۱۴۰۲ دی ۹, شنبه

خود آموز خود اندیشی (۸۴۰)

   Bild

شین میم شین

باب دوم

در احسان

حکایت بیستم

بخش دوم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۷۴ ـ ۷۵)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
 

۱

وز این جانب، افتان و خیزان جوان

همی رفت بیچاره هر سو دوان

 

یکی گفتش:

«از چارسوی قصاص

چه کردی که آمد به جانت خلاص؟»

به گوشش فرو گفت، کای هوشمند

به جانی و دانگی رهیدم ز بند

معنی تحت اللفظی:

جوان از دست غلامان شاه نجات یافت.

حریفی پرسید:

دلیل از خودگذشتگی پیرمرد در راه نجات تو از مرگ چه بود؟

جوان جواب داد:

من به او پشیزی داده بودم و او جانش را فدای پشیزی کرد.

 

سعدی

در این بند شعر،

خواننده اشعار خود را برای سرکشیدن داوطلبانه کاسه زهرش آماده می سازد:

نسخه رهائی بخش از چه قرار است؟

چه باید کرد؟

 

پاسخ سعدی پیشاپیش تئوریزه و فرمولبندی شده است.

جهنم جامعه طبقاتی را باید به بهای تخریب انسانیت انسان قابل تحملتر کرد.

جهنم جامعه طبقاتی را باید به هر ترفند و خدعه و نیرنگ حفظ و تحکیم کرد و مقوله احسان یکی از نسخه های نجاتبخش سعدی است.

 

سعدی

از قول جوان رهیده از مرگ،

تئوری رهائی بخش خود را به خورد خواننده خام اندیش می دهد:

به جانی و به دانگی می توان از مرگ رهید.

 

سعدی

 برای اثبات مقوله احسان،

پیری مستمند را به جای جوان بر دار می برد

 و

جوان فراری و آواره را در چنگ زندگی بدتر از مرگ رها می سازد.

هم آسمان مجرم پیری را مجازات کرده،

هم جوان مجرم دربدر شده

و

هم مقوله احسان به خورد خواننده داده شده است.

نجات در قاموس سعدی از این قرار است.

 

نجات در جامعه تئوری سعدی،

حتما باید فردی باشد، نه توده ای، نه اجتماعی.

سوبژکتیو باشد، نه اوبژکتیو ـ سوبژکتیو.

 متافیزیکی باشد، نه دیالک تیکی.

 

نجات فردی (خاص)

باید در فلسفه سعدی عمده و مطلق شود، تا جای نجات توده ای و اجتماعی (عام) را بگیرد و از اذهان کنجکاو مردم دور کند،

تا توده شقه شقه و انفرادی شود و هر کس در بهترین حالت به نجات خویشتن خویش بیندیشد، نه به رهائی عمومی، اجتماعی، توده ای.

 

آنگاه شیخ اجل در پاسخ به سؤال «چه باید کرد؟»،

 نسخه رهانی فردی را در کف خواننده اشعار خود خواهد نهاد:

اهدای پشیزی به گدائی،

 این است راه رهائی نهائی.

 

البته بعدا حالی اش خواهد کرد که رهائی فردی هم یک رهائی احتمالی است.

 تیری است که به احتمال یک در یک میلیون به هدف می خورد:

 

خورش ده، به گنجشک و کبک و حمام

که یک روزت افتد همائی به دام

 

چو هر گوشه تیر نیاز افکنی

امید است، ناگه که صیدی زنی

 

دری هم بر آید ز چندین صدف

ز صد چوبه آید، یکی بر هدف.

معنی تحت اللفظی:

برای صید هما (پرنده سعادت) به هر پرنده ای دانه بپاش.

برای زدن صیدی، به هر سو تیری بینداز.

از چند صدف که به دست آوری، شاید یکی دری داشته باشد.

از صد تیر که به هر سو می اندازی، شاید یکی به هدف بخورد.

 

در فلسفه سعدی

همه چیز به امید تصادف رها شده است.

از حساب و کتاب و کشف قانونمندی های عینی خبری نیست.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر