۱۴۰۲ دی ۹, شنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۹۳)

  

 
میم حجری



روزا
کسانی که نمی جنبند
  زنجیرهای خود را حس نمی کنند

محتوای این سخن روزا این است که افراد در اثر مبارزه به خودشناسی و قید وبندهای خود شناسی و دشمن خود شناسی نایل می ایند.
در صحت این نظر روزا
شکی نیست.
دشمن را و خود را و قید و بندها و امکانات و مشکلات خود را
بهتر از همه در رویارویی عملی می توان شناخت.
 ایراد معرفتی ـ نظری این نظر روزا
در این است که
شناخت حسی
تنها فرم شناخت نیست.
اگرچه شالوده شناخت است.
شناخت حسی
به تنهایی وجود ندارد.
شناخت حسی در دیالک تیک شناخت حسی و عقلی وجود دارد.
تازه این شناخت هنوز کافی نیست.
برای شناخت دقیقتر و مطمئن
تر دیالک تیک معرفتی دیگری لازم است
و
آن
دیالک تیک شناخت تجربی و نظری (امپیریکی و تئوریکی) است.
بدون این شناخت
فقط می توان در سطح پدیده ها پرسه زد.



شهر درسدن در آلمان فاشیستی.
با فاشیسم چه باید کرد؟
دیسکورس؟



مجسمه ی در این عکس
در مقابل موزه خاطرات و تحمل
در شهر مکزیکو در کشور مکزیک گذاشته شده.
این مجسمه از اسلحه هایی که در جنگهای مختلف داخلی از آنها استفاده شده ساخته شده است.
در این موزه
 آثار هنرمندان حامی حقوق بشر از چندین کشور جنگ زده جهان
را
 به نمایش گذاشته اند.
هدف
 آگاه ساختن مردم از اقلیت های کشور شان و‌درک شرایط آنان است.
 آنها معتقدند
در مورد مسائل حقوق بشر باید راه حل را در گفتگو جست.
سارا

 آنها معتقدند
در مورد مسائل حقوق بشر
 باید راه حل را در گفتگو جست؟
فقط در مورد  مسائل حقوق بشر؟
اصلا من ‌ـ زور از  مسائل حقوق بشر چیست؟
لاشخوری امپریالیستی
راه حل کلیه مسائل را در دیسکورس (هماندیشی) دانسته است
و
همه دول امپریالیستی
میلیون میلیون
جایزه بارانش کرده اند.
مثل سلاطین فئودالی که دهان حریف محبوب خود را  از سکه های سیم و زر پر می کردند.
چرا و به چه دلیل؟
یا  دول امپریالیستی
خر اند
و
 یا حریف خاین است.
الله اعلم.
پدران و مادران ما که خر بودند
خواستند با خمینی و حواریون با دیسکورس به حل مسائل نایل آیند.
خمینی هم فتوا داد و اجامرش
آش و لاش و لاشه شان کردند
حتی گوری برای شان باقی نگذاشتند تا اشکی برای شان بریزیم.
وحشت زده پا به فرار گذاشتیم
بی نگاهی به پشت سر
و
قید دیسکورس را زدیم.
۲۳ سال است که پارس می کنیم
 و
کاروان خران
بی اعتنا به پارس سگان
می گذرند



به لب هایم مزن قفل خموشی/ فروغ فرخزاد
عصیان
به لب‌هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه‌ای ناگفته دارم
ز پایم بازکن بندِ گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ، آن مرغی که دیری‌ست
به سر اندیشه‌‌ی پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینه‌ی تنگ
به حسرت‌ها سرآمد روزگارم
به لب‌هایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین
آواز خود را
بیا بگشای دَر تا پَر گشایم
به‌سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
لبم بوسه‌‌ی شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با ناله‌ی خونینش از تو
ولی ای مرد ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است تنگ است
مگو شعر تو سر تا پا گُنه بود
از این ننگ و گُنه پیمانه‌ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه‌ای ده
کتابی، خلوتی، شعری، سکوتی
مرا مستی و سُکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است
شبانگاهان که مه می‌رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوس‌ها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانیان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
به دور افکن حدیث نام ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا می‌بخشد آن پروردگاری
که شاعر را دلی دیوانه داده
بیا بگشای در تا پر گشایم
به‌سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
فروغ فرخزاد



پسیکولوژی (روان شناسی)
علم است.
روان شناسی مارکسیستی هم وجود دارد.
پسیکولوژیسم
اما مکتبی فلسفی و متدئولوژیکی ـ امپریالیستی است.
مفاهیم مورد بحث زهرا سادیسم و مازوخیسم اند.
شما
طبق معمول
با بی اعتنایی به بحث جاری
می زنید به برو بحر
 و
 راجع به روانشناسی
 ابراز نظر می کنید.
 یعنی
عملا
هماندیشی مختل و حتی تخطئه می شود




تنها چیزی که تو این مملکت رایگان است، حرف مفت
است
فروزان

طوله از پای بست ویران است
شیخ در فکر نقش ایوان است.

جامعه را در عرض ۴۴ سال تبدیل به طویله کرده اند
خلایق حتی نمی توانند درست حرف بزنند
و
رؤسا وعده و وعید  رایگان سازی عنتر نت را می دهند.
خیلی ها در حرف پزشک اند
ولی از تار و پودشان خریت می تراود.
در عنتر نت هم شب و روز حضور دارند
ولی هنری جز نشخوار خرافات این و آن ندارند.
اصلا سواد خواندن جمله ای را ندارند.
ضمنا  از فرط خریت
عندرز هم عرعر می کنند



زن سد رضی است، الان داره حال میکند، شوهر خیانتکارش هلاک شده، زنه مانده و پولهای مزدوری و دزدی های شوهرش و حقوق شهید و عزت و احترام مفتی تو مزدورها، الان تو‌کون‌اش عروسیه!
حریف

این همسر سید رضی موسوی است؟
سید رضی احتمالا جانشین حاج قاسم سلیمانی بود
به تجارت تسلیحات برای حماس و حزب الله مشغول بود.
ترامپ سلیمانی را کشت و زن و بچه هایش را میلیونر کرد
و لطان یابو سید رضی را کشته تا خدمتی به زن و بچه او بکند
بیچاره و بی پناه اند
مردم جنقوری


مهساها
اصلا
سیاسی نبوده اند
و
اصلا و ابدا
به فکر آزادی نبوده اند و نیستند.
حتی نمی دانند که معنی آزادی چیست.
اختلافات در جنقوری
در تحلیل نهایی
ژئوپولیتیکی اند:
مافیای فاشیستی ـ فوندامنتالیستی
طرفدار اولیگارشیسم روس است
مثل خاندان قاجار است که نوکر و وابسته و طرفدار تزار روس بود
و
اوپوزیسیون آن
طرفدار امپریالیسم است.
هر دو طرف این جبهه بند تنبانی
مرتجعند.
ما با بیش از ۲۰ هزار تن از این ها بحث کرده ایم و منتشر کرده ایم و خسته شده ایم.
آدم باید خر باشد و به اینها امید ببندد.



هیچ حقیقتی در هیچ دینی نیست
حریف حواس پرت

ادیان بیانگران حقایق تاریخی اند.
ای حواس پرت بی حواس
محتوای تئوریکی و متدیکی قرآن
هم ستایش انگیز و هم شگفت انگیز است.
قرآن را باید تحلیل مارکسیستی کرد و به عظمت تئوریکی و متدیکی آن پی برد.



قبول داريد نگه داشتن ‌از‌ بدست ‌آوردن ‌مهمتر ‌و‌ سخت‌تره ؟
روانشناس

برای کشف حقیقت در هر مورد
باید از خطه منفرد و خاص به عالم عام، از خطه جزء به عالم کل و از خطه ظاهر به ذات فراتر رفت.
حفظ چیزهای مادی و فکری
دشوار است
چون کسالت اور است.
به همین دلیل خلایق مرتب کفش و جوراب و لباس و اسب و استر و خر و زین و پالان عوض می کنند.
ثانیا
به دست اوردن چیزی مقدم بر نگهداشتن آن و مهمتر از آن است.
چگونه روان شناسان به این نتیجه وارونه رسیده اند؟
پیدا کردن دوستی خودش به گذر از هفت خان رستم شباهت دارد.
ضمنا
یافتن و داشتن ونگهداشتن دوست
دو طرفه است
حریف آدم است و نه خر تا به تنهایی اراده کنی و در طویله محبوس داری



آره.
همینکه تو به ضریح حضرت جان لاک
دخیل بسته ای
نشانه بیسوادی و بدبختی بشریت است.
مشخصه مرکزی جهان کنونی
 خردستیزی و خریت گستری و خر پروری است.
همه اجامر جهان
یک سودا در سر دارند
و
 ان
به آتش کشیدن خانه و کارخانه خرد اندیشنده است.
 ما در عصر جاهلیت مدرن به سر می بریم و عرعر می کنیم



این دعاوی روژین و و  احمد شاملو
همه از دم
سطحی و ساده لوحانه  اند.
 فروغ
 فراتر از این حرف ها ست.
فروغ
را
باید از نو شناخت
و برای این کار
اشعار و افکار او را باید زیر ذره بین تحلیل مارکسیستی قرار داد.
شاملو
فروغ را تحریف می کند تا عملا تحقیر کرده باشد.
مثال:
حرف های فروغ
حرف‌های آدم صادقی‌ست که تازه روی سخن‌اش هم تنها با خودش است.
شاملو

روی سخن فروغ
اصلا با خودش نیست.
فروغ شخصیتی خودبین و خودشیفته و خودستا نیست.
فروغ تنها در چالش های ایده ئولوژیکی از سجایای استه تیکی و اروتیکی و اتیکی (اخلاقی) خود به دفاع برخاسته است.
و
گرنه
روی سخن فروغ
با جامعه و جهان است.
فروغ فیلسوف عام اندیشی است.
روی سخن فروغ
با سکنه طویله  است.

زهرا تارشی
«سادیسم یا دیگرآزاری نوعی اختلال رفتاری است که به صورت تمایل فرد برای آزار و اذیت جسمی، روانی و جنسی دیگران به موجب کسب لذت و رسیدن به آرامش، تبارز می‌نماید.»
سادیسم در تقابل با مازوخیسم یعنی «خودآزاری» قرار دارد.

این پژوهش پسیکولوژیستی حضرت زهرا
مثل همه خرافات پسیکولوژیستی ـ امپریالیستی دیگر
فاقد ارزش و اعتبار علمی و عقلی است و باید مورد تجزیه و تحلیل مارکسیستی قرار گیرد.
اگر بخت یار باشد ما به این تحلیل خطر خواهیم کرد.
علت پدیده های پسیکولوژیکی
نه جنسیتی بلکه طبقاتی و فرماسیونی ـ اقتصادی است.
حتی اگر نران کذایی و انتزاعی
سادیست های درجه اول باشند
و
زنان کذایی و انتزاعی
جهان پهلوانان مازوخیسم باشند،
هر دو علل و دلایل جامعتی دارند و نه جنسیتی.
ضمنا
میان سادیسم و مازوخیسم
رابطه دیالک تیکی هست و نه تقابل مکانیکی
ای بسا سادیسم که به مازوخیسم مبدل می شود و ای بسا مازوخیسم که به سادیسم.



محتوای این گفت و گو
از هر لحاظ جعلی و غیرعلمی است.
اولا
مبلغ سنتی  خرافه ناقص العقل بودن زنان
نه جوانان بلکه شیخان اند.
امروزه
حتی بخشی از زنان اند.
زن ستیزی زنان
دستکمی از زن ستیزی نران ندارد.
ثانیا
زادن و شیر دادن و پرورش دادن
از دست جانوران هم برمی اید و ربطی به عقل ندارد.
ادعای ناقص العقل بودن زنان
نشانه کوری و خری و کودنی مدعی است.
چون زنان
به دلیل جایگاه اجتماعی شان
مثلا به دلیل مدیریت اقتصاد خانواده و تربیت کودکان و حراست از خانواده
صدها بار عاقلتر از نران اند
و
چه بسا رهنمای نرانند.
زنان را باید از هر لحاظ مثبت و منفی
از نو شناخت.
حیف که ما نویسنده رئالیستی نداریم تا به زن شناسی مان کمکی بکند.



ژان ژاک روسو حرف قشنگی اما درعین حال تلخی زده است: "انسان آزاد خلق شده، اما همه جا در بند و زنجیر است."
ژان ژاک روسو
از تعریف علمی مفهوم آزادی بی خبر بود.
اتفاقا
قضیه بر عکس ادعای او است:
انسان
حتی پس از جدایی از نیای جانوری اش (حضرت میمون)
فرقی با جانوران نداشته است
یعنی آزاد و مختار نبوده است
چه رسد به اینکه از بدو تولد آزاد باشد.
آزادی و یا اختیار
در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) کسب می شود:
هر گامی در راستای شناخت جبر
گامی در جهت اختیار و  آزادی است.
خر
نمی تواند مختار باشد



آره.
حماسیان در اسرائیل حتی کارگران پا برهنه اندونزی را گروگان گرفته اند



طوطی وشی جنقوریان:
ستارخان که سواد نداتشه است تا بداند که در طویله طبقاتی جنگ همه بر ضد همه شعله ور است.
جنقوریان حداقل سری به کلاس اکابر بزنند تا با سواد شوند و ترک طوطی وشی کنند.
آش خوران با لاش خوران آشتی ناپذیرند



هر نسلی باید براساس زمان و موقعیت و دانش روز زندگی کند؟

مگر می تواند  براساس زمان و موقعیت و دانش روز زندگی نکند؟
دلبخواهی که نیست.
حتی آخوندها خرها رابه آخور بسته اند
و
ماشین ضد گلوله زیر پا دارند


در دوره های بحرانی
عقلا به دنبال راه حل می گردند
و
سفها به دنبال مقصر.
فرنگی

این ادعای انتزاعی باید مشخصا طرح شود.
ای بسا بحران ها که راه حل شان در انقلاب اجتماعی است و عقلا دست به ریشه می برند.
ثانیا
بحران ها
ناشی از سیستم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم و طبقات حاکمه اند
یعنی مقصر هست و باید به نام نامیده شود



ساده کردن مسائل
فرمی از عوامفریبی است.

اولا هر جامعه طبقات و اقشار بیشمار دارد
ثانیا هر جامعه طبقاتی دو طبقه اصلی دارد.
ثالثا
در هر جامعه تقسیم کار هست.
رابعا
در هر جامعه طبقاتی
کار فیزیکی سنگین بر دوش توده تحت سلطه و ستم (مثلا بردگان، رعایا، پیشه وران، کارگران) است
و
کار فکری به عهده طبقات حاکمه است.
خامسا
جامعه داریم تا جامعه.
جامعه  سوسیالیستی هم جامعه است و کار تکلیف همه اعضای ان است



من نمیدانم استقلال از نظر مارکس و شما چیست؟
میتوانید یک استقلال و فردیت را تعریف کنید؟
مهدی

این خرافه بیشک از مارکس نیست.
بیخدایان
خر اند و با خرد بیگانه اند.
استقلال و وابستگی
رابطه دیالک تیکی با هم دارند:
مثال:
حسن
 به لحاظ مالی
 مستقل از پدر است.
همین حسن اما میتواند به لحاظ فکری و حرفه ای و شغلی و ملکی و غیره
وابسته به پدر باشد.
 
استقلال
به لحاظی
 ضمنا
 با وابستگی به لحاظ دیگر همراه است.
فردیت در دیالک تیک فردیت و جمعیت وجود دارد.
فرد جدا از جمع وجود ندارد
و
جمع از افراد تشکیل می یابد.
مارکس هرگز نمی گوید
سرمایه استقلال و فردیت دارد
ولی افراد فاقد استقلال و فردیت اند.
اگر هم احیانا
به فرض محال
مارکس چنین خرافه ای را گفته باشد،
خرافه است.



ویرایش:
از کسی پرسیدند:
ماه
قشنگتراست از مادرت و یا مادرت قشنگتر است از ماه؟
گفت:
ماه را که میبینم مادرم یادم می افتد
اما مادرم را که میبینم ماه را فراموش میکنم.

آره.
کسی که این ادعا را کرده
  یا هنوز زبان باز نکرده بوده و دوره شیرخوارگی را می گذرانده است
و
یا
از سکنه کره بی سکنه مریخ بوده است.
توله هر کس
دشمن او ست.
دست خود توله هم نیست.
هر فرزندی شرمنده مادر و پدر خویش است.
توله
مادر و پدرش را اصلا آدم حساب نمی کند.
توله خیال میکند که مادر  و پدر کنیز و  برده و غلام حلقه به گوش  او هستند وبرای خدمت به او خلق شده اند.



ویرایش:

مهتاب ساحل

دل نیست این پرنده ی غمگین بی قرار
یک بمب ساعتی ست که در حال انفجار...

سر نیست روی گردنم این غده ی بزرگ
لب نیست این دوماهی قرمز به شوره زار.

غم خانه اند این دو سیه چال بی رمق
این چشم ها، که نیست دگر انتظار یار

تنهایی است این زن زیبای دردمند
تنهایی است این تن تنهای زخم زار (شاهکار)

هر روز از اتاق خودم سقط می شوم
در کام جاده ها که نه چندین سیاه_مار

 مثل پرنده اى كه در آغوش باد رفت
از یاد می روم به سر چوبه های دار

 سردم، بغل كنيد مرا گورهاى گرم!
ابرم به روی پلک تو ای آسمان، ببار

ساقی پیاله های مرا تلخ تر بریز
بگذار شستشو شوم از ذهن روزگار

پایان
شاهکار




بیاد دار که هر بغض می‌شود...
---------
اگرچه جاده به راه است و نقشِ پایی نیست
اگرچه گوش به زنگ است و یک نوایی نیست
غروب می‌غرد و شام در رسوب شده
نفس ز عشق نمی‌روید و هوایی نیست
یگانه روشنی از چشمِ گرگِ تردید است
در این شبانه دگر هیچ روشنایی نیست
سر از شراره‌ی اندیشه‌ها تهی شده است
و سینه معبدِ خالی‌شده، خدایی نیست
رسیده اند تو گویی ز کهکشانِ دگر
به هیچ لب سخنِ عشق و آشنایی نیست
قیامت است که گمگشته‌اش قیامی است
ز خاک سر بزند، گر کنون صلایی نیست
بیاد دار که هر بغض می‌شود فریاد
اگرچه سینه خموش است و دل ندایی نیست
غریقِ جزر و مدِ بحر، ماه و ماهی‌هاست
غریقِ جزر و مدِ عشق را صدایی نیست
سپهرنامه‌ی شب، غرقِ شعر فردا هاست
و هر شهاب بجز عشق را هجایی نیست
مگو که قافله و راه گمره و گم شد
ستاره ها همه جز نقش‌های پایی نیست
گشای چشم، افق از عروجِ قله پر است
که در حضیض ترا غیر این نمایی نیست
شعر از استاد فاروق فارانى
دسمبر ۲۰۲۳

قیامت است که گمگشته‌اش قیامی (قیامت کننده ای) است
ز خاک سر بزند، گر کنون صلایی نیست.

افغانستان بر خلاق جنقورستان
شعرای درجه اول دارد.
جنقوریان باید از این نظر هم شرم کنند.



تولدی دیگر
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این
آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن
سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با
ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک
پنجره می خوانند
آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من
می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای
هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان
را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک
نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد


آدم باید خر باشد
و
پس از تحمل ذلت و غربت و حقارت
 به طویله برگردد




خرافه ای مختصر ولی مملو از خطا:
مگر دوست داشتن کسی به دلیل بیکسی
مبتنی بر نیاز به رهایش از بیکسی نیست؟
نیاز اصلا چیست؟
نیاز لکوموتیو عشق به کسی ویا چیزی است.
بدون نیاز
کسی عاشق کسی و ناکسی نمی شود.
امتحانش آسان است :
داشتن نیاز به چیزی که در دست کسی است
به طور اوتوماتیک آن کس را سکسی تر از مرلین مونرو می کند و نیازمندان  
عاشق سینه چاکش می شوند.
درست به همین دلیل
قدرت و ثروت
هر کریه المنظری را رهبر معظم و محبوب القلوب و معشوق العموم و یا حتی آریامهر می کند.
محمد زهری
از دیالک تیک نیاز و راز و ناز
سخن گفته است.
نازفروشان به نیازمندان،
رازداران اند.



علی آقامحمدی رییس گروه اقتصادی دفتر رهبر انقلاب وعضو مجمع تشخیص مصلحت نظام :
 این انگشتری که دست من است از جنس شیشه ماشین سردار سرافراز اسلام حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی مهندس است که با همین شیشه انگشتر نفس دشمنان آنها را میگیریم خود #حاج_قاسم نگین انگشترش مال قبر امام رضا بود

عجب عقلی خدا داده است
اگر من جای او بودم
به جای عقل
شرم از شیشه می دادم
تا
تروریست ها شق القمر کنند.




من به اين نكته رسيدم و راضي ام
روانشناس

به عوض ادعا
استدلال علمی کن.
لامصب

اطلاعات
یکی از اهرم های قدرت است
که می توان از ان استفاده و یا سوء استفاده کرد.
اگر نقاط قوت وضعفت تو را بدانند
می توانند رابطه خود را با تو تنظیم کنند.
مثلا پستی و مقامی به تو بدهند ویا حالت را بگیرند.
کیفیت تو اما بسته به خود تو ست




بگید که من تنها نیستم که نمیتونم امسال اینا رو درک کنم
سپیده

مشخصه مهم نوآوری های امپریالیستی و اولیگارشیستی و فوندامنتالیستی
از فیلم تا نقاشی و مد و رفتار و گفتار
تهوع آور بودن انها ست.
امپریالیسم دیگر چارلی چاپلین ندارد
فقط زباله دارد
به عوض انقلاب
عن گلاب می کنند و یا عن قلاب می کنند تا سیر دل عق بزنی
سران و سرداران شان
وقتی حرف می زنند
جنون میگیری و دنبال دیواری از سنگ خارا می گردی
تا سرت را بر آن بزنی و آرام گیری.





استخدام و ⁧ انتصاب ⁩ پسر ۲۲ ساله یکی از اعضای کمیسیون کشاورزی مجلس در‌ وزارت کشاورزی
سیمرغ

استخدام و انتصاب پسر ۲۲ ساله
در مقایسه با استخدام و انتصاب آخوندی ۸۲ ساله
نوعی مدرنیزاسیون و انقلاب استخدامی ـ انتصابی است
ضمنا
تعیین کننده برای استخدام و انتصاب
نه دلایل تخصصی و تدبیری و تحصیلی
بلکه دلایل خویشاوندی (پارتی بازی) اند
خیلی ها ازشخص خمینی
اعتبارنامه شخصی دردست دارند

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر