۱۴۰۲ مرداد ۲۱, شنبه

خود آموز خود اندیشی (۷۱۱)

 Bild

شین میم شین

باب دوم

در احسان

حکایت پانزدهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۶۷ ـ ۶۸)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
  

شنیدم در ایام حاتم، که بود

به خیل اندرش، بادپائی چو دود

 

ز اوصاف حاتم به هر مرز و بوم

بگفتند برخی به سلطان روم

 

که همتای او در کرم مرد نیست

چو اسبش به جولان و ناورد نیست

 

به دستور (وزیر) دانا، چنین گفت شاه

که دعوی خجالت بود بی گواه

 

من از حاتم آن اسب تازی نژاد

بخواهم، گر او مکرمت کرد و داد

 

بدانم، که در وی شکوه مهی است

و گر رد کند، بانگ طبل تهی است

 

رسولی هنرمند عالم به طی

روان کرد و ده مرد همراه وی

 

به منزلگه حاتم آمد فرود

برآسود چون تشنه بر زنده رود

 

سماطی بیفکند و اسبی بکشت

به دامن شکر دادشان، زر به مشت

 

شب آنجا ببودند و روز دگر

بگفت، آنچه دانست صاحب خبر

 

همی گفت حاتم، پریشان چو مست

به دندان ز حسرت همی کند دست:

 

که ای بهره ور موبد نیکنام

چرا پیش از این ام، نگفتی پیام؟

 

من آن باد رفتار دلدل شتاب

ز بهر شما دوش کردم کباب

 

که دانستم از هول باران و سیل

نشاید شدن در چراگاه خیل

 

به نوعی دگر روی و راهم نبود

جز او بر در بارگاهم نبود

 

مروت ندیدم در آیین خویش

که مهمان بخسبد، دل از فاقه ریش

 

مرا نام باید در اقلیم، فاش

دگر مرکب نامور گو مباش

 

کسان را درم داد و تشریف و اسب

طبیعی است اخلاق نیکو، نه کسب

 

خبر شد به روم از جوانمرد طی

هزار آفرین گفت بر طبع وی.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر