدر و مادرش نان سفره را چگونه در می آورند، از فرزانگی پدرش و از اصالت سبزواری مادرش داد سخن سر می داد.

• و وقتی ایراد گرفتیم.

• برآشفت که به کسی مربوط نیست.

حکم دوم
از دیرینه ‏ترین و سربنام‏ ترین سروده‏ هایش یکی هم شعر « به فردا» (١٣٣١) بود که در آن از جوان‏ ترها می‏خواست نام و یادِ انسان‏ های سترگ و تراز نو را گرامی بدارند.

• محمد زهری در شعر «به فردا» از جوانان فلک زده می خواهد که یاد او و امثال او را زنده بدارند، نه یاد و نام انسان های سترگ و طراز نو را.
• اگر چنین چیزی می خواست، این بدان معنی بود که او خیلی از خودراضی است و چنین کسی را بدشواری می توان طراز نو و سترگ نامید.
• توده ای های حقیقی که محمد زهری بیشک یکی از آنها ست، هرگز دنبال نام و نشانی نبوده اند.

• همه کمونیست ها در سراسر جهان چنین اند.


• ما بدشورای می توانیم از نویسندگان زحمتکشی که میراث گرانبهای شان را ترجمه می کنیم، عکسی و یا شرح حال مختصری پیدا کنیم.

• انسان های طراز نو از این قماش اند!

حکم سوم
وی در سال ١٣۶٢، سال دستگیری و شکنجه و کشتار توده‏ای‏ها و دیگر گروه‏های دگراندیش ایران چندسالی را به فرانسه رفت اما دل‏زده از راسیسم و اگوئیسم اروپایی به میهن خود بازآمد.

• نویسنده محترم در این حکم سنگ تمام می گذارد:
• راسیسم و اگوئیسم اروپائی!

• آیا در اروپا راسیسم فرمانروا ست؟

• آیا واقعا محمد زهری را راسیست های اروپائی به کشورش فراری داده اند، که بهشت برین برای همه طبقات، نژادها، مذاهب، ملیت ها و باورها ست؟

• دوست افغانی من که دوره جوانی اش را در ایران گذرانده، آدرس دیگری برای راسیسم و فاشیسم می دهد.


• اما بگذریم.

• چگونه می توان از پیروان کارل مارکس کذائی بود و از مفاهیم کلی و بی تمایز و مبهم از قبیل «اروپائی» استفاده کرد؟
• اروپائی بیانگر کدامین طبقه اجتماعی است؟
• آیا در همین مفهوم نفرین شده، هزاران اندیشنده مترقی اروپا هم جا می گیرند؟
• آیا در همین مفهوم نفرت بار، میلیون ها زحمتکش زن و مرد اروپا هم جا می گیرند که پرورنده هومانیسم، رنسانس، روشنگری، فلسفه کلاسیک آلمان، انقلابات بزرگ بورژوائی، کمون پاریس و مارکسیسم ـ لنینیسم بوده اند؟
• چگونه می توان پیرو مارکس و انگلس بود و اهالی قاره ای را چنین غیرمسئولانه به تندباد پرخاش و تحقیر و توهین بست؟
• هم اکنون در همین اروپا هزاران رزمنده شخصیت مند خردمند برای توسعه و تکامل مارکسیسم تلاش خستگی ناپذیر دارند.
• ایرانیان برگزیده کذا و کذا مگر غیر از بازی با واژه های من درآوردی، چه دسته گلی بر سر بشریت زده اند؟

حکم چهارم

• در کوره راه‏ های خارایند تاریخ، آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمی‏برد، آنجا توسن تیزتکِ شاعرانگی است که تاختن می‏گیرد:

• حس آفرینی، ورای ادراک‏های پنجگانه؛
• حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی‏ نویسد و پای‏کشان و شلنگ‏انداز می‏آید که تاریخ را از دیدرسی دیگر بیافریند.

• ما برای بررسی این حکم، آن را نخست به تزهائی تجزیه می کنیم.

تز اول
در کوره راه‏ های خارایند تاریخ، آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمی‏برد، آنجا توسن تیزتکِ شاعرانگی است که تاختن می‏گیرد.

• آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمی برد، توسن شاعرانگی تاختن می گیرد.

• مگر شاعرانگی با چیزی، با دست افزاری جز سخن کار می کند؟


• یکی از ترفندهای همه خردستیزان در تاریخ، پناه بردن به فرمالیسم بوده و همچنان و هنوز است.


• باطل ترین خرافه ها به همین دلیل یا در فرم شعر به خورد مردم داده می شوند و یا در فرم نثرهای شعرگونه با کلمات من درآوردی عجیب و غریب چه بسا بی محتوا.


• اما منظور نویسنده محترم از تاخت و تاز توسن تیزتک شاعرانگی چیست؟


تز دوم
حس آفرینی

• منظور نویسنده محترم از تاخت و تز توسن تیزتک شاعرانگی «حس آفرینی» است.

• حس آفرینی به چه معنی است؟


• احتمالا منظور ایشان از واژه حس، احساس است.

• احساس به فرم انعکاس فکری (ایده ای) واقعیت عینی بوسیله سیستم عصبی مرکزی اطلاق می شود.
• احساس عبارت است از تأثیری که خواص و جوانب منفرد اشیاء و یا روندها مستقیما بر اعضای حسی و یا گیرنده ها (رسپتورها) اعمال می کنند.

• احساس ـ به عبارت دیگر ـ تصویری معنوی از این تأثیرها ست.


• احساس را که کسی خلق نمی کند.

• احساس رهاورد تکامل میلیون ها ساله سیستم عصبی انسانی است.

• انعکاس به قول لنین علیه الرحمه یکی از خواص خود ماده است.

• این بدان معنی است که حتی قبل از اینکه موجودی اندیشنده وجود داشته باشد، انعکاس چیزهای مادی در یکدیگر وجود داشته است.

• ایکاش یک هزارم انرژی و نیروی خارق العاده را که نویسنده محترم صرف واژه آفرینی کرده، صرف تفکر و آموزش هنر تفکر می کرد.

• آنگاه هم سخنش برای بنی بشر قابل فهم می شد و هم خود به درک سخن دیگران نایل می آمد.

تز سوم
حس آفرینی، ورای ادراک‏های پنجگانه

• حس آفرینی شعرا اما در ورای ادراک های پنجگانه صورت می گیرد.

• ظاهرا منظور نویسنده محترم از ادراک های پنجگانه همان حواس پنجگانه مظلوم و آشنا ست.


• شعرا بنظر ایشان، حواس پنجگانه را تخریب می کنند و از کار می اندازند و یا به نحوی از انحاء خود را از شرشان آزاد می سازند، آنگاه توسن تیزتک شان تاخت می برد و آفرینش حس آغاز می شود.


• اما بدون وسیله چگونه می توان فونکسیونی را جامه عمل پوشاند؟


• بدون حواس پنجگانه چگونه می توان چیزی را احساس کرد.


• تصورش را بکنیم که انسان واره شاعری به نام محمد زهری بی حواس پنجگانه (بی چشم و گوش و دماغ و حس لامسه و چشائی) حس آفرینی اش را آغاز می کند.


• چنین موجود ترحم انگیزی چه می تواند بیافریند و چگونه می تواند بیافریند؟


• نویسنده محترم عملا از دیالک تیک وسیله و فونکسیون بی خبر است.


• برای حس آفرینی کذائی به حواس نیاز بی چون و چرا هست و گرنه گفته و سروده هرکس به یاوه بی محتوا و بی معنا بدل می شود.


تز چهارم
حس ششم

• تنها وسیله ای که برای شاعر باقی می ماند، حس ششم است.

• حس ششم به چه معنی است؟


• حس ششم (به انگلیسی: sixth sense) یا درک ماواری طبیعه (به انگلیسی: Extrasensory perception) که فرد به کمک نیرویی که وابسته به هیچ یک از حواس پنجگانه فیزیکی نیست قادر است تا از رخدادهایی در آینده اطلاع یابد.


• این تعریف حس ششم در ویکی پیدیا ست.


• محمد زهری با چنین حسی کار کرده؟


• با حس ششم فقط می توان احساس کرد که یکی از پشت سر نگاهت می کند و یا می خواهد خنجرش را در ستون فقراتت فرو کند.

• با حس ششم نمی توان شعر سرود.

• احتمالا منظور نویسنده محترم اینتوئی سیون است.

• باید ببینیم.

تز پنجم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه

• پیوستار یعنی چی؟
• پیوند دهنده؟
• حس ششم بینش را، جهان بینی را به عاطفه پیوند می دهد؟

• نویسنده محترم چه دلیلی برای این ادعا دارد؟


• شاعری که فاقد حواس پنجگانه است، چگونه می تواند بینش داشته باشد؟

• شاعری محروم از حواس پنجگانه چگونه می تواند احساس و عاطفه داشته باشد؟

احساس و عاطفه که چشمه سار خودجوش نیست تا بی نیاز از حواس پنجگانه بجوشد و بخروشد.


تز ششم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی‏ نویسد.

• تا کنون کسی در مدح حس ششم قصیده رسائی از این دست نسروده است.

• امتحانش آزاد است.

• امروزه در انترنت به دنبال همه چیز می توان گشت.

• حس ششم بنظر نویسنده محترم، روندی است که پنج حس دیگر را در می نویسد.


• منظور از واژه کمیاب «درنوشتن» چیست؟

• شاید همان «درنوردیدن» منظور نظر نویسنده محترم است.

• پس این حس ششم بوده که حواس پنجگانه را خلع قدرت کرده و خود یکه تاز بلامنازع میدان شده؟


• نویسنده محترم از کجا این حقایق بکلی مکتوم را می دانند؟

• از کجا می توان به چنین حقایق شگفت انگیزی دست یافت؟

• این اولین بار است که می شنویم که حسی به نام حس ششم که هنوز بود و نبودش برای اهل علم تردیدآمیز است، چنین قدر قدرتی است.


تز هفتم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی‏ نویسد و پای‏کشان و شلنگ‏انداز می‏آید که تاریخ را از دیدرسی دیگر بیافریند.

• پس ماجرا از این قرار است:
• تاریخ را حس ششم پس از درنوشتن حواس پنجگانه، پای کشان و شلنگ انداز می آفریند، آنهم از دیدرسی دیگر.

• کسی که مدام نام کارل مارکس را با دیالک تیک و ساز و برگش بر زبان می راند، اکنون از تاریخسازی حس ششم کذائی سخن می گوید.


• واقعیت عینی بوسیله حسی موهوم و نا شناخته از نیستی به هستی آورده می شود.


• این بمراتب غیرعلمی تر از ادعای آخوندها ست.


• خدا هر چه باشد، بالاخره یک سر و گردن از حس ششم بزرگتر و واقعی تر است.


البته اینکه خدا بتواند شلنگ اندازی پیشه کند و چیزی را پای کشان از دیدرسی دیگر بیافریند، مسئله ای دیگر است.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر