۱۴۰۲ آذر ۲۰, دوشنبه

خود آموز خود اندیشی (۸۲۱)

   Bild

شین میم شین

باب دوم

در احسان

حکایت نوزدهم

بخش پنجم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۷۳)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
 

در معرفت بر کسانی است باز

که درها ست، بر روی ایشان فراز

 

ببوسی، گر ات عقل و تدبیر هست،

ملکزاده را در نواخانه، دست

 

که روزی برون آید از شهر بند

بلندی ات بخشد، چو گردد بلند.
 

معنی تحت اللفظی:

در شناخت به روی کسانی  باز است

که همه درها به روی شان بسته است

اگر عاقل و کاردان باشی، دست شاهزاده را در گداخانه می بوسی

ال روزی از شهر خارج شود و تاج بر سر گذارد و به تو خلعت بخشد.

 

 

سعدی

در این بیت شعر،

دیالک تیک استثناء و قاعده

 را

 وارونه می کند.

 

او استثناء را قاعده و قاعده را استثناء جا می زند.

احتمال یک در صد میلیون هست که ملکزاده ای در گداخانه یافت شود.

این یک امر استثنائی است.

 

سعدی

برمبنای این استثناء

خواننده اشعار خود را به بوسیدن دست هر گدائی تشویق می کند،

نه از آن رو که به دیالک تیک علت و معلول واقف است، نه از آن رو که به روند و روال سقوط انسانهای شریف و مولد به قهقرای گدائی واقف است

نه از آن رو که  در گدا همان زحمتکش دیروز را می بیند و لذا دستش را قابل بوسیدن می داند،

بلکه از آن رو که گدا می تواند به احتمال یک در صد میلیون شاهزاده ای باشد.

اما چرا بوسیدن دست شاهزاده نشانه عقل و تدبیر بوسنده است؟

دلیلش را سعدی در بیت بعدی خواهد گفت:

که روزی برون آید از شهر بند

بلندی ات بخشد، چو گردد بلند

 

این دلیل سعدی است مبنی بر نشانه عقل و تدبیر بودن بوسیدن دست هر گدا، که به احتمال یک در صد میلیون می تواند ملکزاده ای باشد.

 

دلیل سعدی کما فی السابق،

 دلیلی پراگماتیستی است، نه هومانیستی.

 

دست هر گدائی را باید بوسید، به امید اینکه او شاهزاده ای باشد و فردا از گداخانه یکراست به قصر شاهی برود و به بوسنده دستش «بلندی بخشد.»

 

در همین بیت شعر سعدی

 می توان انحراف معروف به خارجی سازی را به وضوح مشاهده کرد.

«بلندی»

در جهان بینی سعدی

 غیرقابل کسب است.

«بلندی» را نمی توان به زور بازو و به برکت خرد راهگشا کسب کرد.

«بلندی» باید مثل هر چیز دیگر از سوی اربابی به بنده ای اعطا شود.

 

دلیل روشن خارجی سازی از سوی سعدی،

 در این واقعیت امر است

که سعدی دیالک تیک تولید و مصرف را نمی شناسد.

سعدی فقط مصرف را می شناسد و فقط با انسان طفیلی، مصرف کننده و انگل آشنا ست.

 

تئوری احسان سعدی نیز بر این مبنا استوار شده است.

سعدی

 انسان را انسانیت زدائی می کند و به لجن می کشد.

او بوسیدن هر دستی را در نواخانه توصیه می کند،

 نه به دلیل اینکه فقر و ثروت معیار خوبی و بدی انسانها نیستند،

نه بدلیل اینکه همه انسانها به قول خودش «از یک گوهرند»،

 بلکه به دلیل کاسبکارانه ای، که ممکن است روزی یکی از آنها شاه شود و بوسنده دست را به یاد آورد و بلندی اش ببخشد.

همه ارزش های اخلاقی و انسانی در فلسفه سعدی

 به ابتذال کشیده می شوند.

هیچ چیز ارزش «درخود» (فی نفسه) و «برای خود» ندارد.

ارزش چیزها از خارج به آنها القاء می شود.

 

همان پیامبری که سعدی اصل وجود می نامد:

تو اصل وجود آمدی از نخست

دگر هرچه موجود شد فرع تو ست.

 

همان پیامبر بوسه بر پینه های دست زحمتکشان می زند، نه به خاطر آن که روزی ملکزاده شوند و بلندی اش ببخشند،

بلکه به شکرانه نانی که آن دستها تولید می کنند،

به شکرانه خانه ای که آن دستها می سازند،

 به شکرانه لباسی که آن دستها می دوزند،

به شکرانه جاده ای که آن دستها می کشند و پلی که آن دستها می سازند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر