۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (16)

رژه دختران سپاه دانش در برابر مجلس سنا

سخنرانی شاه پس از تصویب منشور انقلاب سفید در سال 1341

تحلیل واره ای بر شعر بر سرزمین سوختگی
بخش دوم
سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
شین میم شین

• پنداشتند خام

• کز سرشکستگان، که پی ببریدند و سوختند
• من آخرین درختم، از سلاله جنگل

• آنان که بر بهار تبر انداختند تند
• پنداشتند خام، که با هر شکستنی
• قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند

• خون از شقیقه های کوچه روان است
• در پنجه های باز خیابان
• گل گل، شکوفه شکوفه
• قلب است، انفجار آتشی قلب

• بر گور ناشناخته ـ اما ـ
• کس گل نمی نهد

• لیکن
• هر روزه دختران
• با جامه ساده به بازار می روند

• و شهر هر غروب
• در دکه های همهمه گر مست می کند
• و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
• و شعرهای مبتذل آواز می دهند

• در زیر سقف ننگ
• در پشت میز نو
• سرخوردگی سلاحش را
• تسلیم می کند
• سرخوردگی نجابت قلبش را
• که تیر می کشد و می تراشدش
• تخدیر می کند

• سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد
• آن گاه من به صورت من چنگ می زند

• در کوچه همچنان
• جنگ عبور از زره واقعیت است

• و عاشقان تیزتک ترس ناشناس
• بنهاده کوله بار تن، جست می زنند
• پرواز می کنند

• آری
• این شبروان، ستاره روز اند
• که مرگ های شان
• در این ظلام، روزنی به رهایی است

• و خون پاک شان
• در این کنام، کحل بصرهای کورزا ست

• اینان تبارشان
• سر می کشد به قلعه ی دور فدائیان

• آری عقاب های سیاهکل
• کوچیدگان قله الموت اند و بی گمان
• فردا قلاع شان
• قلب و روان مردم از بند رسته است

• پیوند جویبار نازک الماس های سرخ
• شطی است سیل ساز
• کز آن، تمام پست و بلند حیات ما
• سیراب می شوند
• و ریشه های سرکش، در خاک خفته باز
• بیدار می شوند

• اینک که تیغه های تبرهای مست را
• دارم به جان و تن
• می بینم از فراز
• بر سرزمین سوختگی، یورش بهار

حکم سوم

• خون از شقیقه های کوچه روان است
• در پنجه های باز خیابان
• گل گل، شکوفه شکوفه
• قلب است، انفجار آتشی قلب

• سیاوش در این حکم، برای تشریح اوضاع جامعه، مفاهیم «شقیقه های کوچه»، «پنجه های خیابان» و «انفجار آتشی قلب» را توسعه می دهد، تصاویر بکر و بدیعی که توأمان، اندام انسانی را تشکیل می دهند و مو بر تن خواننده سیخ می کنند و وجودش را از ریشه به لرزه می افکنند.

• کوچه بدین طریق، سر انسان را تجسم می بخشد، تا از شقیقه های تیر خورده اش خون سرخ فواره زند و خیابان به پیکر فرو افتاده متعلق به سر یاد شده تشبیه می شود که در پنجه هایش نارنجک قلب منفجر می شود و انفجار آتشین قلب، شکفتن سرخگل ها را به خاطر آدمی خطور می دهد.


• فقط شاعری که پیوند عاطفی عظیمی با جوانان جان بر کف داشته باشد، می تواند به سرایش چنین شعر شورانگیزی نایل آید.

• ما همچنان و هنوز برای یاوه فروغ مبنی بر فقدان صداقت و صمیمیت در شعر سیاوش به دنبال دلیل می گردیم.


• سیاوش ظاهرا در این حکم، رویاروئی چریک های فدائی با پلیس امنیتی را، تیر خوردن و انتحار واپسین آنها را از طریق انفجار نارنجک در مشت خویش به تصویر شعر می کشد.

• در وبلاگ شخصی فتاپور ـ اگر اشتباه نکنیم ـ گزارشی و شاید عکسی از این ماجرا دیده ایم.

حکم چهارم

• بر گور ناشناخته ـ اما ـ

• کس گل نمی نهد

• سیاوش در این حکم، از حقیقت امر مهیبی پرده برمی دارد:
• آگاهی اوتوماتیک و خود به خودی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.

• آگاهی به چند و چون چیزها، پدیده ها و سیستم ها به تلاش عرقریز نیاز دارد.


• طبیعت ـ چه طبیعت اولین و چه طبیعت دومین ـ قانونمندی های خود را هرگز به رایگان در اختیار کسی نمی گذارد.

• طبیعت از انگلجماعت خوشش نمی آید تا کلید در گنجیه قانونمندی های خود را در اختیارشان بگذارد.
• طبیعت ضد دیالک تیکی انسان است و برای گرفتن چیزی از چنگ مهیب آن، باید با آن دست و پنجه نرم کرد.

• فدائیان بی پیوند با توده را کسی نمی شناسد، تا به گور نا شناخته شان گل نهد، تا به مرام شان پی ببرد و راه شان را ادامه دهد.

حکم پنجم

• لیکن

• هر روزه دختران
• با جامه ساده به بازار می روند

• منظور سیاوش از مفهوم «ساده پوشی دختران» چیست؟

• سیاوش در حماسه آرش نیز به دختران اشاره می کند:


آرش کمانگیر

• دختران بفشرده گردنبندها در مشت

• همره او قدرت عشق و وفا کردند

• ظاهرا خسرو روزبه و یارانش را توده از هر سن و سال به خوبی می شناخت و نسبت به مرگ شان واکنش نشان می داد.

• چریک فدائی اما برای توده ناشناس است و لذا واکنشی در کسی برنمی انگیزد.


• سیاوش بکمک مفهوم «ساده پوشی دختران»، مرگ زودرس جوانان جامعه را احتمالا در نظر دارد.


ساده پوشی دختران اما درست از همان سرچشمه ای آب می خورد که جنبش به اصطلاح «چریکی»:

• جنبش طبقه متوسط در اروپا (جنبش سال های 68) معیارهای آهنین فئودالی ـ بورژوائی را ـ عمدتا بطور فرمال ـ دور می اندازد.

• فمینیسم و هزاران گرایش کج و کوله اروپا و آمریکا را بلحاظ فرم زیر و رو می کنند، بی آنکه محتوای سیستم لطمه بردارد.


ساده پوشی دختران وابسته به طبقات ممتاز و متوسط سوقات دیگر فرنگ است و بس.


ماهیت دختران و پسران ساده پوش اما بسان ماهیت جوامع سرمایه داری دست نخورده می ماند.


• تحول و تغییر آنها در تغییر فرمال (صوری) خلاصه می شود.

• آنها فئودالی و در بهترین حالت، بورژوائی می اندیشند و می زیند، ولی پرولتری می پوشند.

• تمیز فئودال ـ بورژوا زاده ها از حمال ها و عمله ها در این دوره بسیار دشوار است.


• همین پدیده بعد از روی کار آمدن مجدد ارتجاع فئودالی، بستر بحران های خانوادگی خواهد بود.

• جوانان متعلق به اقشار زحمتکش فریب ظاهر را خواهند خورد و با پسران و دخترانی تشکیل خانواده خواهند داد، خانواده ای که از پای بست ویران است.

حکم ششم

• و شهر هر غروب

• در دکه های همهمه گر مست می کند
• و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
• و شعرهای مبتذل آواز می دهند

• این حکم سیاوش آدمی را بی اختیار یاد قصه های گورکی می اندازد.

• توسعه مناسبات تولیدی سرمایه داری ببرکت انقلاب سفید همه ارزش های اجتماعی و اخلاقی فئودالی دیرین را از ریشه دستخوش تحول می کند، بی آنکه قادر به ارائه آلترناتیوی برای کهنه باشد.


• نمایندگان مناسبات تولیدی سرمایه داری، بورژوازی مدرن فاقد ایدئولوژی بورژوائی آغازین است، بی خبر است از جنبش هومانیستی، جنبش روشنگری، معنویات انقلابات بورژوائی آغازین، فلسفه کلاسیک آلمان در عصر جدید.


• بورژوازی مدرن ایران ـ چه بسا ـ حتی نام کانت و فیشته و هگل و هولباخ و هلوه تیوس را نشنیده است، چه برسد به از آن خود کردن اندیشه های این غول های بزرگ بورژوائی آغازین.


• مناسبات تولیدی جدید به مثابه زیربنای جامعه سرمایه داری فاقد روبنای ایدئولوژیکی درخور است.


• تنها نیروی اجتماعی که قادر به مبارزه ایدئولوژیکی با ایدئولوژی فئودالی ـ مذهبی جانسخت دیرین می توانست باشد،
به طرز مهیبی تار و مار شده است و پس از پیروزی انقلاب سفید، پایگاه کارگری ـ دهقانی خود را بکلی از دست داده است و به معنی حقیقی کلمه، ورشکست شده است.


• پدیده ای که پس از قدرتگیری مجدد فئودالیسم شکستخورده از انقلاب بورژوائی سفید (رستاوراسیون) به فاجعه ای وحشت انگیز میدان باز می کند و برای مردم ایران بلحاظ مادی و معنوی ـ فرهنگی بسیار گران تمام می شود.


حکم هفتم

• در زیر سقف ننگ

• در پشت میز نو
• سرخوردگی سلاحش را
• تسلیم می کند

• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به خدمت می گیرد، عبارتند از «سقف ننگ»، «میز نو»، «سرخوردگی»، «تسلیم سلاح»

1
مفاهیم «سقف ننگ» و «میز نو»

• سیاوش با مفاهیم «سقف ننگ» و «میز نو» قصد افشای کدامین حقیقت امر را دارد؟

• او ـ به احتمال قوی ـ همرزمان دیرین خود را در مد نظر دارد که پس از پیروزی انقلاب سفید و حذف فئودالیسم، غریزتا به تأیید مسکوت و یا علنی دستاوردهای انقلاب روی می آورند و تحول طبقاتی می یابند.


• سقف ننگ احتمالا اشاره به آپارتمان و زندگی درخور طبقه متوسط است.

• اشاره به استفاده چه بسا شرمگین از لذات مادی زندگی است.
• اشاره به مبادله ایمان توده ای با رفاه نوین است.

• مفهوم «میز نو» احتمالا اشاره به ترقی شغلی است که مبارزان دیروز کسب می کنند.


• می توان گفت که سیاوش دیالک تیک کار و زندگی را به شکل دیالک تیک میز نو و سقف ننگ بسط و تعمیم می دهد.

• سیاوش با این دو مفهوم از تحول در وجود اجتماعی یاران دیروز خویش سخن می گوید.

• سیاوش موافق این تحول در شیوه زیست توده ای ها نیست.

• از این رو ست که آن را ننگ آور می شمرد و تحقیر می کند.

• چرا؟


• چرا باید سیاوش مخالف لذت بردن از زندگی باشد؟


• طرفداری از سوسیالیسم که به معنی ریاضت پیشگی نیست.

• طرفداری از سوسیالیسم به معنی بهسازی دم افزون شیوه زندگی مادی و معنوی انسان ها ست.
• طرفداری از سوسیالیسم به معنی گذار از ریاضت به لذت است.

• چرا باید سیاوش از «سقف ننگ» سخن بگوید؟


• پاسخ این پرسش در مفهوم بعدی سیاوش نهان شده است:


2
مفهوم «سرخوردگی»

• تغییر وجود اجتماعی انسان ها، تغییر شیوه درآوردن نان زندگی، تغییر شیوه زیست به مثابه علت، نمی تواند معلولی را به دنبال نکشد.

• دیالک تیک علت و معلول، یکی از دیرآشناترین دیالک تیک های عینی است.


• دیالک تیک علت و معلول عطر شورانگیز افکار ارسطو را به مشام آدمی می آورد، ارسطو هیولای بی همتای جهان باستان کلاسیک، غول بی همتای آنتیک.


• تغییر وجود اجتماعی انسان ها در تغییر وجود اجتماعی آنها خلاصه نمی شود، بلکه شعور اجتماعی انسان ها را زیر و رو می کند:

• ورو به زیر سقف ننگ و نشستن در پشت میز نو به تحول طرز تفکر تازه وارد پشت میزنشین می انجامد.

• کمتر کسی بسان سیاوش به دیالک تیک وجود اجتماعی ـ شعور اجتماعی وقوف دارد.


• تغییر وجود اجتماعی همان و سرخوردگی همان.


• ورود به زیر سقف ننگ و جلوس در پشت میز نو همان و پشت پا زدن به باورهای کهن همان.


• سیاوش نمی خواهد که همرزمانش فریب لذت کاپیتالیستی را بخورند و رسالت تاریخی خویش را به باد فراموشی بسپارند.


• ولی چند و چون انسان ها صرفا بنا بر اراده و خواست آنها تشکیل نمی شود.

• چند و چون انسان ها در دیالک تیک جبر و اختیار قوام می یابد و در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن جبر است.
• و لذا از سرخوردگی گریز و گزیری نیست.

• انقلاب سفید تکخال دربار و امپریالیسم بود که کمر تشکیلات توده های مولد شهر و روستا را شکست، ولی علیرغم آن یکی از وصایای مهم جنبش انقلابی سرکوبگشته را جامه عمل پوشاند، محو قطعی فئودالیسم را.


• گیرم که طبقه اجتماعی مغلوب دوباره به قدرت رسید، ولی برگشت به فرماسیون برباد رفته نتوانست صورت گیرد و نمی توانست هم صورت گیرد.


• تضاد چرکین شعله ور در شرایط کنونی، به احتمال قوی تضاد زیربنای کاپیتالیستی با روبنای فئودالی ـ مذهبی ـ قرون وسطائی است.


• ضد انقلاب (سفید) پیروز روینای ایدئولوژیکی بورژوائی را هرگز در اختیار نداشته است.


• از این رو ست که فرماسیون سرمایه داری در حال حاضر از روبنای ایدئولوژیکی بورژوائی محروم است.


• زیربنای جامعه کاپیتالیستی است، ولی روبنای ایدئولوژیکی جامعه آمیزه حیرت انگیزی از عناصر فئودالی ـ برده داری ـ مذهبی ـ قرون وسطائی است.


• تراژدی مردم ایران اما نه فقط این پدیده، بلکه این حقیقت امر است که دوران کنونی نه دوران رشد و شکوفائی مناسبات تولیدی سرمایه داری (قرن هجدهم و نوزدهم)، بلکه دوران گندیدگی سرمایه داری است، دوران بحران عمومی فراگیر سرمایه داری است و لذا دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم است، دوران گذار از ماقبل تاریخ به تاریخ واقعی است.


• از این رو، اوپوزیسیون بورژوائی در هر کشوری عاری از توان و ظرفیت (پوتانسیل) انقلابی است.


• کلید رهائی دیری است که دیگر نه در دستان لرزان اوپوزیسیون بورژوائی، بلکه در دستان پینه بسته دهقانان و کارگران است.


• مردم این گونه کشورها چاره ای جز گرد آمدن زیر پرچم پرولتاریا و متحدین زحمتکشش ندارند.


• اکنون حتی دفاع از آماج های لیبرالی و فرمالدموکراتیک به عهده پرولتاریا ست.


• شعارهای پیشین آزادی ـ برابری ـ برادری که بورژوازی آغازین بر پرچم رهائی بخش خود نگاشته بود، اکنون برای خود بورژوازی به رؤیا و ایدئال بدل شده است و خود به هیچوجه توان دفاع راستین از آنها را ندارد.


• هم پیروی از اوپوزیسیون بورژوائی در شرایط کنونی خطا ست و هم دنباله روی و یا تأیید ضد انقلاب (سفید) فئودالی ـ برده داری ـ بورژوائی ـ مذهبی ـ قرون وسطائی فاجعه بار است.


• این البته به معنی صرفنظر از تشکیل جبهه وسیع از همه طبقات و اقشار مترقی نیست.


• مسئله تنها هژمونی طبقاتی این جبهه است.


اگر قرار باشد که کشتی انقلاب رهائی بخش به سامان خود برسد، سکاندار آن باید پرولتاریا باشد و بس.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر