۱۴۰۰ فروردین ۷, شنبه

درنگی در «تحلیلی» از فریاد ناصری راجع به مفهوم جهان (۸)

 

 

جهان در عالم فارسی

فریاد ناصری
(۲۰ مارس ۲۰۲۱) 
 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور

چنین مواجهه‌ی مستقیمی با مفهوم جهان سخت نادر است. 

دیگر بر همه‌گان آشکار است که فارسی بیشتر از هر دهان دیگری با دهان شعر متجلی شده است. 

در این جا هم شاعری در دل سنت فارسی در یک برهه‌ی خاص ایستاده و جهان را می سراید و در عالم فارسی 

جهان را تعریف می‌کند. 

تعریف هر چیز محدود کردن آن است. 

جهان بی‌کران را در زبان حد زدن آن هم در شعر. 

شعری که پیوند با هستی است و اشیاء. 

شعری که در آن هستی چهره‌ی نخستین‌اش را حفظ کرده است. 

می‌شود ورود به آن لحظه‌ی تاریخی کرد که زمانه‌ی انوری‌ است و تیره و تبار این تعریف را به گذشته ادامه داد و به آینده کشید. 

مسیری که این غزل نقطه‌ی برجسته‌ای در آن باشد که هر دو سوی این مسیر را با توجه به آن روشن ساخت یعنی در واقع گستره‌ی دانش جهان شناسی را با محور قرار دادن این غزل لایه به لایه در اطراف گسترش داد. 

دقیقن به معنای دانش جهان شناسی در فارسی.

 اما خوب که نگاه کنیم در این تعریف

 جهان 

چندان پیچیده‌گی و ظرافت خاصی ندارد. 

هیچ حرفی از مناسبت‌های گوناگون آن نمی‌بینیم و تنها یک نگاه کلی بیان شده است. 

مداقّه‌ی ریزی در آن نیست. 

تاملی پیرامون نسبت جهان با چیزها، با طبیعت و با… 

تنها می‌شود گفت نسبت غیر مستقیمی با زبان دارد. 

یعنی حرفی از نسبت جهان و زبان در میان نیست

 تنها زبان محمل گفتن این حرف‌های کلی شده است.

 بهتر است کمی با تامل دوباره شعر را بخوانیم:

بدیدم جهان را نوایی ندارد

جهان در جهان آشنایی ندارد

کلمه‌ی نخستین شعر دیدن است. 
شاعر جهان را دیده است و از این دیدن، از این دیدار با جهان حرف می‌زند 
اما آیا این دیدار واقعن دیدن جهان از چشم و نظرگاه یک شخص است؟  
مسئله همین‌جاست
 انوری در اتخاذ موضع چرخشی و گسستی دارد از تمام سنت پشت سرش 
ولی همین که می‌خواهد دهان باز کند باز حرف‌های همان سنت هجوم می‌آورند و تکرار می‌شوند.
 یعنی مرثیه‌سرایی. 
نوعی مرثیه‌سرایی پشت کرده به زندگی. 
مذّمت گویی از هستی و جهان.
 بدیدم جهان را نوایی ندارد. 
 
این دیدن دیدنِ شاعر نیست.
 دید و دیدنی‌ست که سنت فارسی در چشم انوری تعبیه کرده است که جهان نوایی ندارد. 
این جمله چنان بیان می‌شود که تو گویی بدیهی است و نیازی به محاجه ندارد. 
این بداهت و اعتبار از کجا آب می‌خورد؟ 
از سنت. 
اما انگار دیدار با جهان در مصرع دوم است که کمی خاصیت چشم شاعر را به خود می‌گیرد.  
جهان در جهان آشنایی ندارد.
 آشنایی در دو جایگاه دستوری قرار می گیرد و این جهانِ در جهان نسبت به آشنایی دو معنا را به ذهن می‌آورد. 
جهان اول کل هستی را در برمی‌گیرد و جهان دوم این کره‌ی خاکی و عالم انسانی را و بر این اساس، مقام آشنایی در این جمله این‌طور می‌شود که در این کره‌ی خاکی و عالم انسانی هیچ کس از کل عالم هستی شناختی ندارد 
اما در خواندن دیگر این است که انگار این دو جهان درهم نسبت‌های‌شان را از دست داده‌اند و یا نسبتی نداشته‌اند. 
آشنایی نداشتن. 
وارد نبودن. 
خبر نداشتن. 
نابلد بودن. 
انگار که عالم انسانی بریده از تمام هستی است و آن جهان اول، آن جهان بزرگ، آن تمامیت هستی، با این جهان انسانی آشنایی ندارد. 
شناختی از این جهان ندارد. 
در این خواندن، جهانی در دل جهانی، از آن جدا شده و غریب افتاده است. 
جهانی در دل جهانی بیگانه شده است.
 با همه‌‌ی این احوالات آن “ن” منفی ساز ردیف شعر که تمام نگاه غالب سنت را در دهان شاعر آورده است. 
در کار و بار خود است. 
و از این رو مواجهه با جهان مواجهه‌ی تمام نویی نیست. 
مواجهه‌ای‌ست در آستانه و مرز.
 ترک‌ها و گسست‌هایی هست اما دهان تمام تازه نیست. 
در بیت بعدی از تهی‌دستی و فقر جهان سخن گفته می‌شود. 
تهی‌دستی و فقری که به جهان نسبت داده می‌شود 
صفات فقر انسانی را بر چهره دارد. 
جلوه‌های ظاهری را انکار می‌کند 
چرا که اندرون تهی‌ست. 
اندرون خالی‌ست.
 اگر از بیرون ماه زرین روشن به حیطه‌ی جهان چیداست نباید فریب خورد که این جهان با این چراغ روشن ماه 
چیزی به کف ندارد و این جهان دیگر نه آن جهان مادر، آن جهان بزرگ در بردارنده‌ی جهان‌ها که همین عالم خاکی و انسانی است.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر