سعدی شیرازی
( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان باب اول، ص 34 ـ
38)
تحلیلی
از شین میم شین
حافظ
در
دایره ی قسمت،
ما
نقطه ی تسلیمیم
لطف،
آنچه تو اندیشی
حکم،
آنچه تو فرمایی
·
معنی تحت اللفظی:
·
در دایره سرنوشت و تقدیر، ما نقطه
تسلیم هستیم:
·
هر چه تو فکرش را بکنی، لطفی در حق
ما ست و هر چه تو اراده کنی، حکمی در حق ما ست که صادر می شود.
·
خواجه در این بیت، از خورجین خلیفه
می بخشد:
1
در
دایره ی قسمت،
ما
نقطه ی تسلیمیم
·
بزعم خواجه بشریت در دایره تقدیر،
نقطه تسلیمی بیش نیست.
·
این ادعا ولی به چه معنی است؟
2
·
این احتمالا بدان معنی است که در
تصور خواجه، تقدیر و سرنوشت دایره وار است.
·
افراد بشری در محیط دایره ایستاده
اند و دوست کذائی (معبود آسمانی و یا ظل الله ها از خوانین تا سلاطین) در مرکز این
دایره ایستاده است و سرنوشت هر کدام از افراد بشری را تعیین می کند:
الف
·
یکی را نان جو می بخشد که آلوده به
خون است.
ب
·
دیگری را صد ناز و نعمت می بخشد که
حد و اندازه ندارد.
3
·
بشریت به زعم خواجه هیچ واره و
هیچکاره است
·
اوبژکت واره است.
·
چیز واره است.
·
و دوست کذائی همه کاره است.
·
خودمختار است.
·
خودکامه مطلق است.
4
لطف،
آنچه تو اندیشی
حکم،
آنچه تو فرمایی
·
آن سان که دوست هر چه بیندیشد،
لطفی در حق بشریت کرده است.
·
و هرچه فرمان دهد، حکم بی چون و
چرائی است که صادر کرده است.
·
افراد بشری در هر دو مورد مطیع
مطلق اند.
·
نقطه تسلیم اند.
5
·
ایده ئولوژی نظامات بنده داری ـ فئودالی
را بهتر، دقیقتر و صریحتر از این نمی توان فرمولبندی و تبلیغ کرد.
·
ترفند ایده ئولوژیکی خواجه (و سعدی) اما در
سراسر دیوانش این است که محتوای دوست و دشمن را تحریف می کند.
·
آن سان که دشمن، دوست نامیده می
شود و دوست، دشمن.
6
در
دایره ی قسمت،
ما
نقطه ی تسلیمیم
لطف،
آنچه تو اندیشی
حکم،
آنچه تو فرمایی
·
در فلسفه اجتماعی خواجه، خوانین و
سلاطین (ظل الله) ـ به مثابه نمایندگان
سیاسی و اجرائی اشرافیت بنده دار و فئودال ـ و انعکاس آسمانی ـ انتزاعی آنها (الله)، دوست
قلمداد می شوند و هر روشنگر انقلابی، دشمن.
·
تار و پود دیوان خواجه به فحش و تف
و توهین و پارس و پرخاش بر ضد اوپوزیسیون ضد فئودالی یعنی اهل تصوف و عرفان اختصاص
دارد.
·
صوفی به عنوان مرتد (دشمن الله و
دین و ظل الله و در تحلیل نهائی، دشمن طبقه حاکمه و سیستم اجتماعی حاکم) قلمداد می
شود.
·
این تسلیم فئودالی خواجه کجا و تسلیم بورژوائی ـ پرولتری نیما کجا:
به مقام صبوری و تسلیم
که کند سنگ خاره را به دو نیم،
7
·
برای روشنتر گشتن مسئله، نظری بر کل
غزل خواجه می اندازیم و به تحلیل آن خطر می کنیم:
غزل
شمارهٔ ۴۹۳
غزلیات
حافظ
ای
پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل
بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی
دایم
گل این بستان، شاداب نمی ماند
دریاب
ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب
گله زلفش با باد همی کردم
گفتا:
«غلطی،
بگذر ز این فکرت سودایی
صد
باد صبا این جا با سلسله می رقصند
این
است حریف ای دل، تا باد نپیمایی»
مشتاقی
و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز
دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا
رب به که شاید گفت، این نکته که در عالم
رخساره
به کس ننمود، آن شاهد هرجایی
ساقی
چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد،
خرامان کن تا باغ بیارایی
ای
درد تو ام درمان در بستر ناکامی
و
ای یاد تو ام مونس در گوشه ی تنهایی
در
دایره ی قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف
آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر
خود و رأی خود در عالم رندی نیست
کفر
است در این مذهب خودبینی و خود رأیی
ز این
دایره مینا خونین جگرم می، ده
تا
حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ،
شب هجران شد، بوی خوش وصل آمد
شادی
ات مبارک باد ای عاشق شیدایی
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر