۱۴۰۰ تیر ۱۷, پنجشنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۵۲۹)

 

هانی شافت

آنتی فاشیست هلند

میم حجری


۷۱۸۰  

سنگ سخنگو

سیاست امپریالیسم امریکا
در دوره بایدن
نه
ماندن در خاوران خاور
بلکه خروج از خاوران خاور است
تا
همه هم و غم خود را معطوف خرابکاری بر ضد جمهوری خلق چین سازد.

در نشست اخیر دول ناتو
قرار بر این شده که دول امپریالیستی دیگر
جای خالی امپریالیسم امریکا را در خاوران خاور پر کنند.

۷۱۸۱  

سنگ سخنگو

حسین پناهی

دیدی وقتی یه بادوم تلخ میخوری؟
سریع بعدش چنتا بادوم شیرین میخوری تا تلخیش از بین بره !
تو دیگه لذتی از بادوم های شیرین نمیبری !
فقط میخوای اون تلخی رو فراموش کنی !
وقتی هم که اون تلخی تموم شد...
دیگه میترسی بادوم بخوری !
که نکنه دوباره تلخ باشه !!!
عشق مثل اون بادوم تلخه !
بعدش با آدمای زیادی آشنا میشی !!!!
ولی فقط برای فراموش کردن اون !
بعدش هم دیگه میترسی عاشق شی !
در اصل آدما فقط یه بار عاشق میشن !
از اون به بعدش
یا واسه فراموشیه
یا از اجبارِ تنهایی !

پایان


سگ سخن جو

 

بادام تلخ
حاوی سم مهلک سیانور است.
مقدار اندکی از ان شاید نکشد
ولی به تخریب مغز آدمیان منجر می شود و انها را به پرت و پلا گویی وامی دارد..

خردمندان
اولا
بادام تلخ را غورت نمی دهند تا بعد بادام شیرین بخورند.
بلکه تف می کنند.

عشق که اختیاری و ارادی نیست تا بخواهی عاشق شوی و نخواهی عاشق شوی.
عشق
مثل زلزله و توفان و آتشفشان است که به طرز ناگهانی
غافلگیرت می کند.
هر چه نادان باشی
شدیدتر.
خردمندان
دنبال دوست می گردند و نه دنبال معشوق.
دوست را در میان خیل دشمنان می جویند
و
اگر بخت یارشان بود، می یابند.
عشق
کسب و کار خر است و نه کسب و کار خردمند.

۷۱۸۲  

سنگ سخنگو

لوموند:
در ایران جای ترس را خشم گرفته است.


سگ سخن جو

 

باز هم جای شکرش باقی است.
مش لوموند.

در نازی آباد
حتی پس از با خاک یکسان شدن نازی آباد
خلایق
فرصت جایگزینی ترس با خشم را پیدا نکردند.

ترس و خشم
از یک قبیله اند.
از قبیله غریزه اند.

هم
منشاء ترس
خریت است
و
هم
منشاء خشم.

منطقی هم همین است که در ج.ا.
جای ترس را خشم بگیرد.
چون
از خرد اندیشنده
اثری حتی باقی نمانده است.
فاشیسم و فوندامنتالیسم
جریانات خردستیزند
و
جامعه را به طویله تبدیل می کنند.

۷۱۸۳  

سنگ سخنگو

چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است. 

حکیم ابوالقاسم لاهوتی 

که یادش به یاد باد. 

نفرین به باد باد

۷۱۸۴  

سنگ سخنگو

از نامه های زندان رزا لوکزامبورگ


«می می»
نام گربه ای بود که رزا خیلی دوستش داشت

".... من می توانم غمگین باشم وقتی "می می* " بیمار است . یا وقتی وضع تو روبراه نیست . اما وقتی همۀ دنیا از پاشنه کنده می شود ( منظور روزا لوکزامبورگ جنگ جهانی اول و موضع سوسیال دموکراسی آلمان است )، من می کوشم به چگونگی و چرائی آنچه می گذرد پی ببرم ، و اگر به تعهد خود عمل کرده باشم ، آرامش و خوش خلقی خود را باز می یابم .
" هیچ کس را وظیفه ای بیش از توانائی اش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادی بخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علف های بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحمل ناپذیر است ....."
"...می پرسید چه می خوانم ؟ بیش از هر چیز کتابهای علوم طبیعی ، جغرافیای نباتات و جانور شناسی .
دیروز کتابی خواندم دربارۀ علل نابود شدن نسل پرندگان نغمه خوان در آلمان . کشت جنگل ها ، باغها و زمین که بیش از بیش در حال گسترش و شکل گرفتن است ، همۀ امکانات طبیعی را برای لانه سازی و غذایابی از این پرندگان می گیرد . بدنبال زراعت رفته رفته درختان پوک ، آیش ،خار و خاشاک و برگهای خشکی که به زمین می ریزند ، از بین می روند . خیلی غمگین شدم . نه اینکه من نگران نغمۀ پرندگان در جهت لذتی که انسانها از آن می برند باشم بلکه نابودی ناگزیر و خاموش این موجودات کوچک و بی دفاع است که مرا رنج می دهد . تا جائی که اشک به چشمانم می آورد .......
اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان می دهم . ..... امید من اینست که در ماموریتی که به عهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی می بینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمه ای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیده ام ؛ در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیده ام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیده ام : در چین های تیرۀ ش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم .
من در تاریکی دخمه ام ، به زندگی لبخند می زنم ، گوئی با من رازی است معجزآسا . رازی که به یاری اش هر آنچه شریر و اندوهبار است به خوشی و روشنی بدل می گردد . راز این نشاط را به عبث می جویم و چیزی نمی یابم و در عجب می مانم و بس . اما گمان می کنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شن های نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما می اندیشم و چقدر دلم می خواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاط آور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگارپایی در جهنمی رنگارنگ نهاده اید . این تصور از من بدور ، که بخواهم در شما شادیهای رویائی و زاهدواربرانگیزم . فقط خواستم نشاط درون و پایان ناپذیر خود را بشما منتقل کرده باشم ، تا خیالم از جانب تان آسوده باشد و شما بتوانید پیچیده به بالا پوشی از ستارگان ، از هر آنچه درزندگی پست و خاکسار و نگران بار است ، بگذرید ....

۷۱۸۵  

سنگ سخنگو

 
شما هر جمله ما را باطل می دانید ذکرش کنید و با استدلال علمی بطلانش را اثبات کنید. 

خشم و ترس ناشی از خریت اند. 

واکنش های غریزی اند نه عقلی

۷۱۸۶  

سنگ سخنگو

تنها دلیل علاقه مندی من به سیاست
آرزوی رسیدن روزی بوده که دیگر مجبور به پرداختن به سیاست نباشم.
این راند.


سگ سخن جو

 

ایراد این نظر حریفه چیست؟


۷۱۸۶  

سنگ سخنگو

کلمات
فقط در کسانی مؤثر می افتند
که
قادر به فهم آنها باشند.
هوبس


سگ سخن جو

 

کلمات چیستند؟
مثال:
منظور از فهم کلمه دولت چیست؟
کلمه دولت به تنهایی بیانگر چیزی نیست.
به همان سان که پوست هلو و پوسته تخم مرغ
بیانگر چیزی نیست.
تعیین کننده در دیالک تیک کلمه و مفهوم
مفهوم است.
مفهوم دولت از تجرید چه چیزهایی تشکیل یافته است؟
راجع به همین مفهوم دولت
می توان کتابی نوشت.
فهم مفهوم دولت
یعنی فهم دولت ـ تئوری.

خود توماس هوبس هم یکی از دولت ـ تئوریسین های بورژوایی بوده است
که مؤلف «هیولا» ست
بی انکه تعریف روشنی از مفهوم دولت داشته باشد.
خدمت بزرگ فلسفه مارکسیستی
همین جور جاها معلوم می شود.
قدر زر زرگر بداند
قدر گوهر گوهری

۷۱۸۷  

سنگ سخنگو

 دکتر احمد دانش،
تهران- زندان اوین
( ۱۶/۲/۱۳۶۶)

حضرت آیت‌الله العظمی منتظری!
پس از سلام و ادای احترام این نامه را با تردید و نوعی احساس شک و بدبینی نسبت به اجرای قانون و رعایت عدالت در جمهوری اسلامی ایران برایتان می‌نویسم. امیدوارم مرا خواهید بخشید که چنین صریح و بی تکلف صحبت می‌کنم. آنقدر درد در سینه و زخم بر پیکر دارم که بیان آن‌ها در چارچوب تنگ گفتار و نوشتار پُرتکلف و پُرتعارف نمی‌گنجد. آنقدر بی‌تفاوتی و از آن بدتر خصومت نسبت به سرنوشت انسان‌ها دیده‌ام که دربارهٔ مؤثربودن و نتیجه‌دادن هرگونه اعتراف و شکایت عمیقاً بدبینم. حتماً سئوال خواهید کرد که علت این همه شک و تردید چیست و چرا من که اینقدر بدبینم، اقدام به نوشتن این نامه کرده‌ام؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
در جواب سئوال اول باید بگویم:
اکنون پنجمین سال است که در زندان بسر می‌برم و با وجودی که به عنوان یک پزشک جراح هر کمکی که از دستم برمی‌آمده‌است بر طبق سوگندی که برای حفاظت از زندگی و کاستن از درد بیماران یاد کرده‌ام، انجام داده‌ام و در نتیجه تعداد زیادی از مقامات دادستانی و زندان مرا شخصاً می‌شناسند و علیرغم اینکه در تمام پرونده من حتی یک مورد خطا که به استناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد، وجود ندارد و با وجودیکه بسیار از مقامات به خوبی می‌دانند که تمام زندگی من وقف خدمت به این مردم و این آب و خاک شده‌است، همچنان بلاتکلیف و در شرایط سخت زندانی هستم. این تنها من نیستم که دچار چنین وضعی هستم. عده زیادی از همسالان و جوانان و پیران، از زن و مرد و از گروه‌های مختلف سیاسی و با طیف عقاید کاملاً متفاوت و از جمله تعداد زیادی از رفقای من، به این وضع دچارند که به جای رسیدگی به وضع حقوقی و قضایی آن‌ها ـ تحت انواع فشارها برای پذیرفتن موقعیت و وضعیتی به نام «تواب» ـ بخوانید تن دادن به ریا و تزویر و نفاق واقعی- قرار دارند. در چنین شرایطی که زندان‌های جمهوری اسلامی ایران به کارخانه‌های ناراضی‌تراشی نه تنها در داخل زندان‌ها که در جامعه و در بین خانواده‌ها و بستگان زندانیان و به مزارع پرورش میوه‌های مسموم ریا و تزویر و نفاق تبدیل شده‌اند، به جز شکاف عمیق بین گفتار و کردار ندیده‌ام و این عمده‌ترین علت ایجاد شک و تردید و بی‌اعتمادی در من است. در حالیکه از زبانی می‌شنیدم که فحش دادن با اخلاق اسلامی مغایر است از همان زبان فحش‌های رکیک شنیده‌ام؛ در حالیکه از زبانی می‌شنیدم که تهمت زدن و کوشش برای هتک آبرو و حیثیت افراد از گناهان کبیره است، مورد شدیدترین تهمت‌ها و افتراهای سیاسی و ناموسی قرار گرفته‌ام. تهمت‌زدن و بی‌آبروکردن دیگران جزئی از زندگی روزانه شده‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
در حالیکه شما در یکی از پیام‌هایتان گفته بودید که کسی که به دیگران تهمت بزند و بکوشد تا با فشار و ارعاب متهم را مجبور به قبول تهمت نماید، گناهش مانند کسی است که در خانه کعبه با مادر خود زنا کند، بارها و بارها شاهد ارتکاب چنین گناهی از سوی عده‌ای که خود را مسلمان می‌نامند و من به نوبه خود آن‌ها را مسلمان نما می‌نامم، بوده‌ام؛ در حالیکه از زبانی می‌شنیدم که کتک‌زدن و آزار زندانی بدور از رفتار اسلامی است، از دست همان زبان، بدون کوچکترین مجوزی کتک خورده‌ام و شاهد کتک‌خوردن و آزار زندانیان دیگر بوده‌ام، بدون اینکه حداقل این حق ساده و این اجازه طبیعی را داشته باشم که چشم‌ در چشم شکنجه‌گر خود بیاندازم. قلم من که تحمل بار بیان این همه زشتی و پلیدی را ندارد. ولی نمی‌دانم شما که خود مدتی گرفتار ددمنشان رژیم طاغوت و زندانی بوده‌اید، آیا می‌توانید حال انسانی را نزد خود مجسم کنید که اغلب در نیمه‌های شب با چشمانی بسته و در گوشه‌های خلوت و تاریک زندان با این احساس که تنهای تنها است، کوچکترین حقی ندارد و هیچ‌کس به فریادش نمی‌رسد، باید انواع شکنجه‌های روانی و جسمی را تحمل کند. در حالیکه بارها و بارها شنیده و در قانون اساسی جمهوری اسلامی خوانده بودم که شکنجه ممنوع است، خود شکنجه شده و بارها و بارها شاهد شکنجه‌های بی رحمانه انسان‌های دیگر بوده‌ام. انسان‌هایی که صدای خش‌خش خزیدن پیکر علیل آن‌ها را شنیده و از زیر چشم‌بند دیده‌ام که چون در اثر شکنجه قادر به راه‌رفتن نبوده‌اند و برای نقل مکان بر روی باسن خود می‌خزیدند و من با دیدن این صحنه‌ها، درد خود را فراموش می‌کردم و با خود فکر می‌کردم این کیست؟ و جواب می‌دادم مهم نیست که اسمش چیست و عقیده‌اش کدام است. این دیگر یک فرد و یک انسان نیست، همه انسانیت و همه بشریت است که چنین ذلیل و بی‌چاره بر روی زمین می‌خزد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
انسان‌هایی را دیده‌ام که در اثر شدت زخم‌ها و دردهای ناشی از شکنجه استفراغ می‌کردند، و در نتیجه آنقدر آب از دست می‌دادند که پوست‌شان خشک می‌شد و خطر مرگ تهدیدشان می‌کرد و برای نجات جانشان که اکثریت خواهان این نبودند، می‌بایست به تزریق سِرُم متوسل شد. انسان‌هایی را دیده‌ام که از شدت ضربه‌های شلاق، خون ادرار می‌کردند و به علت از کارافتادن کلیه‌ها می‌بایست دیالیز شوند. البته از حق نگذریم که نام این اعمال را «تعزیر» گذاشته بودند. و بالاخره در حالیکه بارها و بارها از زبان مسؤولین بلندپایهِ جمهوری اسلامی ایران شنیده‌ایم که در جمهوری اسلامی ایران کسی را به خاطر عقیده زندانی نمی‌کنند و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم ـ که شما در تدوین و تصویب آن نقش عمده داشته‌اید- بر این مسئله صراحت دارد، مورد مشخص من که بدون شک تنها مورد نیست، بهترین گواه نادرست‌بودن این ادعاست. کار به جایی رسیده که استناد به قانون اساسی را جرم دانسته و به خود جرأت داده‌اند با دست و خط خود بر روی صفحه کاغذ ـ به عنوان یک سند تاریخی- باطل بودن این سند را ثبت کنند. همانهایی که باید حافظ قانون اساسی باشند با خیره‌سری خاصی آن را مورد تجاوز قرار داده‌اند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
این همه را به خاطر مسائل شخصی و برای رهایی فردی، از ظلمی که بدان دچار شده‌ام، برایتان نمی‌نویسم. نه طالب عفوم و نه در پی برانگیختن احساس ترحم دیگران هستم. اگر مسئله فردی من مطرح بود ارزش آن را نداشت که وقت شما را بگیرم. آنچه می‌خواهم احقاق حق برای همه و احترام‌گذاشتن به حقوق تک‌تک افراد جامعه، رفع ظلم و ستم و از بین‌بردن هرگونه تعرض به جان و ناموس و عقاید افراد و آزادی همه کسانی است که بی گناه در بندند. صحبت بر سر شیوه زندگی سیاسی به‌طور کلی و صحبت بر سر یک جریان سیاسی در ایران، صحبت دربارهٔ حقوق عام انسان‌ها و صحبت بر سر آن انسان‌هایی است که همه چیز خود را وقف بهروزی و سعادت به قول شما «مستضعفین» یا به قول ما قشرهای محروم و زحمتکش جامعه ایران، چون کارگران و دهقانان و اجرای عدالت اجتماعی کرده‌اند. و از همه مهمتر صحبت بر سر انقلابی است که اگر به شعارهای عمومی خود عمل نکند از داخل خواهد پوسید….
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ما از همان ابتدا (پس از شهریور ۲۰) و به خصوص پس از فاجعه ۲۸ مرداد معتقد بودیم که برای نجات ایران از چنگال امپریالیسم و خلاصی از رژیم وابسته به آن، باید همه نیروهای انقلابی (مذهبی، ملی و طرفداران عدالت اجتماعی سوسیالیستی) با هم متحد شوند. ما در این عقیده خود صادق بودیم و تا به آنجا پیش رفتیم که حمایت از سایر گروه‌های انقلابی را به توافق رسمی دربارهٔ اتحاد نیروها مشروط نکردیم و از هر نیرویی که مبارزه اصولی علیه امپریالیسم و رژیم دست نشانده آن را شروع کرد، بی‌دریغ پشتیبانی کردیم. پس از پیروزی انقلاب تنها حزب و گروه اجتماعی بودیم که علیرغم اختلاف نظرهای اصولی دربارهٔ مسائل اجتماعی ایران و راه حل آن‌ها و علیرغم وجود اختلاف نظر جدی دربارهٔ بسیاری از مسائل جامعه، صادقانه از انقلاب دفاع کردیم. ما از انقلاب صادقانه دفاع کردیم در حالیکه در وضعیت بسیار دشوار و ناگواری قرار گرفته بودیم. می‌بایست از انقلابی دفاع کنیم که حل مسائل و شعارهای عمده انقلاب، از قبیل حل مسئله زمین به نفع دهقانان، حل مسئله صنایع بزرگ و صنایعی که در مالکیت درباریان و عوامل وابسته به امپریالیسم بود، بهنفع طبقه کارگر و به نفع تمام جامعه، حل مسائل مربوط به مسکن، درمان و بهداشت و مبارزه علیه بی سوادی و غیره و غیره را دائماً به تأخیر می‌انداخت و گروه‌های خاصی از اجرای اصول قانون اساسی (اصل مربوط به اقتصاد و جمهوری اسلامی ایران و تجارت خارجی، اصل مربوط به آزادی‌های دمکراتیک چون ممنوع بودن تفتیش عقاید و آزادی احزاب و سازمان‌های صنفی، ممنوع‌بودن شکنجه و غیره) جلوگیری می‌کردند و در عوض، با رخنه‌کردن در دستگاه‌های دولتی و ارگان‌های انقلابی گرفتاری‌های غیر ضروری برای مردم ایجاد کرده بودند و برای منحرف کردن و به زانو درآوردن انقلاب از شعار ناراضی تراشیدن و ایجاد رعب و وحشت در مردم استفاده می‌کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
علیرغم همه این دشواری‌ها و فقط به خاطر اینکه به خط اصلی انقلاب، یعنی مبارزه علیه امپریالیسم و صهیونیسم صدمه‌ای وارد نشود و برای اینکه این خط حتی‌الامکان تقویت شود، صادقانه و با ازخودگذشتگی کم‌نظیری از انقلاب دفاع کردیم. همه شاهدید که در این راه دشوار چه زخم زبان‌ها، چه نیش خنجرهای مسموم و چه تبلیغات موذیانه و تفرقه‌افکنانه دشمنان انقلاب و دوستان ناآگاه را می‌بایست تحمل کنیم. تا آخرین روز دستگیری رهبری و کادرهای حزب، صادقانه از انقلاب دفاع کردیم. برای رفع مشکلات در همه زمینه‌ها پیشنهاد سازنده دادیم و دربارهٔ زیاده روی‌ها و کمبودها و نارسائی‌ها که انقلاب را تحدید و تهدید می‌کردند، هشدار دادیم. راستی چرا؟ در این مورد ویژه جمهوری اسلامی ایران راه رژیم‌های سلطنتی را ادامه داده‌است؟ و راستی چرا امروز باید افرادی که در زمان رضاخان و پسرش زندانی و در بسیاری موارد هم‌بند و هم زنجیر نیروهای انقلابی مذهبی بوده‌اند، در جمهوری اسلامی ایران و در شرایطی به مراتب سخت‌تر از آن زمان‌ها، زندانی باشند؟
ابهام این علامت‌های سئوال آن وقت بیشتر می‌شود، وقتی که توجه کنیم که اولا این بار هم آن‌ها در واقع به جرم دفاع بی‌دریغ از انقلاب مورد هجوم قرار گرفته‌اند و ثانیاً تمام «اعتراف‌ها» ی بعضی از اعضای کادر رهبری حزب، در جریان «بازجوئی‌ها»، چون مسئله «جاسوسی»، مسئله «کودتا»، براندازی و جمع کردن «اسلحه» – طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و طبق همه قوانین جوامع بشری، فاقد ارزش و اعتبار تاریخی- قضائی است، زیرا تحت شکنجه‌های مافوق تحمل انسان گرفته شده‌اند. علیرغم جو مسمومی که علیه جنبش کارگری ایران ایجاد کرده‌اند، من بنوبه خود، چون با مطالعه دقیق و با چشم‌های باز و کاملاً آگاهانه راه مبارزه علیه امپریالیسم و استثمار سرمایه‌داری را برگزیده‌ام، همه برنامه‌ها و تصمیماتی را که در جلسات رسمی حزب چون کنگره‌ها، کنفرانس‌ها و پلنوم‌های حزبی به تصویب رسیده‌اند و بنابراین تصمیم جمعی‌اند و نه اقدام فردی این یا آن شخص، بدون چون و چرا تأیید و جمله به جمله آن‌ها را امضاء می‌کنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
در اینجا اجازه بدهید مختصری دربارهٔ «پرونده» خود برایتان بنویسم. در سحرگاه هفتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ عده‌ای جوان مسلح به خانه شخصی من حمله کردند و پس از ایجاد رعب و وحشت برای زن و دو دخترم و درهم‌ریختن خانه، چشم‌هایم را بسته و با خود بردند. من تنها با چشم بسته در گوشه یک راهرو افتاده بودم، بدون آن که بدانم یا خانواده‌ام بداند که من کجا هستم. در این مدت بارها و بارها به بهانه کج‌شدن چشم‌بند، حتی در خواب، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم یا شاهد ضرب و شتم دیگران بودم. ماه‌ها از هرگونه تماس با محیط و حتی بدست‌آوردن کوچکترین خبر از وضع خانواده خود محروم بودم. تماس من با محیط از حد چشم‌بندی که جزء ضروری‌ترین وسیله پوشش بدن من شده بود، تجاوز نمی‌کرد. قطع رابطه با جهان خارج و حتی قطع رابطه با وجود خودم بیش از هر چیز دیگری آزارم می‌داد. پس از چند ماه اجازه یافتم هر دو هفته یکبار و گاهی هم ماهی یکبار تلفنی با خانواده خود تماس بگیرم، آنهم فقط برای چند دقیقه با چشم‌های بسته و در حالیکه مأمور به گفتگوی تلفنی من و زنم و من و بچه‌هایم که ظریف‌ترین و با احساس‌ترین ارتباطی است که هر انسان در زندگی خود برقرار می‌کند و باید از چشم و گوش اغیار در امان بماند، گوش می‌داد.
از آنچه که در هنگام باصطلاح «بازجویی‌ها» گذشته‌است می‌گذرم. بیشتر جلسات شکنجه روانی و جسمی بود تا جلسه بازجویی. در همه این جلسات متهم با چشم بسته شرکت می‌کرد و همه آن‌ها با فحاشی شدید و کتک همراه بود. بیش از یک سال‌و‌نیم از هرگونه ملاقات با خانواده خود محروم بودم و چون تماس تلفنی هم بعد از مدتی قطع شد، خانواده من ماه‌ها نمی‌دانست که چه بلایی به سر من آمده‌است. از زمانی که هر دو هفته یکبار برای مدت ۱۵–۱۰ دقیقه ملاقات دارم، این ملاقات از پشت شیشه‌های به قول زندانی‌ها «آکواریوم» و از طریق گوشی تلفن انجام می‌شود. حدود دو سال و نیم را در سلول‌های انفرادی و گاهی در شرایط بدتر از سلول انفرادی گذرانده‌ام.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حضرت آیت‌الله! نه قلم من قادر است آنچه را که در این مدت بر من و رفقای من رفته‌است بازگو کند و نه مایلم وقت شما را با طرح جزئیات بگیرم. همینقدر می‌گویم که آن شرایط را برای دشمنان خودم هم آرزو نمی‌کنم. باری، بالاخره پس از بیش از دو سال زندانی‌بودن در شرایط سخت و بلاتکلیفی، یک روز صبح زود مرا صدا کردند، مانند همیشه با چشم‌های بسته از سلول بیرون آمدم و توسط مأمورین به اطاقی هدایت شدم. در آنجا برای اولین بار اجازه یافتم که چشم‌بند خود را بردارم. روحانی جوانی پشت یک میز تحریر نشسته بود و شروع کرد از داخل پرونده‌ای که در مقابلش بود سئوال مطرح‌کردن، که به آن‌ها جواب داده شد و من فکر می‌کردم این جلسه ادامه بازجوئی‌های سابق و برای جمع‌وجورکردن پرونده است، زیرا همان سئوال‌های دوران بازجوئی‌های کذایی مطرح بود و از جمله سئواال‌ها اینکه آیا شما هنوز بر سر عقاید خود باقی هستید؟ ظاهر جلسه هم هیچگونه نشانه و اثری از یک جلسه دادگاه نداشت و من بعدها متوجه شدم که این جلسه جلسه دادگاه بوده‌است، ایشان هم رئیس دادگاه، هم دادستان، هم هیئت منصفه و هم نماینده منافع متهم در یک شخص بود. این جلسه که می‌بایست در آن دربارهٔ سرنوشت یک حزب سیاسی با چهل سال سابقه فعالیت ضد امپریالیستی و دربارهٔ سرنوشت یک انسان تصمیم‌گیری شود، چند دقیقه بیشتر طول نکشید و من چقدر خوشحال بودم که جلسه خیلی سریع خاتمه یافت و من اجازه یافتم دوباره به چهار دیواری سلول خود بازگردم؛ زیرا تنها در سلول احساس امنیت می‌کردم. نمی‌دانم می‌توانید جّو آن روز زندان را از این واقعیت که زندانی از بازگشتن به سلول خود خوشحال می‌شد، پهلوی خود مجسم کنید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اکنون دو سال از تاریخ آن جلسه که فکر می‌کنم دادگاه من بوده‌است می‌گذرد و من هنوز بلاتکلیف در زندانم. بیش از این سرتان را درد نمی‌آورم و فکر می‌کنم هر چه در اینجا دربارهٔ وضع خود در زندان و وضع پرونده خودم و صدها انسان دیگر برایتان بگویم، زیاده‌گویی است. بهتر است پرونده من را به عنوان نمونه یا هر پرونده دیگری از رفقای من یا سایر زندانیان سیاسی را بخواهید و مطالعه کنید. همانطوری که در بالا اشاره کردم در پرونده من و با جرأت می‌توانم ادعا کنم که در پرونده اکثریت قریب باتفاق رفقای من که امروز در زندان هستند، حتی یک مورد خطا که باستناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد وجود ندارد، چه رسد به دستگیری و زندانی کردن»

پایان

۷۱۸۸  

سنگ سخنگو

جامعه شده طویله. 

جای خالی خرد را خشم می گیرد و یا ترس.

کسی دنبال اندیشه نیست. 

حتی کسانی که مدعی طرفداری از اندیشه اند

۷۱۸۹  

سنگ سخنگو

آره. 

مأمور مالی شاه از حساب بانکی چندین میلیارد دلاری شاه در بانک های سوئیس و دیگر ممالک غربی گزارش داده است. ملت قدر غارتگران را چگونه بدانند؟ 

مگر شعور ندارند؟

۷۱۹۰  

سنگ سخنگو

خیام

تا دست به اتفاق بر هم نزنیم،
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم،
خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح،
کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم

سگ سخن جو

 

تئوری غنیمت دانی دم
تئوری بی عاران جهان است
و
ننگ بزرگی است
که دور از ما باد.

۷۱۹۱  

سنگ سخنگو

عریان فالچی
شناخت هر چه بیشتر ادم ها
به عزلت گزینی دلنشین هرچه بیشتر آدمیان منجر می شود.


سگ سخن جو

 

ایراد دیالک تیکی این شعار به ظاهر علمی و عقلی عریان فالچی کجا ست؟
برای پیدا کردن پاسخ به این پرسش
باید دیالک تیک اندیشه و عمل را در نظر داشت.
۹۹ درصد کسانی هم که قادر به تحمل تجمل عزلت گزینی نیستند
همنوعان خود را می شناسند.
برای اینکه خود را به ناچار می شناسند
و
خودشان هم فرقی با همنوعان خود ندارند.
علیرغم این شناخت
عاشق می شوند، تشکیل خانواده می دهند، تولید مثل می کنند، با همنوعان خودمانند همکاری، همنشینی، همراهی و حتی همرزمی پیشه می کنند.

آدمیان آن می کنند که می توانند بکنند و باید بکنند.
تفاوت در همینجا ست.
کارگران که عاشق چشم و ابروی مستبدین بی رحم و بی شرم سرمایه دار نیستند تا با شناخت آنها تنهایی را بر کار ذلت بار برتر شمارند.
شناخت و شعور محیط زیست خویش
خود
نعمت بزرگ بی بدیلی است و تعیین کننده کیفیت تنهایی نیست.
از عریان فالچی باید پرسید:
تنهایی چیست؟
آدمیان موجودات جامعتی اند و بدون شرکت در شبکه بغرنجی از روابط اجتماعی
نمی توانند حتی لحظه ای زنده بمانند.
برای اینکه
ابر و باد و مه و خورشید و بشر در کارند
تا تو نانی به کف آری و به ذلت بخوری.

خود عریان فالچی که بشرشناس قهاری به خیال خود است
از اهالی قلم است
یعنی با میلیون ها نفر در رابطه است.
یعنی تنها نیست.
رابطه که حتما نباید بیواسطه و مستقیم باشد.
رابطه میتواند با واسطه و غیرمستقیم باشد.
هر سخنی، هر شعری، هر قصه ای، پلی است میان سخن پرداز و قصه نویس و شاعر با توده.
حتی اگر احدی سخن و قصه و شعرش را نخوانند.
برای اینکه پیش شرط تحریر مطلبی
برقراری ارتباط عمیق با محیط و همنوعان است.
یعنی به معنی ترک تنهایی است.
از اندیشه (دانایی) تا عمل راه پیچاپیچ درازی است و ضمنا دلبخواهی نیست.
دلچسبی و دلازاری گوشه نشینی بستگی تعیین کننده به طرز تهیه نان سفره دارد و نه به شناخت توده.
نیاز
چه بسا
منبع عشق به دشمن خویش است.
بدون نیاز
عشقی وجود ندارد.
چه عشق به خویشتن
چه عشق به دوست
و
چه عشق به دشمن

۷۱۹۲  

سنگ سخنگو

شوپنهاور

۱
در دنیا فقط یک موجود دروغین وجود دارد و آن انسان است.
هر موجود دیگری
واقعی و ناب است،
چون در آنچه هست صادق و روراست است، و همانگونه که حس می‌کند خودش را بیان می‌کند.


سگ سخن جو

 

جوهر فاشیسم و فوندامنتالیسم در همین خرافه شوپنهاور (معلم نیچه) عربده می کشد:
آنتی هومانیسم (بشرستیزی، تحقیر بشریت مولد و زحمتکش)

شوپنهاور
واقعیت (واقعی بودن) بشریت را
حتی
انکار می کند.
الترناتیو و بدیل پیامبران فاشیسم و فوندامنتالیسم برای بشریت چیست؟

آلترناتیو شوپنهاور برای بشریت مولد و زحمتکش
گله های جانوران درنده و وحشی اند.
گرگها، کفتارها و فیل ها و نهنگ ها هستند.
همبود گرگ ها
برای شوپنهاور
جامعه ایدئال و آرمانی او و فاشیست ها و فوندامنتالیست ها ست:
همه با هم در کمین چرندگان نشستن، گرفتن و دریدن و خوردن.
البته
نخست باید گرگ آلفا (هیتلر و موسولینی و خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و سلیمانی و جنتی) بخورند
و سیر شوند.
بعد اگر چیزی باقی ماند
بقیه گرگ ها بر سر بقایا
همدیگر را لت و پار کنند.
به نظر شوپنهاور
گرگ های درنده
هم واقعی اند و هم ناب ناب اند و مظهر پاکی و صفا و صداقت اند.

۷۱۹۳  

سنگ سخنگو

دیالک تیک افکار و افراد

در دیالک تیک افکار و افراد
نقش تعیین کننده از ان افکار است.
یعنی
افراد مهم نیستند.
افکار مهمند.
پیش به سوی بررسی افکار.
فقط
در این صورت میتوان به شناخت افراد نایل امد.
البته
اگر
هدف
فرد شناسی باشد
و
نه
جامعه شناسی.
ترک تریاک تئوری فاشیستی نخبگان
فضیلتی دست نیافتنی است.

کسانی که دنبال فردشناسی اند
قبل از همه
اجامر طبقات حاکمه انگل و ستمگرند.
میلیاردها دلار
برای فردشناسی و تجلیل و تحقیر و تخریب و ترور و شکنجه و اعدام افراد حیف و میل می شود.
جای تحلیل دیالک تیکی دوست و دشمن کذایی
را
جاسوسی می گیرد
و
جای حقیقت پرستی
را فرد «پرستی».

۷۱۹۴  

سنگ سخنگو

افکار طبقاتی افراد
انها را وادار به اتحاد با فاشیسم و فوندامنتالیسم میکنند.
حریف


سگ سخن جو

 

ایراد این ادعای به ظاهر مقبول حریف کجا ست؟

برای کشف ایراد این ادعا باید
دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی
را
به خدمت گرفت:
دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی
عالی ترین و عام ترین و کلی ترین دیالک تیک در جامعه بشری است.
از دیالک تیک های ماتریالیسم تاریخی است.
ضمنا
معیار تعیین و تشخیص جهان بینی افراد در عرصه جامعه بشری است:


۱
کسی که جهان بینی ماتریالیستی دارد
وجود اجتماعی را تعیین کننده شعور اجتماعی شان می داند.

۲
کسی که جهان بینی ایدئالیستی دارد
شعور اجتماعی را (افکار افراد را) تعیین کننده وجود اجتماعی شان می داند.


شعور
انعکاس وجود است.
افکار افراد
ناشی از تعلقات طبقاتی انها ست و نه برعکس.
بورژوا
به این دلیل بورژوا نیست که افکار بورژوایی دارد.
بلکه برعکس
به این دلیل
افکار بورژوایی دارد
که جزو بورژوازی است.
افکار افراد
شناسه و شناسنامه طبقاتی انها ست.
افکار
حکم آیینه دارند.
تئوری فاشیستی و فوندامنتالیستی و استالینیستی نخبگان
افکار را فراموش می کند تا افراد را سانترالیزه کند و از بین ببرد.
بدین طریق
جای تئوری علمی را ترور فیزیکی می گیرد.
در شعار معروف «مرگ بر فلان»
تئوری نخبگان
تبیین می یابد
که
نشانه توحش است و نه تمدن.

۷۱۹۵  

سنگ سخنگو

اگر به درستی افکار خود ایمان داریم، در برابر پیشداوری های افکار عمومی تسلیم نشویم!
“راه خود را پی بگیر و بگذار مردم هر چه می خواهند بگویند.”
حریف


سگ سخن جو

 

مشخصه مهم چپ افراطی و راست افراطی کشور ما
بیسوادی سرشته به لجاجت آنها ست.
این خصوصیت حضرات
علت طبقاتی دارد.
چپ های افراطی کشور ما
اشراف زاده اند.
تنها پرولتری که می شناسند
نوکر و کنیز و کلفت خانوادگی شان است

بدون شعور انقلابی
جنبش انقلابی محال است.
فقط جنبش فاشیستی و فوندامنتالیستی امکان پذیر است.

۷۱۹۶  

سنگ سخنگو

درست است که در تئوری شناخت
شعور
انعکاس وجود است
اما رابطه ایندو‌در جامعه مکانیستی نیست
مثلا:
بسیاری از افراد اطلاعاتی ج ا و بسیاری از هواداران فوندامنتالیسم توده های کار و از خانواده های دهقانی و کارگری هستند.
حریف


سگ سخن جو

 

حریف
دیالک تیک وجود و شعور را و نقش تعیین کننده وجود را
وارونه می کند تا ادعای ایدئالیستی خود را به هر مشقتی اثبات کند.
ترفند حریف
پیدا کردن استثنائی و یا حتی اختراع خاستگاه طبقاتی کارگری و دهقانی برای شکنجه گرانی است.
دیروز مطلبی از توده ای های کذایی راجع به بازجویان کیانوری منتشر شد که در ان
حتی اشاره ای به خاستگاه طبقاتی بازجویان نشده بود.
ما فکر نمی کنیم که این لاشخورها
از اعضای طبقه کارگر و دهقانان زحمتکش باشند.
اگر هم احیانا کسی از طبقات زحمتکش جزو اینها باشد
استثناء است و نه قاعده.
عدم پذیرش فرزندان زحمتکشان در حوزه های علمیه حتی
از قواعد و قوانین این جماعت است.
چه رسد به عضویت در دستگاه امنیتی و بازجویی
فرزندان زحمتکشان
اصلا نمی توانند سفیر ج. ا. در جایی بشوند.

۷۱۹۷  

سنگ سخنگو

ممنون.
شاید حق با شما باشد و نظر ما باطل باشد.
ولی ابراز نظر باطل بهتر از سکوت عاطل است.
ما
فقط
یکی از مکالمات سپیده را شنیده ایم.
اگر شما افکار او را منتشر کنید
می توانیم تحلیل کنیم.
در ج.ا.
قحط شعور به طور کلی است.
خلایق از اندیشه چنان فرار می کنند که
اجنه از بسم الله.
مثلا خود شما
حتی
سطری از پست های ما نخوانده اید.

۷۱۹۸  

سنگ سخنگو

زیباترین آزادی
آزادی ئی است که کسی خودش را انتخاب کند.
آنی ژیراردو


سگ سخن جو

 

عجب عقلی خدا داده است.
اگر من جای او بودم
به جای عقل اعلی
سطل می دادم.


همه مستبدین هم همین کار را می کنند:
خود را انتخاب می کنند و به عنوان امام و پیشوا و آریامهر و رهبر و معلم بشریت جا می زنند.
مثلا خرافه «نبرد من»، «وظیفه من نسبت به میهنم» و «رساله من» و غیره سرهم بندی میکنند.

خودگزینی
در وهله اول
نشانه نادانی است.

چون هر کس بهتر از هر کس دیگر
خود را
و
محاسن و معایب خود
را
می شناسد.
در نتیجه
هیچ خردگرایی
نباید خود را انتخاب کند.
بلکه باید بهتر از خود را انتخاب کند.

ثانیا
آزادی
به شرطی آزادی است که
مبتنی بر اگاهی باشد.
کسی که فقط خودش را می شناسد و برمی گزیند
از جامعه و توده بی خبر است.
یعنی
اصلا نمیتواند آزاد باشد.
هر خردگرایی
توده را انتخاب میکند که
خدا ست.
چون بدون زحمات دم به دم توده
حتی جرعه آبی و لقمه نانی تولید نمی شود.
ازادی
یعنی توده گزینی و نه خودگزینی
آزادی
یعنی سگ سرسپرده توده بودن

۷۱۹۹  

سنگ سخنگو

عشایر کیستند؟
نظام عشیرتی چیست؟

عشایر به طور سنتی
با خوانین فئودال و حکومت ملوک الطوایفی محشور بوده اند.
خوانینی که وابسته به خان و یا سلطان صاحب قرآن بوده اند.
به همین دلیل خادم سلطنت بوده اند.
مثلا عشیره شاهسون در آذربایجان.
جیلوها و سیمیتقو هم احتمالا عشیره بوده اند که بر ضد جنبش مشروطه بر می خیزند و از سلطنت فئ<دالی حراست می کنند.
پس از انقلاب بورژوایی و ضد فئودالی سفید
عشایر در اقصا نقاط کشور
بر ضد سلطنت موضع می گیرند.

جنبش فئودالی ـ فاشیستی فدائیان اسلام و خلق و مجاهدین اسلام و خلق
با عشایر مسلح و جنگجو در پیوند بوده است.
پایگاه اشرف دهاتی
کردستان بوده است که مهد عشایر کرد است.

رمان کلیدر محمود دولت آبادی
سرگذشت عشایر یاغی و ضد انقلابی است
که
به مخالفت مسلحانه با انقلاب سفید برمی خیزند.
نظام عشیرتی
از بقایای نظامات ماقبل سرمایه داری است.
عمیقا ارتجاعی است
و
نشانه عقب مادگی است.

۷۲۰۰  

سنگ سخنگو

تقریبا اکثر اعضای سپاه و‌بسیج از خانواده های دهقانی و کارگری هستند .
بسیاری از انها بخاطر بیکاری و عدم وجود شغل در جامعه از یک طرف و فقر فکری از طرف دیگر وارد این عرصه شده اند حریف


سگ سخن جو

 

شعور
انعکاس وجود است.
انعکاس اما نه انعکاس مکانیکی و آیینه وار
بلکه انعکاسی دیالک تیکی است که از فیلترهای طبقاتی می گذرد.
مذهب
ایده ئولوژی است
و
ایده ئولوژی
چیزی طبقاتی است.
در نتیجه
درک و استنباط توده های دهقانی و پیشه وری و کارگری از مذهب
به مثابه ایده ئولوژی
با درک و اسنتباط اشراف فئودال و بورژوازی از مذهب
تفاوت و حتی تضاد دارد.
وقتی از دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی سخن می رود
منظور
همین است.
سربازان و بسیجیان و سپاهیان
تصور و تفسیر دیگری از اسلام داشته اند
منافع طبقاتی خود را در حکومت اسلامی جسته اند و جان باخته اند.
بنا بر تحلیل های گذرا
توده های دهقانی و حتی پیشه وری با فوندامنتالیسم شیعی عمیقا مخالف بوده اند
چه رسد به طبقه کارگر که هرگز به این جماعت تمکین نکرده است.
اینکه فزرندان توده برای کسب لقمه نانی تن به کار در نهادهای مختلف طبقه حاکمه می دهند
به معنی صحت جهان بینی ایدئالیستی نیست.
تحلیل هم بکنیم
صحت این قانون ماتریالیستی ـ دیالک تیکی لطمه نخواهد دید.
حتی دلیل خریت و خطای سران حزب توده
طبقاتی است.
روشنفکران چپ کذایی
موضع طبقاتی فئودالی و روحانی داشته اند و کماکان دارند.


۷۲۰۱  

سنگ سخنگو

شما هر جمله ما را باطل می دانید ذکر کنید و با اقامه دلیل منطقی بطلانش را اثبات کنید. 

هارت و پورت نکنید.
 

۷۲۰۲  

سنگ سخنگو


Noam Chomsky, einer der wichtigsten Intellektuellen heute im Leben, hat die Liste der 10 Manipulationsstrategien über die Massenmedien erstellt.
Widme dir 5 Minuten und du wirst es nicht bereuen.
Nichts anderes, um sein Wissen zu erweitern.
1-Die Strategie der Ablenkung
Das erste Element der sozialen Kontrolle ist die Strategie der Ablenkung, die darin besteht, die Aufmerksamkeit der Öffentlichkeit von den wichtigen Problemen und den von den politischen und wirtschaftlichen Eliten beschlossenen Veränderungen abzulenken, indem die Fluttechnik oder die Überschwemmungen fortlaufender Ablenkungen und unerheblicher Informationen überflüssig werden.
Die Strategie der Ablenkung ist auch unerlässlich, um die Öffentlichkeit daran zu hindern, sich für das wesentliche Wissen in Wissenschaft, Wirtschaft, Psychologie, Neurobiologie und Cybernetik zu interessieren. Bewahre die Aufmerksamkeit der Öffentlichkeit, die von echten sozialen Problemen abgeleitet wird, gefangen von Themen ohne echte Bedeutung.
Halte die Zuschauer beschäftigt, beschäftigt, beschäftigt, ohne Zeit zum Nachdenken, zurück zum Bauernhof wie die anderen Tiere (zitiert im Text ′′ Stille Waffen für ruhige Kriege ′′).
2-Probleme machen und dann Lösungen anbieten.
Diese Methode wird auch als ′′ Problem-Reaktion-Lösung ′′ bezeichnet. Es entsteht ein Problem, eine ′′ Situation ". die vorgesehen ist, um eine gewisse Reaktion der Öffentlichkeit zu verursachen, um dies der Auftraggeber der Maßnahmen zu sein, die angenommen werden sollen. Zum Beispiel: Überlassen oder verstärken der städtischen Gewalt oder organisieren blutige Anschläge, um die Öffentlichkeit zu unterstützen, wer Sicherheit und Politik auf Kosten der Freiheit verlangt. Oder auch: Schaffung einer Wirtschaftskrise, um die Rückführung der sozialen Rechte und die Abschaffung der öffentlichen Dienstleistungen als notwendiges Übel zu akzeptieren.
3-Die Strategie der Schrittweise.
Um eine unannehmbare Maßnahme zu akzeptieren, muss man sie nach und nach auf Tropfen anwenden, die Jahre in Folge aufeinanderfolgende Weise anwenden. So wurden radikal neue (Neoliberalismus) sozioökonomische Bedingungen in den Jahrzehnten der 80 er und 90 er Jahre verhängt: Mindeststaat, Privatisierung, Unsicherheit, Flexibilität, Massenarbeitslosigkeit, Löhne, die keine menschenwürdigen Einkommen mehr garantierten , so viele Veränderungen, die zu einer Revolution führen würden, wenn sie auf einmal umgesetzt würden.
4-Die Strategie des Aufschiebens.
Eine andere Möglichkeit, eine unbeliebte Entscheidung zu akzeptieren, ist, sie als ′′ schmerzhaft und notwendig ′′ darzustellen, indem sie die öffentliche Akzeptanz für eine zukünftige Anwendung erhält. Es ist einfacher, ein zukünftiges Opfer zu akzeptieren, als ein sofortiges Opfer. Erstens, weil der Aufwand nicht der sofortige Einsatz ist. Zweitens, weil die Allgemeinheit, die Masse, immer die naive Hoffnung hat, dass ′′ alles morgen besser wird ′′ und dass das erforderliche Opfer vermieden werden könnte. Das gibt der Öffentlichkeit mehr Zeit, sich an die Idee des Wandels zu gewöhnen und sie resigniert zu akzeptieren, wenn es an der Zeit ist.
5-Wende dich an die Öffentlichkeit wie an die Kinder.
Der Großteil der direkten Werbung an die große Öffentlichkeit verwendet Reden, Themen, Charaktere und eine besonders kindliche Intonation, die oft der Schwäche nahe kommt, als ob der Zuschauer ein paar Jahre altes Geschöpf oder ein geistiger Idiot wäre. Je mehr man versucht, den Zuschauer zu täuschen, desto mehr neigt man dazu, einen kindischen Ton zu benutzen. Warum denn? ′′ Wenn jemand an eine Person richtet, als ob sie 12 Jahre alt oder jünger wäre, dann wird sie aufgrund der Suggestionabilität wahrscheinlich zu einer Antwort oder Reaktion tendieren, auch ohne kritischen Sinn wie die einer Person von 12 Jahre oder jünger ′′ (siehe ′′ Stille Waffen für ruhige Kriege ′′).
6-Benutze emotionale Aussehen viel mehr als Überlegungen.
Nutzt die Emotion ist klassische Technik, um einen Kurzschluss über eine rationelle Analyse und letztendlich den kritischen Sinn des Individuums hervorzurufen. Außerdem ermöglicht die Nutzung des emotionalen Registers die Tür zum Unterbewusstsein zu öffnen, um Ideen, Wünsche, Ängste und Ängste, Zwang zu implantieren oder zu verhalten.
7-Behalte die Öffentlichkeit in Ignoranz und Mittelmäßigkeit.
Die Öffentlichkeit kann nicht verstehen, welche Technologien und Methoden für ihre Kontrolle und Sklaverei verwendet werden.
′′ Die Qualität der Bildung, die den unteren sozialen Klassen gegeben wird, muss so arm und mittelmäßig wie möglich sein, damit die Entfernung der Ignoranz, die zwischen den unteren Klassen und den oberen Klassen plant, und von den unteren Klassen unmöglich zu schließen ist ".
8-Die Zuschauer dazu anregen, mit Mittelmäßigkeit zufrieden zu sein.
Die Zuschauer dazu zu bewegen, zu glauben, dass es angesagt ist, dumm, vulgär und ignorant zu sein...
9-Stärkung der Selbstschuld.
Den Menschen glauben lassen, dass er allein der Schuldige seines Unglücks sei, weil er unzureichende Intelligenz, Fähigkeiten oder Bemühungen hat. Anstatt sich gegen das Wirtschaftssystem zu wehren, entwertet sich der Individuum selbst und beschuldigt sich, was wiederum einen depressiven Zustand hervorbringt, dessen Wirkung die Hemmung seiner Handlungen ist. Und ohne Tat gibt es keine Revolution!
10-Kenne die Menschen besser als sie selbst kennen.
In den letzten 50 Jahren hat der schnelle Fortschritt der Wissenschaft zu einer wachsenden Kluft zwischen den Kenntnissen der Öffentlichkeit und denen geführt, die von den beherrschenden Eliten besessen und verwendet werden. Dank Biologie, Neurobiologie und angewandter Psychologie hat das ′′ System ′′ ein fortgeschrittenes Wissen über den Menschen in seiner physischen und psychischen Form erhalten. Das System hat es geschafft, das gewöhnliche Individuum besser kennenzulernen, als er selbst kennt. Das bedeutet, dass das System in den meisten Fällen größere Kontrolle und größere Macht über die einzelnen ausübt, als das, was das einzelne selbst ausübt.

سگ سخن جو

 

این تحلیل چامسکی بهتر از هیچ است، ولی سطحی است. 

اگر ترجمه اش را منتشر کنند میتوان تحلیل و تصحیح کرد. چامسکی خودش توان تفکر علمی ندارد. 

از اساتید دانش کاه امریکا ست

۷۲۰۳  

سنگ سخنگو

شرایط میهن اصلاً خوب نیست،مردم درشرایط بسیاربدی قراردارند،گرانیهاکمرزحمتکشان راخردکرده است،درهمهٔ ابعادوضعیت بحرانی است،تبعیض ازهرنوعی سخت آزاردهنده است،فاصلهٔ طبقاتی بیدادمیکند،بیعدالتی جامعه راازدرون متلاشی کرده است،
دربرابرتمامی بحرانها
دولت اسلامی عملاًناکارآمدوبدردنخوربوده است
حریف


سگ سخن جو

 

دولت چیست و دولت اسلامی کذایی دولت کیست؟
وظیفه استراتژیکی دولت به طور کلی چیست؟
مگر تعیین قیمت کالاها
وظیفه دولت است؟
مگر بحران
بحران دولتی است؟
تبعیض چیست، اگر فرماسیونی ـ اقتصادی و طبقاتی نیست؟
ما هر روز حداقل یک و یا دو مفهوم مارکسیستی را ترجمه و منتشر می کنیم
لامصبا
بخوانید تا رستگار شوید.
به ستوه آمده ایم.

۷۲۰۴  

سنگ سخنگو

فونداسیون و میدونم چیه
اما فوندامتالیسم و نمیدونم
مصطفی


سگ سخن جو

 

 ممنون.
فوندامنت یعنی بنیاد.

فوندامنتالیسم یعنی بنیاد گرایی.
فوندامنتالیسم اسلامی
مبلغ و منادی برگشت به بنیاد است.
بنیاد فوندامنتالیسم اسلامی
صدر اسلام است.
آخوندها از ۱۰۰۰ سال قبل تا کنون
مبلغ مستمر و خستگی ناپذیر و پیگیر همین خرافه بوده اند
دل و دین توده را ربوده اند و بر مسند قدرت نشسته اند.
البته با حمایت امپریالیسم.

ترفند دیرآشنای طبقه حاکمه امپریالیستی
سپردن مسئولیت سیاسی به زباله ها برای نشان داده شدن تعفن زباله ها و تربیت امپریایلستی زباله ها ست

مثال:
سبزها (طرفداران محیط زیست) و جریانات مشابه
در سال های ۱۹۶۸ به بعد
خیلی سر و صدا و هارت و پورت می کردند.
طبقه حاکمه امپریالیستی
هم شعارهای بند تنبانی اینها را تقبل کرد و هم همان شعارها را تبلیغ کرد وهم اینها را وارد پارلمان کرد و وزیر و استاندار و شهردار کرد.
مش فیشر که با کفش کتانی وارد پارلمان می شد
حقوقی برابر حقوق فوتبالست های تیم ملی دریافت کرد.
میلیونر شد و شکم و زیر شکم را حسابی از عزا در آورد
و
طولی نکشید
که
همه هارت ها و پورت هایش را فراموش کرد.
اکنون
با دختری از ایران که ۲۰ ویا ۳۰ سال جوانتر از او ست، حال میکند.
امپریالیسم
آخوندها را هم اینجا و در خاوران های خاور به قدرت رسانده تا به همان روز بیندازد و انداخته است.
توله های سران و سرداران فوندامنتالیسم
در سواحل ممالک شیاطین بزرگ و کوچک
مشغول عیش و نوش اند.
توله ظریف الظرفا
لخت و عریان
در ان واحد با سه ج. آب بازی می کند.

هر اخوندی میلیونری شده است که زباله های غربی را هم می خرد و می فروشد و خرمن دلار درو میکند و هم مصرف میکند.
با ماشین ضد گلوله و آخرین سیستم رفت و آمد می کنند
مثل رسول اگرم و علی امیرالمؤمنین.
برگشته اند به صدر اسلام.

دارایی ملی را مشتی زباله
بی شرمانه حیف و میل می کنند و خوش می گذرانند.
جامعه شده طویله.
نه شعوری باقی مانده و نه شخصیتی
رهبران انقلابی در همان اوایل عنگلاب اسلامی
رسوا و تیرباران شده اند.
به داد امت ایران
مگر هدا برسد.

۷۲۰۵  

سنگ سخنگو

شما با بزرگنمایی عوامفریبانه استالین 

حزب کمونیست اتحاد شوروی را تا حد طویله تنزل می دهید.

ادامه دارد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر