۱۴۰۱ مهر ۲۶, سه‌شنبه

تحلیل دیگری از تراژدی «مهره سرخ» ـ شاهکار سیاوش کسرایی (۴۷)

 Siyavash Kasraei.jpg 

تحلیلی 

از

شین میم شین

 

شب چون زنی که پر شود از برکه های قیر

آرام در خرام.

خورشید خفته بود،

نه پیدا چراغ ماه

تاریک بود، شام

 

معنی تحت اللفظی:

شب بسان زنی که از برکه های قیر پر شده باشد، به آرامی می خرامید.

خورشید خفته بود، ولی از چراغ ماه خبری نبود.

در نتیجه شام، تیره و تار بود.

 

از هیچ کس نبود صدایی که می رسید

سهراب دردمند

در خویش می تپید:

 

معنی تحت اللفظی:

صدائی که به گوش می رسید، از هیچکس نبود.

سهراب دردمند بود که بسان زخمی در خویش می تپید و هذیان می گفت.

 

«آن ماهتاب سرزده از برج کهنه، کو؟

کو،

 آن برنده کو؟

 

 

معنی تحت اللفظی:

آن ماهتاب سر زده از برج کهنه کو؟

آن پهلوان برنده و پیروز کجا ست؟

 

سهراب مجروح در عالم هذیان، رستم را می جوید،

پهلوانی را می جوید که بسان ماهتابی از برج کهنه سر زده و او را مغلوب ساخته است.

تراژدیت تراژدی در همین وارونگی دیالک تیک کهنه و نو است.

 

۱

قاعده بر این است که نو نافی کهنه باشد.

قاعده در طبیعت عینی این است که فرزند سر مادر و پدر را بخورد.

در تراژدی اما درست، عکس این روند و روال طبیعی صورت می گیرد.

دیالک تیک کهنه و نو وارونه می شود.

 

۲

فرزند طبیعتا برای مادر ـ پدر خود پشیزی ارزش قائل نمی شود.

طبیعی ترین پدیده برای فرزندان

مرگ و ذلت مادر ـ پدر است.

انما اولادکم، ازواجکم و اموالکم فتنه، عدو لکم.

(نقل به مضمون)

همانا فرزندان تان، زنان تان و اموال تان وسیله آزمون شما هستند و خصم شما هستند.

 

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا نو حتی در حال مرگ، حسرت دیدار کهنه را دارد؟

 

۳

دلیل این وارونگی نیز به احتمال قوی این است که رستم برای سهراب نه کهنه ای عادی، بلکه ایدئالی است.

نو هرگز نمی تواند کهنه ای را نفی کند که ایدئال او ست.

نو به کهنه ایدئال نیاز مبرم دارد تا به برکت آن و در مکتب آن، ایدئال خود را رئال گرداند، رئالیته بخشد.

 

۴

شادا سفر گزیده، به منزل رسیده ای

خوشبخت آن که در شب پر هول روزگار

آرامش درون

او را به شهر جادویی خواب می برد

 

بر خلاف تصور سیاوش،

مرگ سهراب برای خود سهراب تلختر از زهرترین زهرها ست.

سهراب

سفر گزیده ای است که در وسط راه مانده است و به مقصد نرسیده است.

سهراب

قاعدتا

 نمی تواند از آرامش درون برخوردار باشد

 و

 مرگ را داوطلبانه پذیرا گردد.

 

سیاوش

بهتر از هرکس به این حقیقت امرو اقف است.

 

برای تسلی خاطر رستم است که این یاوه را بسان لقمه ای می جود و در دهان سهراب می گذارد.

کسی

که

 هزاران نقشه و طرح و ایدئال و آرزو در دل دارد،

به هر ذلتی می تواند داوطلبانه تن در دهد، مگر به ذلت مرگ.

مرگ

 برای چنین کسی فاجعه است.

کسی

 به استقبال مرگ می رود

که

کار ناکرده نداشته باشد و دلش از اندیشه و ایدئال و آرزو

تهی باشد.

 

ادامه دارد.

۱ نظر: