محمد
زهری
(
۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
اندیشه ام، آزرده ی هیچ آرزویی نیست
چون سنگ هستم، با دل سنگین و چشم تار
چون سنگ هستم، با دل سنگین و چشم تار
·
نتیجه «سنگیندل» و «تاریکچشم» بودن راوی، بینش رئالیستی او است.
·
منظور از مفهوم رئالیسم، پایبندی به تئوری شناخت ماتریالیستی
و یا ماتریالیسم معرفتی ـ نظری است.
·
این حقیقت امر در ادامه سخن او آشکار تر می گردد:
1
دیدم که در هر عافیتگاهی،
کمینگاهی است
تا ـ بر عبث ـ رنگین کند از خون ما دیوار
تا ـ بر عبث ـ رنگین کند از خون ما دیوار
·
معنی تحت اللفظی:
·
دیدم، آنجا که جزیره امنیت جا زده می شود،، مهلکه میهیبی
است تا بیهوده از خون ما دیوار را رنگین سازند.
·
راوی در این بیت، سنگ وارگی خود را از صراحت می گذراند و
از رئالیسم آهنین خویش پرده برمی دارد:
·
یعنی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را آن سان
که هستند، منعکس می کند.
2
دیدم
·
راوی با واژه «دیدم» به گنجینه تجربی شخصی خویش چنگ می
زند.
·
نظرات خود را بر پایه تجارب خویش تبیین می دارد.
·
تجربه منشاء افکار است.
·
پراتیک زادگاه تئوری است.
·
می توان گفت که شاعر با واژه «دیدم» و توضیحات بعدی مبتنی بر مشاهدات ودیده ها (تجارب شخصی)، دو دیالک
تیک مارکسیستی ـ لنینیستی بسیار مهم را به خدمت می گیرد:
الف
·
دیالک تیک حسی و عقلی را.
ب
·
دیالک تیک تجربی و نظری را که فرمی از فرم های بسط و
تعمیم دیالک تیک پراتیک و تئوری است.
·
سؤال ولی این است که چرا و به چه دلیل راوی (شاعر) چنین استدلال می کند؟
3
دیدم
·
دلیل این طرز استدلال محمد زهری، رئالیسم ماتریالیستی ـ دیالک
تیکی او ست:
·
او می داند که در دیالک تیک حسی و عقلی (سنسوئال ـ
راسیونال) نقش تعیین کننده از آن حسی است
و در دیالک تیک تجربی ـ نظری (امپیریکی ـ تئوریکی) نقش تعیین کننده از آن تجربی (امپیریکی)
است.
·
به همین دلیل با واژه «دیدم» شروع به استدال می کند که
در آن واحد هم حاوی حسی است، چون چشم یکی از حواس پنجگانه است و هم حاوی تجربی است،
چون آنچه که بارها در آئینه ذهن انعکاس می یابد، گنجینه تجربی او را تشکیل می دهد.
الف
·
دست به آتش زدن و سوختن دست (شناخت حسی) به تشکیل شناخت عقلی
منجر می شود:
·
دیالک تیک حسی و عقلی
ب
·
بارها و بارها تجربه کردن این پدیده (شناخت تجربی) به
تشکیل شناخت نظری منجر می شود که در پیوند سیستماتیک با دیالک تیک حسی و عقلی قرار
دارد:
·
دیالک تیک تجربی ـ نظری
·
و یا دیالک تیک امپیریکی ـ تئوریکی
·
مراجعه کنید به دیالک تیک حسی و عقلی، دیالک تیک تجربی ـ
نظری در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
4
دیدم که در هر عافیتگاهی، کمینگاهی است
دیدم که در هر عافیتگاهی، کمینگاهی است
·
راوی به تجربه دیده که جهنم جامعه طبقاتی، جولانگاه دیالک
تیک عافیتگاه و کمینگاه است.
·
آنچه امنیت جا زده می شود، مهلکه است و آنچه سازمان
امنیت قلمداد می شود، مکانیسمی برای سلب امنیت از خلق است.
·
راوی در این مصراع شعر، از وارونگی جهنم جامعه طبقاتی پرده
برمی دارد:
·
راوی ضمنا از گروگانگیری واژه ها و تحریف آنها توسط طبقه
حاکمه پرده برمی دارد.
5
دم که در هر عافیتگاهی،
کمینگاهی است
تا ـ بر عبث ـ رنگین کند از خون ما دیوار
تا ـ بر عبث ـ رنگین کند از خون ما دیوار
·
راوی در مصراع دوم این بیت شعر، به تبیین نیت طبقه حاکمه
می پردازد:
·
عافیتگاه جا زدن کمینگاه توسط طبقه حاکمه هدفمند، نیت
مند و آماج مند است.
·
هدف و نیت و آماج طبقه حاکمه بزعم راوی خونریزی عبث است.
·
چرا خونریزی و چرا عبث؟
6
دم که در هر عافیتگاهی،
کمینگاهی است
تا ـ بر عبث ـ رنگین کند از خون ما دیوار
تا ـ بر عبث ـ رنگین کند از خون ما دیوار
·
شاعر ـ بی اعتنا به اینکه خود بداند و یا بخواهد ـ از
سنت منحطی در جهنم جامعه پرده برمی دارد:
·
از سنت دیرین و دیرنده قلع و قمع همنوع، نفی مکانیکی
همنوع، امحای فیزیکی همنوع.
7
·
عبث بودن این مکانیسم سنتی و جانسخت نیز هم در همین طرز
برخورد و طرز رفتار با اعضای همبود و جامعه و هم در بطلات تئوریکی این خرافه دوئالیستی
خیر و شر است:
·
این شعر سه سال پس از کودتای خونین 28 مرداد سروده شده است.
·
طبقه حاکمه برای حفظ امتیازات مادی و فرهنگی خویش، جامعه
را به کشتارگاهی مبدل می سازد و سیر توسعه آن را صدها سال به عقب می اندازد.
·
کودتای 28 مرداد فقط سرکوب حزب توده و حراج ثروت ملی به امپریالیسم
نبوده است.
·
کودتای 28 مرداد ضربه ای مهیب بر پیکر نحیف نیروهای
مولده جامعه نیز بوده است.
·
در اثر همین کودتا اندیشنده ترین و اندیشمندترین اعضای جامعه،
یعنی مهمترین عنصر نیروهای مولده یا بطور فیزیکی نابود شدند و یا دربدر دیار غربت
گشتند و جای خالی آنها را هزاران مشاور و مستشار امپریالیستی گرفتند.
8
·
در خلأ حضور خجسته این اندیشنده ها و اندیشمندان مدرن
بوده که عتیق ترین عتیقه ها از اعماق قبور بیرون آمدند و میدان برای یکه تازی یافتند
و جامعه را به طویله و تیمارستان خرافه و خریت و بربریت مبدل ساختند.
·
این کرد و کار طبقه حاکمه نه کرد و کاری بخردانه و
سودمند و حاصلخیز برای توسعه نیروهای مولده جامعه، بلکه تبر بر ریشه های توسعه اجتماعی
از هر نظر بوده است.
9
·
راوی با واژه «بر عبث» ضمنا از خردستیزی طبقه حاکمه پرده
برمی دارد.
·
محروم کردن جامعه از شخصیت های علمی، فکری، هنری، فرهنگی
و انقلابی و گشودن در مساجد و حوزه های علمیه و اشاعه وسیع و بی بند و بار خرافه و
خریت، معنائی جز خواندن فاتحه ای بر توسعه بالنده جامعه نیست.
·
این نه تنها بر ضد منافع توده های مولد و زحمتکش جامعه،
بلکه حتی بر ضد منافع خود طبقه حاکمه بوده است.
10
·
این خیانت به منافع ملی پس از سقوط سلطنت و روی کار آمدن
ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی به طرز وحشت انگیزی رادیکالیزه شده و تعمیق یافته
است:
·
چندین هزار دانشمند و اندیشمند توده ای را همین ارتجاع فئودالی
ـ فوندامنتالیستی یا بطور فیزیکی نابود کرده و یا دربدر دیار غربت ساخته است تا در
خلأ حضور خجسته آنها پای منبر اراذل و اوباش امپریالیستی بنشیند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر