۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (125)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
  
محمد زهری
وقتی تو نیستی
از مجموعه برای هر ستاره
(تهران ـ   
فروردین ۱۳۴۵)

شگون
یعنی میمنت، خجستگی
دیم
زراعتی که از باران آب خورد
آبیاری نشود.

وقتی تو نیستی
تا روز نو، نگارِ شگون گیرد
من نیز ـ ای پناه،
ای دلنواز، ـ
تنها ترین پرندهٔ بی آشیانه ام

الفت به هیچ آب و گِلم نیست
پندار بی تو بودن و سر سبزی
ـ حتی برای یک نفس عمر ـ
پندار خام کِشتهٔ دیم است و خشکسال
دل،
ـ این بی قرار ـ
چون خانه در غروب خزان، تنگ می شود

وقتی تو نیستی
انگار شهرِ همهمه، خالی است
ره، رهگذار را
ـ از وحشت سرایت طاعون ـ
از خویش رانده است

با من که خوابگردِ غریبم،
یک در، به روی پیک پیامی، گشاده نیست
وقتی تو نیستی
من نیز نیستم.

·        ما این شعر عاشقانه و فوق العاده عاطفی و زیبای محمد زهری را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم تا ببینیم محمود کیانوش به چه ترفندی جفنگیات خود را  از آن استخراج کرده است:

محمد زهری
وقتی تو نیستی

·        عنوان این شعر، «وقتی تو نیستی» است.
·        سخن شاعر با «تو» ست.
·        «تو» می تواند همنوعی باشد، ایدئالی باشد، سیستمی اجتماعی ئی باشد، حزبی، طبقه ای و یا توده ای باشد.
·        شاید در روند تحلیل شعر بتوانیم ردی از هویت «تو» کشف کنیم.

1
وقتی تو نیستی
تا روز نو، نگارِ شگون گیرد
من نیز ـ ای پناه،
ای دلنواز، ـ
تنها ترین پرندهٔ بی آشیانه ام

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای پناه، ای دلنواز، وقتی تو نیستی، من هم تا روز نو به میمنت از راه رسد، تنهاترین پرنده بی آشیانه ام.

·        شاعر در این بند شعر، میان تو و خویشتن رابطه دوگانه و دو گونه ای را تصور و تصویر می کند:

الف
تنها ترین پرنده

·        رابطه عمیق و ارگانیک دوستی، همبائی، همدمی، همنشینی، همزیستی، همرزمی و غیره را.

ب
پرنده بی آشیانه

·        رابطه آشیانه با پرنده را.
·        دلیل این رابطه در فونکسیون «تو»  است:
·        در پناهگاهی، پناهدهی و دلنوازی «تو» است.

2
وقتی تو نیستی
تا روز نو، نگارِ شگون گیرد
من نیز ـ ای پناه،
ای دلنواز، ـ
تنها ترین پرندهٔ بی آشیانه ام

·        این روابط دال بر وجود پیوند عمیق و ارگانیک میان شاعر و «تو» است.

3
الفت به هیچ آب و گِل ام نیست
پندار بی تو بودن و سر سبزی
ـ حتی برای یک نفس عمر ـ
پندار خام کِشتهٔ دیم است و خشکسال
دل،
ـ این بی قرار ـ
چون خانه در غروب خزان، تنگ می شود

·        معنی تحت اللفظی:
·        در غیاب تو، نمی توانم به هیچ آب و گلی خوگر شوم.
·        تصور ـ حتی برای لحظه ای ـ  بی تو بودن و سر حال بودن،  به تصور کشت دیم و خشکسالی شباهت دارد.
·        در غیاب تو، این دل بی قرار، مثل خانه در غروب پاییز، تنگ می شود.

4
الفت به هیچ آب و گِلم نیست

·        شاعر در غیاب «تو» حوصله و توان همنشینی و همدمی با احدی را ندارد.
·        این به معنی وجود رابطه ای عمیقا عاطفی، تنگاتنگ و ارگانیک میان شاعر و «تو» ست.

5
پندار بی تو بودن و سر سبزی
ـ حتی برای یک نفس عمر ـ
پندار خام کِشتهٔ دیم است و خشکسال

·        شاعر اکنون دیالک تیک کشته دیم و باران را به شکل دیالک تیک خود و «تو» بسط و تعمیم می دهد و از نقش تعیین کننده «تو» پرده برمی دارد:
·        وجود «تو» برای شاعر، بسان بارش باران برای کشت دیم، حیاتی ـ مماتی، بی بدیل و صرفنظرناپذیر است.

6
دل،
ـ این بی قرار ـ
چون خانه در غروب خزان، تنگ می شود

·        در این بند شعر، از دلتنگی شدید شاعر در غیاب «تو» پرده برداشته می شود.

7

وقتی تو نیستی
انگار شهرِ همهمه، خالی است
ره، رهگذار را
ـ از وحشت سرایت طاعون ـ
از خویش رانده است

·        معنی تحت اللفظی:
·        در غیاب تو شهر همهمه، خالی از همهمه است.
·        راه از هراس سرایت طاعون، هر رهگذری را از خویش رانده است.

8
وقتی تو نیستی
انگار شهرِ همهمه، خالی است

·        شاعر دل تپنده خود را به شهر همهمه تشبیه می کند.
·        در غیاب «تو» دل شاعر از تپش وامی ایستد.
·        این نیز حاکی از وجود پیوند ارگانیک و عاطفی عمیق میان شاعر و «تو» ست.
   
9

وقتی تو نیستی
ره، رهگذار را
ـ از وحشت سرایت طاعون ـ
از خویش رانده است

·        در غیاب «تو» شهر انگار طاعون گرفته است و راه از هراس ابتلای تازه وارد به طاعون، کسی را به شهر هدایت نمی کند.

·        این بدان معنی است که «تو» برای شاعر بی آلترناتیو و بی بدیل و صرفنظرناپذیر است.
·        همه راه ها به روی همه آلترناتیوها به غیر از «تو» بسته است.
·        اکنون هویت «تو» آشکار می گردد:
·        در این شعر سرشار از عشق و عاطفه و ایثار شاعر، شعار معروف روزا لوکزمبورگ جامه استه تیکی ـ هنری به خود می پوشد:   

یا سوسیالیسم و یا بربریت!

10
با من که خوابگردِ غریبم،
یک در، به روی پیک پیامی، گشاده نیست
وقتی تو نیستی
من نیز نیستم.

·        معنی تحت اللفظی:
·        به روی من که خوابگرد غریبی هستم، حتی دری به روی پیام آوری باز نیست.
·        وقتی که تو نباشی، من هم نیستم.

·        اکنون محتوای بند قبلی شعر، مورد تأکید مؤکد قرار می گیرد:
·        در دل شاعر به روی هر آلترناتیو و بدیل دیگری جز سوسیالیسم، بسته است.
·        معنای زندگی شاعر در تشکیل جامعه سوسیالیستی خلاصه می شود.

11
·        حالا نظری بر استنباطات کیانوش از این شعر می اندازیم:

پس تکیه ‌گاه عینی و محسوس زهری چیست؟
عشق!
زهری عشق را به انـدازهء تـنهایی بـاور دارد.
مهم این است که اعتقاد او‌ به‌ تنهایی انسان، انکار عشق نـیست.
هرگاه کـه این تکیه ‌گاه را می‌جوید، بی ‌اوئی نظر دارد.
اوئی که سرنوشتش را به سرنوشت زهری پیوند داده است.
اما این او هم مثل من اشـعار زهـری‌
یـک‌ اوی عام است،
اوی عام انسان های در تنهایی،
موجودی که عشق در او تجلی می ‌کند،
و اغلب ایـن او
جـایش را بـه تو می ‌دهد تا‌ عشق‌ کشش میان همه ی انسان ها باشد،
نه‌ کشش‌ میان دو نیمپاره ی انسانی،
 نـه کـشش مـیان یک زن و یک مرد

·        این برداشت های کیانوش، تخیلات و توهمات طبقاتی خود او هستند و کمترین ربطی به این شعر محمد زهری ندارند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر