۱۳۹۴ خرداد ۱۸, دوشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (95)


جمعبندی از
مسعود بهبودی


این قلب سراسر ابر و این دیده ی بارانی 
پشت سر او گرید، او زاده ی دریا بود 
فرشته 

میم

تصورات و تصاویر این تک بیت،
ضمن زیبائی شان،
قابل تأمل اند:

1
قلب شاید به خطا با دل (ضمیر) اشتباه گرفته می شود:
قلب فقط ارگان پمپاژ خون است.

2
دل و یا ضمیر
(Bewusstwein)
(شعور، روح)
با اندیشه و احساس و عاطفه و اندوه و غیره در رابطه است.

3
منظور شاعر از قلب ابر واره، بیشک دل گرفته و اندوهمند است.

4
دیده ی بارانی به چه معنی است؟

5
موسم بارانی به موسمی اطلاق می شود
که در آن، بطور مستمر و پیگیر باران می بارد.

6
برداشت ما این بود که دیده در این بیت
به مثابه میدانی و یا پهنه ای تصور و تصویر می شود
که دل اندوهمند
ـ به مثابه ابر ـ
 بر آن می بارد.

7
ضمنا اگر به جای «او»، «کاو» (که او) می بود،
خواننده شعر راجع به کسی که به خاطرش گریسته می شود،
اطلاعات بیشتری دریافت می کرد.

8
«او» در آن صورت، با یقین بیشتری به عنوان فرزند دریا استنباط می شد
و ضمنا با حرف ربط «که» پیوند گرامری
میان دو بخش جمله برقرار می گشت.

جنگل در آتش

جنگلبانی یک رشته علمی است.

1
با اوراد ادعیه
می توان «جامعه» مداری   کرد،
ولی نمی توان جنگلبانی کرد.

2
فرق اصلی و اساسی جنگل 
با «جامعه» 
همین است.

بشر

بشر انتزاعی وجود خارجی ندارد.

1
در خارج از کله آدم ها
هیچ چیز انتزاعی
وجود ندارد.

2
برای دیدار با انسان مشخص و واقعی ـ عینی
باید از کله گام به جامعه و جهان گذاشت.

3
آنگاه متوجه می شویم که
آدم ها در داربست طبقاتی شان
وجود دارند.

الف
یکی رعیت است، دیگری ارباب فئودال

ب
یکی عمله است و دیگری پیشه ور

ت
یکی کنیز و کلفت است و دیگری کدبانو

پ
یکی عضو طبقه حاکمه است و دیگری عضو طبقه تحت سلطه و استثمار و ستم


4
این بشر انتزاعی نیست که ستم می کند،
بلکه طبقه حاکمه است.

5
ایده ئولوژی حاکم هم نه ایده ئولوژی انسان مجرد و یا انتزاعی،
بلکه ایده ئولوژی طبقه حاکمه مشخص است.

6
به قول قرآن کریم و شیخ شیراز:
خلایق به دین ملوک خویش می گروند.

الف
یعنی طبقه اجتماعی ئی که
 وسایل تولید مایحتاج مادی
(زمین، وسایل کار، منابع، معادن، قنوات، بانک ها، مستغلات و غیره)
را از دست توده های مولد و زحمتکش خارج می کند
یعنی آنها را سلب مالکیت می کند،
ضمنا ایده ئولوژی خود را به توده تحمیل می کند.

ب
اسلام با همه خرافاتش
از تعزیه تا مرثیه
از سینه زنی تا قمه و قداره زنی
از غیرت ناموسی تا تعصب ملی ـ مذهبی
نه ایده ئولوژی توده های مولد و زحمتکش،
بلکه ایده ئولوژی اشرافیت بنده دار و فئودال
است
و به ضرب شلاق نان و جان،
یعنی به ضرب شمشیر و اعدام و تبعید و جزیه و باج و خراج
به توده تحمیل شده است.

ت
توده با گذشت زمان و گذار از نسلی به نسلی دیگر
فراموش کرده که ایده ئولوژی اش
نه ایده ئولوژی خود او، بلکه ایده ئولوژی طبقه حاکمه است.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر