۱۴۰۱ آبان ۹, دوشنبه

زندگی مارکس و انگلس (۲۸۹)

    

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

  

فصل نوزدهم

افکاری راجع به جامعه آتی

 

۲

سفر برای استراحت

موفقیت آمیز بود.

 

به همین دلیل در هر دو سال دیگر هم تکرار شد.

 

به محض اینکه مارکس اندکی به حال آمد،

دوباره به مسائل جنبش کارگری پرداخت.

 

ویلهلم لیبکنشت

مثل همیشه

در

تابستان سال ۱۸۷۴

از

انگلس پرسید:

«تو و یا مارکس، نمی توانید در پاییز به آلمان بیایید؟»

 

مارکس

 در راه برگشت از کارلزباد این درخواست لیبکنشت را برآورده ساخت.

 

مارکس

 به شهرهای درسدن، لایپزیگ، برلین و هامبورگ سر زد.

 

مارکس

 آرزو داشت

که

 در لایپزیگ، با اوگوست ببل ـ رهبر ارجمند کارگران ـ شخصا آشنا شود.

ولی

چه می شد کرد،

که

او

به بهانه های من درآوردی می بایستی ۹ ماه در زندان چویکاور

 آب خنک بخورد.

 

دیدار مارکس با ویلهلم لیبکنشت ـ همرزم دیرینش ـ  شورانگیز و شادی بخش بود.

 

مارکس از او راجع به وضع طبقه کارگر اطلاعات مهمی کسب کرد.

 

در آلمان شرایط برای وحدت جنبش کارگری فراهم می آمد

که

در آن زمان

به

دو جریان زیر

تقسیم شده بود:

 

۱

حزب سوسیال ـ دموکرات کارگری انقلابی آلمان

 

۲

انجمن کارگری عمومی لاسالیانیستی آلمان که سیاست رفرمیستی را نمایندگی می کرد.

 

مارکس

ویلهلم لیبکنشت

را

از

خطراتی که سیاست پروسگرای رهبران لاسالیانیستی برای طبقه کارگر داشت،

آگاه ساخت.

 

مارکس از لیبکنشت و همرزمانش اکیدا خواست

که

در

وحدت دو جریان کارگری 

به هیچ وجه من الوجوه

مماشاتی با  لاسالیانیسم روا ندارند.

 

هر همکاری با سیاست بی پرنسیپ اوپورتونیستی

دیر یا زود

برای طبقه کارگر گران تمام خواهد شد.

 

این در همان زمان هم تجربه تاریخی معتبری بود.

تجربه تاریخی ئی

که

از

اکتوئالیته اش

(فعلیتش، اعتبارش)

کماکان

ذره ای

حتی

کاسته نشده است.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر