۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

هماندیشی با حریفی (۶)

اندکی اندر باب دیالک تیک غریزه و عقل
حریف
اما در مقام توضیح بر نوشتارتان 
باید گفت
 آنچه سبب جدائی و برتری انسان
 نسبت به
سایر موجودات می شود
 " عقل " و " دانش " است 
که
 پایه اصلی " تکامل " و " ذیشعوری اش " شده است 
 واین ممکن نشد 
مگر با کار
 و به قول مشهور (معروف)
" کار انسان را ساخت . "
 و
سبب" گسترش مغز" ، "انباشت تجربه " ،" انتقال تجربه " و شکل گیری
مفهومی " انتزاعی " به نام " آگاهی " شد . 
سایر موجودات
 توانائی این مفهوم
 یعنی
" انتزاع " 
را 
ندارند 
 بنابرین
 فاقد " آگاهی " به مفهوم علمی آن هستند 
همان مثالی
را که از شیخ اجل " سعدی " در تائید کلام خویش نقل نموده اید 
خود دال بر وجود آگاهی است.

  فیل 
از جانب انسان خطری متوجهش نیست
 اما به حکم غریزه نسبت به دیگر موجودات حالت تهاجمی دارد
که 
نشان دهنده نداشتن ' آگاهی " در او ست . 
پس
این انسان است که خطر را در می یابد و به آن می اندیشد 
که ممکن است از جانب فیل خطری متوجهش گردد
و 
همین دریافت احساس " خطر " خود مایه ی " تفاوت " او از حیوان
است . 
غریزه می تواند از طریق "ژن " به نسل دیگر انتقال یابد
 ولی" آگاهی " غیرقابل انتقال است 
  غریزه
 تکامل یابنده نیست 
اما
 قابل تغییر است واین سبب تطبیق موجودات با محیط اطراف خود شده
 موجبات زیستش را فراهم می کند . 
نظریه ی " انتخاب طبیعی " داروین بر این اساس شکل گرفته و درستی آن در حیطه ی عمل به اثبات رسیده است .
ما
برای بررسی این فرمایشات حریف،
نخست آن را تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:
۱
حریف

 آنچه سبب جدائی و برتری انسان
 نسبت
 به

سایر موجودات می شود
 " عقل " و " دانش " است 
که
 پایه اصلی " تکامل " و " ذیشعوری اش " شده است 
 واین ممکن نشد 
مگر با کار
 و به قول مشهور (معروف)
" کار انسان را ساخت . "

در همین جمله حریف
آشفته اندیشی 
او
آشکار می شود:
حریف عاجز از تفکر منظم و سیستماتیک است:
الف
 آنچه سبب جدائی و برتری انسان
 نسبت
 به
سایر موجودات می شود
 " عقل " و " دانش " است 

این بدان معنی است
که
سبب جدایی نیاکان حیوانی ما از سایر حیوانات
 عقل و دانش آنها بوده است.

صاحبنظری به نام مشد انگلس
درست
عکس ادعای حریف 
را
تبیین داشته است:
نیاکان ما به هنگام جدا شدن از حیوانات دیگر
همانقدر آزاد بوده اند که حیوانات دیگر آزاد بوده اند.

آزادی
در
 قاموس صاحب نظر
یعنی
درک ضرورت (جبر)
لیاقت شناخت قوانین و قانونمندی های عینی هستی
 
وقتی نیاکان ما صاحب اختیار نباشند،
نمی توانند عقل و دانش داشته باشند 
و
 از 
حیوانات دیگر
 به سبب خردمندی و دانشمندی جدا شوند.
ب
 " عقل " و " دانش " است 
که
 پایه اصلی " تکامل " و " ذیشعوری اش " شده است 

در قاموس حریف،
پایه اصلی تکامل و شعورمندی نیاکان ما
خردمندی و دانشمندی آنها بوده است.
زنده باد نیاکان خردمند و دانشمند ما.
جالبتر
جدا کردن حساب شعورمندی از خردمندی و دانشمندی است.
آدم ها
اول دانشمند و خردمند شده اند.
بعد
 شالوده شعورمندی شان تشکیل شده است.
حریف
با
مفاهیم شعور و خرد و دانش و تکامل 
بیگانه است.
یعنی حرف دهان خود
را
حتی
نمی داند.
راستی 
شعور
 چیست؟
مراجعه کنید 
به 
دیالک تیک ماده و روح 
(وجود و شعور)
خرد
 (عقل) 
خرد ـ انسان ـ تاریخ
در 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

پ
 " عقل " و " دانش " است 
که
 پایه اصلی " تکامل " و " ذیشعوری اش " شده است 
 واین ممکن نشد 
مگر با کار
 
عقل و دانش
به مثابه شالوده تکامل و ذیشعوری
با
کار
امکان پذیر گشته است.
راستی
چگونه؟
معلوم نیست که حریف معنی کار را می داند و یا نه.
کار چگونه منجر به تشکیل عقل و دانش شده است؟
چرا
عمله ها علامه هستند؟
ت
  و 
به قول مشهور (معروف)
" کار انسان را ساخت . "

منظور صاحبنظر (انگلس)
از
 جمله طنزآمیز «کار انسان را آفرید»
چیست؟

ث
و 
به قول مشهور (معروف)
" کار انسان را ساخت . "
 و
سبب" گسترش مغز" ، "انباشت تجربه " ،" انتقال تجربه " و شکل گیری
مفهومی " انتزاعی " به نام " آگاهی " شد .
کار
ضمنا
سبب گسترش مغز شده است.
من    - زور از گسترش مغز چیست؟

تجربه چیست؟

انباشت تجربه چیست؟
 
کار
چه ربطی به انباشت کذایی تجربه دارد؟

کار
چگونه به انتقال تجربه منجر می شود؟

این دعاوی حریف پرمدعا 
هنوز 
چیزی نیست.

کار
به 
تشکیل مفهومی انتزاعی
به نام  آگاهی
منجر می شود.

حریف چنان از مفهوم مجرد (انتزاعی) دم می زند 
که
 انگار مفهوم مشخص هم یافت می شود.

حالا معلوم می شود که حریف حتی معنی مفهوم را نمی داند.

دانستن طرز تشکیل مفاهیم
پیشکش.
 
آدم
اندک اندک
به یاد مشد احمد شاملو می افتد
که
دربدر
به
 دنبال مفهوم مجرد
  گشته است:

من آن مفهوم ِ مجرد را جُسته ام.

پای در پای آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه ی روزهای خویش که به چئبین کاسه ی جذامیان ماننده است ،
من آن مفهوم ِ مجرد را جُسته ام
من آن مفهوم ِ مجرد را می جویم .

پیمانه ها به چهل رسید و از آن برگذشت.
افسانه های سرگردانی ات
ای قلب ِ در به در
به پایان ِ خویش نزدیک می شود

بی هوده مرگ به تهدید
چشم می دراند :
ما به حقیقت ِ ساعتها
شهادت نداده ایم
جز به گونه ی این رنج ها
که از عشق های رنگین ِ آدمیان
به نصیب برده ایم
چونان خاطره یی هر یک
در میان نهاده از نیش ِ خنجری
با درختی .

با این همه از یاد مبر
که ما
ــ من و تو ــ
انسان را
رعایت کرده ایم
( خود اگر شاه کار ِ خدا بود
یا نبود ) ،
و عشق را
رعایت کرده ایم .

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر