۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (17)

آنگاه من به صورت من چنگ می زند!

آنگاه من به صورت من چنگ می زند!

سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)

شین میم شین

تحلیل کودکانه ای بر شعر بر سرزمین سوختگی
بخش سوم

• پنداشتند خام
• کز سرشکستگان، که پی ببریدند و سوختند
• من آخرین درختم، از سلاله جنگل

• آنان که بر بهار تبر انداختند تند
• پنداشتند خام، که با هر شکستنی
• قانون رشد و رویش را از ریشه کنده اند

• خون از شقیقه های کوچه روان است
• در پنجه های باز خیابان
• گل گل، شکوفه شکوفه
• قلب است، انفجار آتشی قلب

• بر گور ناشناخته ـ اما ـ
• کس گل نمی نهد

• لیکن
• هر روزه دختران
• با جامه ساده به بازار می روند

• و شهر هر غروب
• در دکه های همهمه گر مست می کند
• و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنند
• و شعرهای مبتذل آواز می دهند

• در زیر سقف ننگ
• در پشت میز نو
• سرخوردگی سلاحش را
• تسلیم می کند
• سرخوردگی نجابت قلبش را
• که تیر می کشد و می تراشدش
• تخدیر می کند

• سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد
• آن گاه من به صورت من چنگ می زند

• در کوچه همچنان
• جنگ عبور از زره واقعیت است

• و عاشقان تیزتک ترس ناشناس
• بنهاده کوله بار تن، جست می زنند
• پرواز می کنند

• آری
• این شبروان، ستاره روز اند
• که مرگ های شان
• در این ظلام، روزنی به رهایی است

• و خون پاک شان
• در این کنام، کحل بصرهای کورزا ست

• اینان تبارشان
• سر می کشد به قلعه ی دور فدائیان

• آری عقاب های سیاهکل
• کوچیدگان قله الموت اند و بی گمان
• فردا قلاع شان
• قلب و روان مردم از بند رسته است

• پیوند جویبار نازک الماس های سرخ
• شطی است سیل ساز
• کز آن، تمام پست و بلند حیات ما
• سیراب می شوند
• و ریشه های سرکش، در خاک خفته باز
• بیدار می شوند

• اینک که تیغه های تبرهای مست را
• دارم به جان و تن
• می بینم از فراز
• بر سرزمین سوختگی، یورش بهار

حکم هشتم

• در زیر سقف ننگ

• در پشت میز نو
• سرخوردگی سلاحش را
• تسلیم می کند
• سرخوردگی نجابت قلبش را
• که تیر می کشد و می تراشدش
• تخدیر می کند

3
مفهوم «تسلیم سلاح»

• سیاوش در این حکم، دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک سرخوردگی و تسلیم بسط و تعمیم می دهد.

• شعور به قول آموزگار سرخ اکتبر نه فقط به شناخت جهان و مافیها، بلکه علاوه بر آن و بدلیل آن، به تحول جهان و مافیها کمک می کند:

• شعور برخاسته از روندهای عینی هستی به تغییر هستی ره می گشاید.

• تغییر به قول هگل، مادیت یافتن روح (شعور) است و پراتیک انسانی در این میان واسطه ای است، صرفنظرناپذیر.

• پراتیک انسانی پل پیوند میان ماده و روح است.
• پراتیک اجتماعی انسان ـ به عبارت دقیقتر ـ پل پیوند میان اوبژکت و سوبژکت است.
• شعور و یا روح بواسطه وسایل کار در اندام وجود و ماده جاری می شود و آن را زیر و رو می کند، به قول هگل، تغییر فرم می دهد.

• مراجعه کنید به دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت.

• سرخوردگی به تغییر شعور اجتماعی سوبژکت منجر می شود و تغییر شعور به تغییر سمتگیری عملی سوبژکت.
• سرخوردگی یعنی تعویض جهان بینی.
• سرخوردگی یعنی تعویض جبهه در نبرد ایدئولوژیکی اجتماعی که به تعویض جبهه ایدئولوژیکی محدود و منحصر نمی ماند.
• تعویض جبهه ایدئولوژیکی دیر یا زود به تعویض جبهه نبرد منجر می شود، به تسلیم سلاح از سوی مبارز سابق راه پرولتاریا.

4
مفهوم «تخدیر نجابت قلب»

• سیاوش روانشناسی بی همتا ست.
• سرخوردگی و تعویض جبهه ایدئولوژیکی اما از مسیر سنگلاخ و دشوار می گذرد.
• ایده ها و ایدئال های فرونشسته در اعماق دل (ضمیر) به هر بهانه ای، نابهنگام و نامنتظر سربرمی دارند و سرباز جبهه ایدئولوژیکی عوض کرده را به شلاق مزمت و ملامت و توهین می بندند و آرام و قرارش را به آتش می کشند.

• مبارزه اجتماعی نه روندی ساده و قابل پیش بینی دقیق، بلکه سیر و سرگذشتی بغرنج و پیچیده و غیر قابل تخمین مطلق است.

• از این رو ست که به تخدیر پیگیر «نجابت قلب» نیاز می افتد.
• تخدیر نجابت قلب سرکش و ملامتگر به تریاک لذات مادی، به تریاک «سقف ننگ و میز نو» و اسباب رنگارنگ لذات مادی دیگر از قبیل زن نو، ماشین نو، ویلای نو، سفرهای نو به کشورهای نو، یاران و معاشران نو.

حکم نهم
سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد

• مفهومی که سیاوش در این حکم بکار می برد، عبارت است از «فلسفه»

1
مفهوم «فلسفه»

• منظور سیاوش از رسیدن سرخوردگی به فلسفه ای تازه چیست؟

• برای درک منظور سیاوش باید قبل از همه منظور سیاوش از فلسفه را کشف کرد.

• سیاوش درک شگفت انگیز راستین و خلاقی از مارکسیسم ـ لنینیسم دارد.

• ما در فرصتی دیگر، برخی از تحلیل های سیاوش را برای اثبات این ادعای خود منتشر خواهیم کرد.


• سیاوش ازبر کننده طوطی وار احکام این و آن نیست.

• سیاوش متفکری سرزنده و خلاق است و همه لیاقت های مادی، معنوی، معرفتی ـ نظری و شخصیتی لازم را برای رهبری توده های کار و زحمت داشته است و غیابش را با تمام وجود می توان احساس کرد.


• فلسفه به چه معنی است؟


• فلسفه فرمی از شعور اجتماعی است.

• فلسفه ـ بطورکلی ـ در مغایرت با مذهب و اسطوره، به هر نگرش تئوریکی مستدل در باره کل جهان و مقام انسان در جهان اطلاق می شود.

• فلسفه در هیئت علمی مستدل مارکسیستی ـ لنینیستی خود، بمثابه ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی عبارت است از علم عام ترین قوانین حرکت و ساختار طبیعت، جامعه و تفکر (شناخت) و علم مقام انسان در جهان.

• مارکسیسم ـ لنینیسم فلسفه را بمثابه فرمی از شعور اجتماعی در نظر می گیرد.

• این بدان معنی است که هر فلسفه (جهان بینی) ـ در آخرین تحلیل ـ بوسیله مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی فرماسیون های اجتماعی مختلف که انسان ها تحت سلطه شان کار و زندگی می کنند، تعیین می شود.
• هر فلسفه ای با منافع و نیازهای طبقات و اقشار اجتماعی معینی پیوند نا گسستنی دارد، یعنی دارای خصلت طبقاتی است و آگاهانه و یا نا آگاهانه جانبدار است.

• ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی ـ به این معنا ـ خود را آگاهانه بمثابه فلسفه طبقه کارگر می داند و این طبقه را به منافع و رسالت تاریخی اش آگاه می سازد و به طبقه کارگر راه رهائی همزمان خود و بشریت را نشان می دهد.


• دلیل ماهیت خوش بینانه و عمیقا هومانیستی ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی از این رو ست.
• و لذا می توان گفت که در کانون فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی انسان قرار دارد
• این البته بدان معنی نیست که مارکسیسم ـ لنینیسم فلسفه انسان است، بلکه بدام معنی است که مارکسیسم ـ لنینیسم فلسفه ای برای انسان است.

• مشخصه دیگر ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی عبارت است از تعلق آن به پراتیک.

• تئوری و پراتیک در این فلسفه، یک وحدت نا گسستنی با هم تشکیل می دهند.

(مراجعه کنید به تئوری و پراتیک)


• تعلق ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی به پراتیک، آن را به وسیله تغییر جهان و راهنمای عمل مبدل می سازد.

• و لذا می توان گفت که فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی عمیقا فلسفه انقلاب است، فلسفه ای است که هدفش تغییر مناسبات اجتماعی و برقراری مناسبات اجتماعی نوین و شایسته انسانی، یعنی مناسبات سوسیالیستی است.

• ما مفهوم «فلسفه» را مستقلا و مفصلا توضیح خواهیم داد.

• سیاوش با حکم «سرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد»، به تغییر جهان بینی فرد سرخورده اشاره می کند.
• فلسفه همانطور که اشاره شد، هسته صرفنظرناپذیر هر جهان بینی است.
• مبارز دیروز جهان بینی پرولتاریا را کنار می نهد و به جهان بینی بورژوازی روی می آورد.

• آنگاه او جهان و مافیها را از منظری دیگر، از منظر طبقه ای دیگر به تماشا می نشیند، ارزش ها و هنجارهای اجتماعی و اخلاقی دیگری را پیروی می کند.


حکم دهم
آنگاه من به صورت من چنگ می زند.

• مفاهیمی که سیاوش در این حکم بکار می برد، عبارتند از «من» و «چنگ زدن به صورت»

• تعویض جهان بینی پرولتاریا با جهان بینی بورژوازی فقط به تعویض فلسفه محدود نمی ماند، بلکه در عمل روزمره فرد مورد نظر جاری می شود و مادیت مدام می یابد:

• همبستگی با ستمکشان، جای خود را به ستم پیشگی می دهد.

• انسان بمثابه گرگ انسان به تحمیق و تخریب و تعذیب انسان های دیگر کمر می بندد.


آنگاه از جامعه، جنگلی از ددان درنده باقی می ماند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر