جمعبندی از
مسعود بهبودی
این قلب سراسر ابر و این دیده ی بارانی
مسعود بهبودی
این قلب سراسر ابر و این دیده ی بارانی
پشت سر او گرید، او زاده ی دریا بود
فرشته
میم
تصورات و تصاویر این تک بیت،
ضمن زیبائی شان،
قابل تأمل اند:
1
قلب شاید به خطا با دل (ضمیر) اشتباه گرفته می شود:
قلب فقط ارگان پمپاژ خون است.
2
دل و یا ضمیر
(Bewusstwein)
(شعور، روح)
با اندیشه و احساس و عاطفه و اندوه و غیره در رابطه است.
3
منظور شاعر از قلب ابر واره، بیشک دل گرفته و اندوهمند است.
4
دیده ی بارانی به چه معنی است؟
5
موسم بارانی به موسمی اطلاق می شود
که در آن، بطور مستمر و پیگیر باران می بارد.
6
برداشت ما این بود که دیده در این بیت
به مثابه میدانی و یا پهنه ای تصور و تصویر می شود
که دل اندوهمند
ـ به مثابه ابر ـ
بر آن می بارد.
7
ضمنا اگر به جای «او»، «کاو» (که او) می بود،
خواننده شعر راجع به کسی که به خاطرش گریسته می شود،
اطلاعات بیشتری دریافت می کرد.
8
«او» در آن صورت، با یقین بیشتری به عنوان فرزند دریا استنباط می شد
و ضمنا با حرف ربط «که» پیوند گرامری
میان دو بخش جمله برقرار می گشت.
جنگل در آتش
جنگلبانی یک رشته علمی است.
1
با اوراد ادعیه
می توان «جامعه» مداری کرد،
ولی نمی توان جنگلبانی کرد.
2
فرق اصلی و اساسی جنگل
با «جامعه»
همین است.
بشر
بشر انتزاعی وجود خارجی ندارد.
1
در خارج از کله آدم ها
هیچ چیز انتزاعی
وجود ندارد.
2
برای دیدار با انسان مشخص و واقعی ـ عینی
باید از کله گام به جامعه و جهان گذاشت.
3
آنگاه متوجه می شویم که
آدم ها در داربست طبقاتی شان
وجود دارند.
الف
یکی رعیت است، دیگری ارباب فئودال
ب
یکی عمله است و دیگری پیشه ور
ت
یکی کنیز و کلفت است و دیگری کدبانو
پ
یکی عضو طبقه حاکمه است و دیگری عضو طبقه تحت سلطه و استثمار و ستم
4
این بشر انتزاعی نیست که ستم می کند،
بلکه طبقه حاکمه است.
5
ایده ئولوژی حاکم هم نه ایده ئولوژی انسان مجرد و یا انتزاعی،
بلکه ایده ئولوژی طبقه حاکمه مشخص است.
6
به قول قرآن کریم و شیخ شیراز:
خلایق به دین ملوک خویش می گروند.
الف
یعنی طبقه اجتماعی ئی که
وسایل تولید مایحتاج مادی
(زمین، وسایل کار، منابع، معادن، قنوات، بانک ها، مستغلات و غیره)
را از دست توده های مولد و زحمتکش خارج می کند
یعنی آنها را سلب مالکیت می کند،
ضمنا ایده ئولوژی خود را به توده تحمیل می کند.
ب
اسلام با همه خرافاتش
از تعزیه تا مرثیه
از سینه زنی تا قمه و قداره زنی
از غیرت ناموسی تا تعصب ملی ـ مذهبی
نه ایده ئولوژی توده های مولد و زحمتکش،
بلکه ایده ئولوژی اشرافیت بنده دار و فئودال
است
و به ضرب شلاق نان و جان،
یعنی به ضرب شمشیر و اعدام و تبعید و جزیه و باج و خراج
به توده تحمیل شده است.
ت
توده با گذشت زمان و گذار از نسلی به نسلی دیگر
فراموش کرده که ایده ئولوژی اش
نه ایده ئولوژی خود او، بلکه ایده ئولوژی طبقه حاکمه است.
ادامه دارد.
میم
تصورات و تصاویر این تک بیت،
ضمن زیبائی شان،
قابل تأمل اند:
1
قلب شاید به خطا با دل (ضمیر) اشتباه گرفته می شود:
قلب فقط ارگان پمپاژ خون است.
2
دل و یا ضمیر
(Bewusstwein)
(شعور، روح)
با اندیشه و احساس و عاطفه و اندوه و غیره در رابطه است.
3
منظور شاعر از قلب ابر واره، بیشک دل گرفته و اندوهمند است.
4
دیده ی بارانی به چه معنی است؟
5
موسم بارانی به موسمی اطلاق می شود
که در آن، بطور مستمر و پیگیر باران می بارد.
6
برداشت ما این بود که دیده در این بیت
به مثابه میدانی و یا پهنه ای تصور و تصویر می شود
که دل اندوهمند
ـ به مثابه ابر ـ
بر آن می بارد.
7
ضمنا اگر به جای «او»، «کاو» (که او) می بود،
خواننده شعر راجع به کسی که به خاطرش گریسته می شود،
اطلاعات بیشتری دریافت می کرد.
8
«او» در آن صورت، با یقین بیشتری به عنوان فرزند دریا استنباط می شد
و ضمنا با حرف ربط «که» پیوند گرامری
میان دو بخش جمله برقرار می گشت.
جنگل در آتش
جنگلبانی یک رشته علمی است.
1
با اوراد ادعیه
می توان «جامعه» مداری کرد،
ولی نمی توان جنگلبانی کرد.
2
فرق اصلی و اساسی جنگل
با «جامعه»
همین است.
بشر
بشر انتزاعی وجود خارجی ندارد.
1
در خارج از کله آدم ها
هیچ چیز انتزاعی
وجود ندارد.
2
برای دیدار با انسان مشخص و واقعی ـ عینی
باید از کله گام به جامعه و جهان گذاشت.
3
آنگاه متوجه می شویم که
آدم ها در داربست طبقاتی شان
وجود دارند.
الف
یکی رعیت است، دیگری ارباب فئودال
ب
یکی عمله است و دیگری پیشه ور
ت
یکی کنیز و کلفت است و دیگری کدبانو
پ
یکی عضو طبقه حاکمه است و دیگری عضو طبقه تحت سلطه و استثمار و ستم
4
این بشر انتزاعی نیست که ستم می کند،
بلکه طبقه حاکمه است.
5
ایده ئولوژی حاکم هم نه ایده ئولوژی انسان مجرد و یا انتزاعی،
بلکه ایده ئولوژی طبقه حاکمه مشخص است.
6
به قول قرآن کریم و شیخ شیراز:
خلایق به دین ملوک خویش می گروند.
الف
یعنی طبقه اجتماعی ئی که
وسایل تولید مایحتاج مادی
(زمین، وسایل کار، منابع، معادن، قنوات، بانک ها، مستغلات و غیره)
را از دست توده های مولد و زحمتکش خارج می کند
یعنی آنها را سلب مالکیت می کند،
ضمنا ایده ئولوژی خود را به توده تحمیل می کند.
ب
اسلام با همه خرافاتش
از تعزیه تا مرثیه
از سینه زنی تا قمه و قداره زنی
از غیرت ناموسی تا تعصب ملی ـ مذهبی
نه ایده ئولوژی توده های مولد و زحمتکش،
بلکه ایده ئولوژی اشرافیت بنده دار و فئودال
است
و به ضرب شلاق نان و جان،
یعنی به ضرب شمشیر و اعدام و تبعید و جزیه و باج و خراج
به توده تحمیل شده است.
ت
توده با گذشت زمان و گذار از نسلی به نسلی دیگر
فراموش کرده که ایده ئولوژی اش
نه ایده ئولوژی خود او، بلکه ایده ئولوژی طبقه حاکمه است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر