۱۳۹۷ خرداد ۱۲, شنبه

سیری در مثنوی معنوی مولوی (بخش سوم) (۳)


جلال‌الدین محمد بلخی 
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
 
 ویرایش و تحلیل
 از
شین میم شین
 
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک 
و 
روی آوردن پادشاه به درگاه اله 
و
 در خواب دیدن او 
ولی 
را
 

۱
چون برآورد از میان جان، خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش

درمیان گریه، خوابش در ربود
دید در خواب او که پیری رو نمود

گفت: 
«ای شه، مژده، حاجاتت روا ست
گر غریبی آیدت فردا ز ما ست

چونک آید او حکیمی حاذق است
صادقش دان،
 کاو امین و صادق است

در علاجش سحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین.»

معنی تحت اللفظی:
وقتی شاه از ته دل، ضجه زد و زاری کرد،
دریای بخشایش الهی به جوش آمد.
 
شاه از فرط اشک ریزی بی هوش شد و در عالم بیهوشی پیری را دید.
 
پیر مژده داد:
 «دعایت مستجاب شده است.
فردا طبیب تردستی از طرف ما خواهد آمد.
صادق است و امین است.
در روش طبابتش سحر مطلق هست.
در خلق و خویش، قدرت حق هست.»
 
۲
چون برآورد از میان جان، خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش
 
در این بیت شعر مولانا
از خداشناسی (تئولوژی) او پرده برمی افتد:
 
الله 
در قاموس مولانا
همان الله در قاموس روحانیت است.
 
الطاف الهی
به شرطی شامل حال کسی می شود که او در درگاه او «از میان جان بخروشد.»

از ته دل زار بزند و عجز و ذلت از خود نمودار سازد.

الله
متنفر از سربلندی انسان ها ست.

این خصلت و خصوصیت الله
با خصلت و خصوصیت سلاطین و خوانین برده دار و فئودال و امروزه سران اقتصادی و سیاسی و ایده ئولوژیکی بورژوازی واپسین
مو به مو مطابقت دارد.

اعضای طبقه حاکمه
به استثمار مادی توده مولد و زحمتکش قناعت نمی ورزند.
 
اعضای طبقه حاکمه
 توده مولد و زحمتکش 
را 
ذلیل و وابسته و سرسپرده و خودفروخته و ملتمس و سرسپرده می خواهند.

اگر کسی چند روزی در کارخانجات و شرکت ها و مزارع امپریالیستی کار کند، متوجه این حقیقت امر می شود.

به همین دلیل می توان و باید گفت 
که
 الله  
انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اعضای طبقات حاکمه انگل و استثمارگر و ستمگر
 است.

۳
چون برآورد از میان جان، خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش
 
اعضای طبقه حاکمه انگل و استثمارگر و ستمگر
حتی
در این خصلت و خصیصه استحقار 
به همدیگر رحم نمی کنند.
 
هر رئیس جمهوری کلکسیونی از روان شناسان در خدمت دارد 
که
 کسب و کار شان تعلیم فوت و فن تحقیر عملی و رفتاری این و آن 
است.
 
الف

فقط کافی است که به طرز دست دادن ترامپ و طرز رفتارش با دیگر اعضای طبقات حاکمه توجه شود.
 
ب
 
فقط کافی است که به حرکات و سکنات پوتین در برخورد با دیگر اعضای طبقات حاکمه دقت شود.
 
پوتین ژست نژاد سرور (نیچه) به خود می گیرد 
و
دیگر اعضای طبقات حاکمه
را
به عنوان زباله تصور و القاء می کند.

سفارت آلمان
پیشاپیش
به اطلاع دار و دسته پوتین می رساند
که
صدر اعظم آلمان
انجلا مرکل
از سگ های بزرگ هراس دارد.
 
پوتین هم از همین نقطه ضعف عالی ترین نماینده طبقه حاکمه امپریالیستی آلمان
حداکثر سوء استفاده را به عمل می آورد
و
در همنشینی با او
سگ گردن کلفتش را به سراغ او می فرستد.
 
پ
طرز رفتار تحقیرآمیز اعضای متنوع هیئت حاکمه در کشور امپریالیستی واحد
حتی حاکی از این خصلت و خصیصه الله مولانا ست.
 
مثلا
زی هوفر 
رهبر حزب امپریالیستی  سی اس او در بایرن آلمان
از قلد بلندش 
ابزاری برای تحقیر انجلا مرکل
رهبر حزب امپریالیستی سی دی او
 می سازد.

ت
 
به برخورد معمر قذافی با خامنه ای باید با دقتی دو چندان توجه داشت:
خامنه ای مهمان معمر قذافی بوده است.

ولی این زباله ها سودایی جز تحقیر همدیگر در سر خالی از مغز خود ندارند.
 
اگر
 الله 
انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اعضای طبقات حاکمه انگل و عقب مانده از قافله فکر و فرهنگ و تمدن بشری نیست، 
پس چیست؟
 
۴
درمیان گریه، خوابش در ربود
دید در خواب او که پیری رو نمود
 
شاه بدبخت برای نجات کنیزش از مرگ
خون می گرید تا دل سنگتر از سنگ چنگیز و تیمور و ترامپ و پوتین آسمانی را نرم کند.
 
آن سان که بیچاره در دریای اشک خونین خود غرق می شود و از هوش می رود.
 
کسی که چنین دوستی داشته باشد،
دیگر
به دشمن چه نیازی دارد؟
 
۵
درمیان گریه، خوابش در ربود
دید در خواب او که پیری رو نمود

گفت: 
«ای شه، مژده، حاجاتت روا ست
گر غریبی آیدت فردا ز ما ست

چونک آید او حکیمی حاذق است
صادقش دان،
 کاو امین و صادق است

در علاجش سحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین.»
 
الله
که
وجود واقعی و عینی ندارد تا به خواب شاه زار و نالان بیاید.
 
در نتیجه شاه بینوا
پیری را در عالم بیهوشی می بیند.
 
جالبتر اما طرز حرف زدن پیر است:
پیر چنان حرف می زند که انگار خدای دیگری است:
 
گر غریبی آیدت فردا ز ما ست
 
ما با نوعی شرک در این بیت شعر سر و کار پیدا می کنیم.
 
خطای بزرگی است
اگر خیال شود که مولانا بالاجبار از واژه «ما» بهره بر گرفته است.
 
از این خبرها نیست. 

مولانا به راحتی می توانست جای «ما» را با «خدا» پر کند.
 
سؤال این است 
که 
چرا الله اراده خارق العاده اش را برای نجات کنیز از مرگ به خدمت نمی گیرد؟

اینهمه کش و قوس دادن ماجرا برای چیست؟

همان خدایی که کمترین لطفش ملک جهان است، 
چرا لطف ناچیزی نمی کند
 و
 از مزاحمت و ممانعت معالجه و مداوای کنیزک دست برنمی دارد؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر