۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

گندمزاران پایین دره


الیاس علوی


1
اي پرنده‌ ي شيرين،
به من نخند
 نگاهت را مگير
اكنون هماني هستم كه تو مي‌ خواستي:
مفلوج
دلتنگ
بي ‌رنگ

2
گونه‌ هایت پیامبران گناهند
گناه و لذت تاریکی

3
 وطن
میزی چوبی ا‌ست
که گردِ آن نشستیم و چای نوشیدیم
پیش از آنکه مأموران اداره‌ ی مهاجرت ما را بیابند
   
4
 
گفت:  
«شعر که خانه نمی شود
وقتی آواره ای

مادر نمی شود
وقتی نفس نمی تواند

یار نمی شود
وقتی نیست.»

به گندمزاران پایین دره نگاه کرد
باد می وزید 
همه جا باد می وزید. 

5
یقه اش باز
و
چشمانش باز
 و
صدایش باز بود
که:
«آزادی»

یقه اش باز 
و
گلویش باز 
 و
چشمانش بسته بود.

6

چند ده متر دورتر از اتاق کوچک خیّام،
چند دکان عتیقه فروشی است
که
 فیروزه نیشابور می فروشند،
مجسمه های گچی تخت جمشید 
و
  مقبره خیام می فروشند
 و
همچنین گردنبندهای اهورامزدا و الله می فروشند

 آخرین دکان، یک کتابفروشی است.
خلوت است.
صاحبش هم نیست.
در بیرون یک صندلی ماندگی است
 و چند کتاب از شاعران بنام زبان فارسی.

فارسی!

7

گل زعفران، گل زعفران
تنها تو حال مرا می فهمی و زنبورهای عسل،

هیچ کس ما را برای خود مان نمی خواهد.

من طاقت می آورم
اما گاهی پاهایم لج می کنند

اسب های غمگین در سرم، آرام نمی گیرند
و دست هایم مدام می پرسند:
«پس کِی؟ کی؟ کجا؟»

گل زعفران
با تو حرف می زنم
که سؤال نمی کنی.

من طاقت می آورم
اما گاهی از خودم می پرسم:
«اگر نقابم را بردارم
چند نفر در قاب عکس هایم باقی می مانند؟»

گل زعفران، گل زعفران
مگر چند بار زندگی می کنیم
که اینقدر مردگی می کشیم؟

پایان 
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر