۱۴۰۳ خرداد ۸, سه‌شنبه

معنای زندگی از دید این و آن (۲۸)

  Bild


تحلیلی

از

شین میم شین

سؤال این بود

که

دلیل طبقاتی این وارونگی دیالک تیک حیات و ممات بین طبقات حاکمه و توده چیست؟

به زبان دیگر

چرا توده مولد (دهقانان، کارگران و پیشه وران) طرفدار حیات 

است

و

اقلیت استثمارگر و علاف و عیاش و انگل (اشراف برده دار، فئودال و سرمایه دار)،   طرفدار ممات؟

 

جواب به این سؤال باید از بررسی جوانب و حنبه های مختلف مربوطه، استخراج شود:


جواب اول

بشر 

(و حتی نبات و جانور)

عاشق اصیل محصول کار مادی و فکری و مثلی خویش است.

ماکسیم گورکی

 در قصه هایش گزارش می دهد که پرولتاریا در ساعات فراغت به حوالی کارخانجات (محل کارشان) کشیده می شوند.

ولی نمی داند که دلیلش چیست؟ 


محمود دولت آبادی

در کلیدر

برخورد گلمحمد (قهرمان رمان) به گندم را با برخورد دهقانی 

مورد مقایسه قرار می دهد:

یکی بی پروا انباری از گندم را به آب می سپارد و دیگری خشم و جنون می گیرد.

دولت آبادی اما نمی داند که چرا چنین است؟


نیما یوشیج

در شعری گفتگوی آهنگری با آهن را چنان تصور و تصویر و تبیین می کند

که

شبیه گفتگوی عاشق با معشوق است.

در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت

دست او بر پتک

و به فرمان عروقش دست

دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:

-«کی به دست من

آهن من گرم خواهد شد

و من او را نرم خواهم دید؟

آهن سرسخت!

قد برآور، باز شو، از هم دو تا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن»!

زندگانی چه هوسناک است، چه شیرین!

چه برومندی، دمی با زندگی آزاد بودن،

خواستن بی ترس، حرف از خواستن بی ترس گفتن، شاد بودن!»

نیما یوشیج

هم

نمی داند که دلیل عشق آهنگر به آهن و گاو آهن و شمشیر و غیره چیست.

هر شاعری

هر شعر خود را بارها بی اختیار می خواند.

بی آنکه سیر شود.

اگر کسی به شعر شاعری و به خط خطاطی و به لیاس خیاطی و به میز نجاری

چپ نگاه کند،

خشمگین می شود.

هر مادر و پدری 

(از نبات تا جانور)

عاشق اصیل بی اراده و بی اختیار مولود خویش است

و 

چه بسا برای نجات او از جان شیرین خود می گذرد.

ای بسا مادران و پدران که گرسنگی و تشنگی و ژندگی می کشند،

تا فرزندشان زنده بماند.

 

تورگینف

در قصه کوتاهی 

عشق پرنده کوچکی به جوجه اش را و از جان گذشتگی پرنده در حراست از او را

هم تصویر می کند و هم به احترام پرنده کوچک، کلاه از سر برمی دارد.

 

دلیل این عشق کارگر به محل کار و فراورده کار، عشق دهقان به محصول کار، عشق آهنگر به گاوآهن،  عشق شاعر به شعر خویش، عشق خطاط به خط خویش، عشق خیاط به لباسی که دوخته، عشق مادر و پدر به فرزند خویش

دلیل عشقی طبیعی ـ غریزی ـ عینی ـ بی اختیار و بی ارداه است.

عشق مولد به مولود 

(عشق آهنگر به گاوآهن و دهقان به گندم و شاعر به شعر)

علاوه بر اینکه طبیعی و غریزی و عینی است،

این است که مولد در آیینه مولود خویش، مولدیت (خلاقیت، خالقیت) خود را بازمی شناسد.

یعنی به خودشناسی می رسد.

یعنی به شناخت ماهیت سوبژکتیو (انسانی) خود پی می برد.

یعنی به معنامندی حیات خویش وقوف کسب می کند و فاتحه ای بر نیهلیسم (پوچیگرایی) می خواند.

بشر 

نه

محصول مادی و فکری و مثلی خود را، بلکه در حقیقت، ماهیت و لیاقت انسانی خلاق خود را می پرستد.

تفاوت مولد با انگل و علاف همین جا ست.

طبیعی است که معمار جامعه عاشق جامعه و حیات و دستاودرهای تولیدی باشد

و

علاف جامعه

عاشق خرابات شام باشد.

فرق و تفاوت و تضاد پرولتاریا با پوتین و پالان همینجا ست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر