۱۴۰۳ بهمن ۲۲, دوشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۷۴)

    


میم حجری

«کار انسان بالغ این است که اندوه را در یک دست و شکرگزاری را در دست دیگر به دوش می کشد و به دست آنها بزرگ می شود.
چقدر می توانم غم را تحمل کنم؟ این چقدر می توانم تشکر کنم. اگر تنها اندوه را حمل کنم، به سوی بدبینی و ناامیدی خم خواهم شد.
اگر فقط شکرگزاری داشته باشم، ساخارین می شوم و برای رنج دیگران دلسوزی زیادی پیدا نمی کنم.
غم و اندوه قلب را روان و نرم نگه می‌دارد، که به ایجاد شفقت کمک می‌کند.»
~ فرانسیس ولر
هنرنقاشی:کاترین ولز استین

کار انسان بالغ این است که اندوه را در یک دست و شکرگزاری را در دست دیگر به دوش می کشد و به دست آنها بزرگ می شود؟

چگونه می توان اندوه و شکرگزاری را در دست گرفت و ضمنا به دوش کشید؟
این حرف حریف ویا حریفه
نه تنها به لحاظ نظری نادرست است بلکه به لحاظ انشایی هم معیوب است
اندوه و شکرگزاری
چیزهای روحی و فکری و روانی اند
و نه چیزهای  مادی تا بتوانی در دست بگیری و به دوش بکشی و دوش بگیری



ایراد این نقد نادرست بودن نتایجی نیست که از این نقد حاصل می شود. اتفاقا نکته قوت این نقد در همین است. نقد بریده ای کمتر از نیم صفحه از ۲۸۳۶ صفحهٔ بزرگترین رمان زبان فارسی بهانه ای می شود تا دیدگاه های درستی بیان و خواننده از خلال آن با جهانبینی عمیق مارکسیسم لنینیسم به عنوان یگانه ابزار درست بررسی، ارزیابی و استنتاج مسائل پیچیده جهان، جامعه و انسان آشنا بشود.
ایراد نقد در آنجاست که نقد در محدوده نقد دیالکتیکی همین نوشته کوتاه محدود نمی ماند و با چرخش قلمی از این محدوده فراتر می رود، کل کلیدر را پوشش می دهد و از آن هم فراتر رفته و کل جهانبینی محمود دولت آبادی مورد هجومی مخرب واقع شده با نفی مکانیکی تمام جهانبینی یک نویسنده توانا دور ریخته می شود.
در حالی که دولت آبادی در تار و پود کلیدر همین جهانبینی مارکسبست لنینیستی را بازتاب می دهد و در نقد یکایک شخصیت ها، از باب قلی بندار گرفته تا فرزندانش اصلان و شیدا و از غدیر و عباس جان که نماینده طبقه ورشکسته و رو بزوال شترداران بر اثر رشد مدرنیسم هستند و از ستار، موسی، قربان بلوچ و سایر پیشتازان مبارزه با ارباب و رعیتی که در جامعه ای سنت زده بسر می برند و حرف هایشان بی خریدار می ماند و نقش یاغیانی چون گل محمد، خان عمو، خان محمد و ... که قبل از سال ۱۳۴۱ یاغی شده و به کوه و کمر زده و زمینه را برای اجرای انقلاب سفید فراهم می کنند ... با دقتی ژرف اندیشانه و سراپا مارکسیستی مورد مو شکافی قرار می گیرد.
حتی این نگاه مارکسیستی در انتخاب نام قهرمانان کتاب نقش آفرینی می کند. برای نمونه "عباسجان" نام عباس است که با اضافه "جان" همراه شده است. او برادر بزرگتر غدیر است. همین اضافه "جان" پرده از روی کودکی عباس کنار می زند که در ناز و نعمت بزرگ شده و "جان" با نامش عحین شده است. او فرو ریخته تر از غدیر است. چرا که غدیر فرزند دوران سقوط خانواده است و از این محبت افسارگسیخته بی نصیب مانده و شخصیتش در قیاس با عباس جان از این ورشکستگی صدمه کمتری دیده است. رفتار عباسجان و غدیر هیچکدام ناشی از روان فردی آنان نیست و تماما بازتاب دهنده زوال طبقه ایست که در آن به سر برده اند. این بنیان مادی در بازتاب رفتار یکایک قهرمانان کتاب بازتاب دارد. (در اینجا هدف نقد کلیدر نیست و تنها اشاراتی است به این کتاب در جهت طرح بیانی مشخص)
متاسفانه، به علت خشمی که پیروزی امپریالیسم در عرصه های مختلف بر یکایک ما تحمیل کرده و شکست بخشی از کشورهای سوسیالیستی در عرصه بین المللی و خطای تحلیلی حزب ما در چند سال حول و حوش سال پنجاه و هفت، سبب شده است نقد دیالکتیکی ما به چرخش قلمی به نقد مکانیکی سقوط کند و اثرات گیرایی نقد تبدیل به بری شدن خواننده از نوشتار ما شود. به گونه ای که خواننده حس می کند که جانب انصاف را از دست داده ایم و همین امر تمام نکات برجسته و درست نقد را تخریب می کند. چنین شیوه ای در نشتن با ریزش شدید نیرو مواجه خواهد شد و کلام درست نیز مورد توجه واقع نخواهد شد



درخت ها برای اینکه بتوانند رشد کنند، به فاصله گرفتن از یکدیگر نیاز دارند.
آدم ها هم.
فرنگی

درخت چه ربطی به بشر دارد؟
طبیعت چه ربطی به جامعه دارد؟
بشر
نتیجه نفی دیالک تیکی جماد و نبات و جانور است
و
جامعه
نتیجه نفی دیالک تیکی طبیعت.
بشر برای رشد
به همزیستی و هماندیشی و هماموزی و همکاری و همراهی و همرزمی با همنوع نیاز دارد.
  فاصله گرفتن از همنوع فاجعه است.



چارلی چاپلین درباره‌ی مادرش می‌گوید:
در کودکی، وقتی شب‌ها تا دیر وقت با مادرم بیدار می‌ماندم، همیشه یک آرزو داشتم. مثلاً به مادرم می‌گفتم که برایم اسباب‌بازی بخرد. او می‌گفت: «برای تو می‌خرم، اما به یک شرط، اگر بخوابی.»
یک شب از او پرسیدم: «اگر بزرگ شوم، آیا آرزوهایم برآورده خواهند شد؟»
او گفت: «بله، اما به یک شرط، اگر بخوابی.»
پس من هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم، تا زمانی که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.
دیشب مادرم را در خواب دیدم. از من پرسید: «آیا هنوز هم قبل از خوابیدن به آرزوهایت فکر می‌کنی؟»
به او گفتم: «دیگر شب‌ها خوابم نمی‌برد.»
او از من پرسید: «پس حالا چه می‌خواهی؟»
گفتم: «می‌خواهم پیش من بیایی.»
او گفت: «سعی می‌کنم در خواب‌هایت بیایم، اما به یک شرط، اگر بخوابی.»


ژان-ژاک روسو
اندیشه‌های او در زمینه‌های سیاسی، ادبی و تربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سال‌ها در پاریس عمر سپری کرد، به عنوان یکی از راه‌گشایان آرمان‌های انقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست. اگر چه روسو، از نخستین روشنگرانی است که مفهوم حقوق بشر را بطور مشخص به کار گرفت، اما نزد او از این مفهوم تنها می‌توان به معنایی ویژه و محدود سخن به میان آورد. در مجموع باید گفت که وی رادیکال‌تر از هابس و جان لاک و شارل دو مونتسکیو می‌اندیشید. شاید به همین دلیل است که برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، وی را اساساً در تداوم سنت فکری عصر روشنگری نمی‌دانند، بلکه اندیشهٔ او را بیشتر در نقد فلسفهٔ روشنگری ارزیابی می‌کنند. برای روسو، صرف نظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرف نظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری» است. روسو تلاش می‌کند، نوعی هماهنگی میان آزادی فردی و جمعی ایجاد نماید. وی این کار را در اثر معروف خود قرارداد اجتماعی که در سال ۱۷۶۲ میلادی نوشته شد، انجام می‌دهد. یکی دیگر از کتاب‌های مهم روسو به نام امیل در زمینه تربیت کودکان است.



ایران ناز و نازی
مشغول برف بازی
ایران قندی قندی
یه چیزی بگم نخندی
صبح سحرو ناشتا
کی هم چی کشوری داشتا
صبح سحرو ستاره
ایران ما بیداره
موهاش زرد و حنایی
با نیم تاج طلایی
خوابش دیگه نمی آد
قصه ها يادش می آد
قوقولی قوقو سحر شد
سیاهی در بدر شد
آفتاب خوابش پریده
ستاره هارو چیده
آهای آهای بیدار شین
دنبال کار و بار شین
خونه داره می لرزه
ایران داره می ترسه
ممدلی شا با اون قرش
يا اون توپ شربنل ش
یا آخر الزمونه
دنیا شده دیوونه
شاید کن فیکون شده
دنیا همه داغون شده
تو هفت تا شاهو دیدی
سرد و گرم و چشیدی
دیدی که شام نخوردی
از گشنگی نمردی
وقتی تنها نشستی
وقتی چشماتو بستی
قصهء شاه پریون
دوباره با خودت بخون
یه کم طاقت بیاری
امید و به شهر می آری
هر شهری شهربانو میخواد
ایران یه قصه گو میخواد
پاشو پاشو داد بزن
حق تو فریاد بزن
بشکن و بالا بنداز
انقلاب و را بنداز
تفنگ ِ دسه نقره
با یار جامه ترمه
بیریزین تو خیابون
برنگردین خونه تون
تا وقتی که باهار شه
آزادی برقرار شه


درنگی در مفهوم تعصب

تعصب
 به معنای پافشاری بر عقاید، ایده‌ها، یا گروه‌های خاص بدون توجه به دلایل منطقی و علمی و عقلی و تجربی است.
تعصب
از مفاهیم عهد بوق و چماق و چپق است.
تعصب
در گنجینه مفهومی مارکسیسم
با مفهوم فلسفی جانبداری جایگزین شده است:
جانبداری
مبتنی بر منافع طبقاتی است.

جانبداری
(طرفداری)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/14151

پایه و شالوده تعصب هم منافع طبقاتی بوده است.
منافع طبقاتی
سبب می شوند که فرد حتی منکر وجود آفتاب باشد.
حتی منکر ۲ دو تا چهارتا  باشد


پند و اندرز و نصیحت به چه معنی است؟
مش ویلیام؟
پند و اندرز و نصیحت
فرم محترمانه انتقاد از همنوع در جوامع ماقبل سرمایه داری بوده است.
انتقاد
نشانه مهر است
و
سرسخت ترین منتقدین ننه ها و باباهای افرادند.

هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم
امشب همه را چون سر زلف تو ، شکستم
فریاد زنان ،‌ ناله کنان عربده جویان
زنجیر ز پای دل دیوانه گسستم
جز دل سیَهی فتنه گری ، هیچ ندیدم
چندان که به چشمان سیاهت نگرستم
دوشیزه ی سرزنده ی عشق و هوسم را
در گور نهفتم به عزایش بنشستم
مِی خوردم و مستی ز حد افزودم و ، آنگاه
پیمان تو بُبْریدم و پیمانه شکستم
عشقت ز دل خون شده ام دست نمی شست
من کشتمش امروز بدین عذر که مستم
در پای کَشم از سر آشفتگی وخشم
روزی اگر افتد دل سخت تو به دستم
"سیمین بهبهانی


ایلان ماسک از سوی ترامپ موظف به پس انداز شده است:
دهها هزار تن از کارمندان را اخراج کرده و می کند
  از کلیه سازمان های وابسته به سازمان ملل خارج می شود
ضمنا
قرار است که برای کاخ سفید با صرف صد میلیون دلار سالن باله بسازند

مارکسیسم عقل کل اندیش است و مخالف سرسخت غریزه گرایی و عشق گرایی و خردستیزی است.

ذهن کهته و نو وجود ندارد.
جهان بینی علمی و خرافی وجود دارد.
جهان بینی بازارگان
کمترین تفاوتی با جهان بینی  بازاریان و روحانیان ندارد
وارونه و پا دره وا ست.


 هرکس که تغییر بنیادین می‌خواهد، باید نخست در درون خود انقلاب فرهنگی کند؛ یعنی ساختارهای کهنه، فئودالی و ارتجاعی را در هم بشکند و جهان‌بینی علمی و انقلابی را جایگزین باورهای پوسیده و سنت‌های بازدارنده نماید.
شفق
منظور از تغییر بنیادی چیست؟
تغییر بنیادین جامعه
یعنی تغییر مثبت و یا منفی مناسبات تولیدی حاکم در جامعه.
هم گذار جامعه از کاپیتالیسم به سوسیالیسم
تغییر بنیادی است
و
هم سقوط از سوسیالیسم به کاپیتالیسم.
تفاوت انقلاب با عنگلاب
و
تفاوت و تضاد ولادیمیر لنین با ولادیمیر پویتن همینجا ست
بدون تغییر بنیادی زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی ویا حاکمیت طبقاتی)
روبنای ایده ئولوژیکی (انقلاب کذایی درونی) خواب و خیال است و محال است:
نقش تعیین کننده
در دیالک تیک زیربنا و روبنا از ان زیربنا ست
و
نقش تعیین کننده در دیالک تیک فکری (درونی) و فیزیکی (مادی، برونی) از ان  فیزیکی و مادی و برونی است
پدیده های روحی و روانی انعکاس پدیده های مادی و جامعتی و معیشتی اند و تابع آنند.

شکست
 به تنهایی وجود ندارد.
هیچ چیز به تنهایی وجود ندارد.
گل و خار
و
گنج و مار
و
غم و شادی
به همند.
سعدی
 شکست
 در دیالک تیک مبارزه  و پیروزی و مبارزه و شکست وجود دارد.
شکست و پیروزی به همدیگر تبدیل می شوند


این دعاوی اینشتین
تق و لق اند:
تکنولوژی
چیست
اگر نتیجه کار فکری و فیزیکی بشر نیست؟
تکنولوژی
چیست
اگر توسعه و تکامل و تکمیل دم افزون وسایل و ابزارهای تولید نیست؟
تفاوت هوش مصونی با بشر چیست؟
وسایل و ابزارهای تولید
از خیش و گاو و گاواّهن تا تراکتور و تریلی و کمباین و غیره
امتداد دست و پا و جشم و گوش و هوش بشر اند.
هوش مصنوعی
که توان تفکر ندارد.
هوش مصنوعی
به  تجزیه و تحلیل و جمعبندی اطلاعاتی می پردازد که بشر در اختیارش می گذارد.
هوش مصنوعی
مثل چاقو ست که هم می تواند برای پوست کندن سیب و سیب زمینی مورد استفاده قرار گیرد و هم برای دریدن شکم این و آن.
راستی
متد فکری هوش مصنوعی چیست؟
تجزیه و تحلیل اطلاعات (تئوری) بسته به متد های فکری متفاوت صورت پذیر است.
درد هم همین است.



گاهی از شما، توده های مردم مایوس می شوم .باخود می گویم ارزشش را ندارد.
 مثل این است که از درخت بادام هندی بخواهم شاخه هایش را پیچ و تاب ندهد.
ولی سرنوشت ما مثل حصیر است :
 تاریخ پاهایش را روی ما پاک می کند.
دیار خوابگردی
میا کوتو
میا جان
اگر وقت کردی از خودت مأیوس بشو.
توده یک سر  دارد و یک میلیون دردسر
از توده بهتران بی رحم و بی مروت
توده را خر و خمیر می کنند و بر طبق منافع خود  آلت دست قرار می دهند و به قهقرای دوزخ رهنمون می شوند..


وقتی چارلی چاپلین تصمیم گرفت با اونا که ۳۰ سال از او کوچکتر بود ازدواج کند، گفت:
-با من ازدواج کن، من به تو زندگی کردن را یاد می دهم، تو به من یاد بده که بمیرم...
اونا پاسخ داد:
-نه چارلی، تو به من یاد می دهی بزرگ شوم، من به تو یاد می دهم که برای همیشه جوان باشی...
ازدواج فوق العاده ای بود.
آنها ۸ فرزند داشتند و تا زمانی که چارلی در سن ۸۸  سالگی از دنیا رفت با هم زندگی کردند.
عشق نه سخت است و نه خسته کننده، نه فرار می کند، نه رها می کند و نه تقلب می کند.
کسانی که عاشق نیستند به بهانه های ساختگی، توجیهات ساختگی و شکننده پناه می برند.
چارلی چاپلین آهنگ Candilejas (نور آهکی) را برای ابراز عشق عمیق خود ساخت.
یک خط از آهنگ می گوید:
"همانطور که به سراغ من می آیی،
داشتم میرفتم
تو نور ماه آوریل هستی
و من در یک بعدازظهر خاکستری...»
این جملات تقدیم به اونا عزیزمان...
منبع:
آلیشیا خارا بارتو

کسی که با دختری ازدواج می کند که مسن تر از دخترانش است،
عاشق او نیست.
احسان طبری
حکایتی راجع به ماهاراجه ای هندی در این زمینه دارد
و
بزرگ علوی نیز راجع به خرپول مسلولی.
اونا هم از نیت چارلی خبر دارد و محترمانه بر زبان می راند.
قضیه در حکایت طبری و بزرگ علوی هم از این قرار است.
زن جوان ماهاراجه را با جنازه خودش زنده به گور می سازند
و
زن جوان در حکایت علوی از لاشخورمسلول سل می گیرد و می میرد.
زن ستیزی هزاران فرم دارد و اینهم یکی از همان فرم ها ست.
آثار چارلی باید تحلیل مارکسیستی شوند

لیست زاغه‌ها، حلبی آباد‌ها و آلونک های تهران در زمان شاه (نشانه‌های تمدن بزرگ)
کف دره - خاک سفید - حلبی آباد کشتارگاه - حلبی آباد خیابان آرامگاه - گود عرب‌ها - گود زنبورک خانه - گود حاج حسین - حلبی آباد کوی ولیعهد (جوانمرد قصاب) - زاغه قبر آقا - حلبی آباد طرشت - حلبی آباد شهر ری - حصیر آباد قصر فیروزه - زاغه انتهای شهباز جنوبی - زاغه میدان شوش - زاغه میدان غار - گود معصومی - آلونک های دروازه غار - آلونک‌های لب خط - آلونک‌های اوراقچی‌ها - آلونک‌های دره فرحزاد. – حلبی آباد نوروز آباد - حلبی آباد نظام آباد - آلونک‌های ناصر خسرو - زاغه جنوب خیابان کرمان - زاغه های خزانه فرح آباد - زاغه های هاشم آباد جاده خراسان - زاغه های شهرک کاروان - زاغه های کهریزک - زاغه های دوتویه - زاغه کوره پزخانه های متروکه - زاغه میدان شهیاد - آلونک‌های رودخانه - آلونک‌های کوچه پشتی - زاغه اسلام آباد سعادت آباد - زاغه راه آهن - زاغه نهم آبان - آلونک مشیریه - آلونک مسعودیه - آلونک سر پل امامزاده معصوم - زاغه پل سيمان - زاغه خانی آباد - زاغه خانی آباد نو - زاغه های وصفنارد - زاغه جاده ساوه - کوره پزخانه های محمود آباد - حصیر آباد راه آهن تهران - حلبی آباد بعد از سه راه نارمک - محله های خارج از محدوده نیروی هوای - آلونک شهباز جنوبی.

تشکیل مناطق حاشیه نشین
اولا
روندی قانونمند بوده است.
نشانه گذار جامعه از فئودالیسم به کاپیتالیسم بوده است.
یعنی دال بر رهایش رعایا از قید وبند فئودالی و مهاجرت به شهرها و تشکیل پرولتاریا بوده است
ثانیا
نشانه انباشت اولیه سرمایه بوده است که در همه جوامع گذار از فئودالیسم به کاپیتایلسم صورت گرفته است.
چشم ها را باید شست
الفبای مارکسیسم را یاید آموخت
و
جامعه و جهان را به چشم علمی باید دید


 در مفهوم طبیعت
 جمادات و نباتات و   جانوران و بشر تجرید می یابند.
مولانا هم در شعری همین حقیقت امر را تبیین داشته است:
از جمادی مردم و نامی (نبات) شدم
ور نما (نبات) مردم به حیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
بشر هم جزئی از طبیعت است و خواهد بود.
بشر جانوری است که در اثر کار (تهیه و تولید مایحتاج حیاتی اش) آدم شده است و در نتیجه کار به تفکر نایل آمده است و جامعه را بنا کرده است
طبیعت
بر خلاف بشریت
 سوبژکت (فاعل) نیست
 تا برابری ویا نابرابری بیافریند.  
طبیعت به قول داروین
میدان تنازع بقا ست.
نبات و جانور و بشر
در تحلیل نهایی
نتیجه تحول و توسعه میلیون ها ساله جماد است.
عناصر شیمیایی گل و  گورخر و بشر
عناصر جهان جمادات اند:
کربن و اکسیزن و هیدروژن و فسفر و کلسیوم و غیره اند




حکایت شتر دیدی ندیدی؟
مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد.
سراغ شتر گم شده اش را از او گرفت؟
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله .
پسر پرسید: آیا یک طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود؟ مرد گفت : بله.
مرد گفت: حالا بگو شتر کجاست؟ پسر گفت من شتری ندیدم .
مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلایی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست گزارش داده ای؟
پسرک گفت: در راه، روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود. فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بوده.
بعد دیدم در یک طرف راه مگس بیشتر است و یک طرف دیگر پشه بیشتر است.
و چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی را نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد.
پس از این به بعد شتر دیدی، ندیدی!!

قاضی
خرفت و کودن بوده است.
پسرک
اندیشنده و تحلیل کننده و شناسنده بوده است
و نیازی به دیدن شتر حی و حاضر نداشته است
فخرانگیز بوده است
 



هیچ دشمنی در دنیای بیرون وجود ندارد.
دشمنان واقعی درون ما زندگی می‌کنند
خشم، کینه، نفرت، قضاوت
 سقراط

ایراد بینشی اساسی سقراط
ندانمگرایی او ضمن پر مدعایی او ست.
سقراط مظهر دیالک تیک ندانمگرایی و پر مدعایی (دیالک تیک جهالت و جار و جنجال)
است.
خشم و کین و نفرت
واکنش های غریزی ـ طبیعی اند
 و به تنهایی وجود ندارند:
خشم در دیالک تیک خشم و حلم
کین در دیالک تیک مهر و کین
نفرت در دیالک تیک عشق و نفرت
وجود دارند و اقظاب دیالک تیکی  فوق الذکر به همدیگر تبدیل می شوند:
عشق به نفرت و نفرت به عشق تبدیل می شود
 قضاوت
مشخصه و ممیزه اساسی بشر است
حتی نباتات و جانوران
قادر به قضاوت و تصمیمگیری اند
چه رسد به بشر که اشرف موجودات است

ﺁﻥﮐﺲ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﺪ ،
زﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﯽﺩﺯﺩﺩ!
«ویرجینیا ولف»
 
معنی تحت اللفظی:
ربودن رؤیاهای کسی به معنی اعدام او ست.
واقعا؟
ضد دیالک تیکی رؤیا چیست؟
ضد دیالک تیکی رؤیا و یا اوتوپی
علم است.
درست به همین دلیل
 رسولان پرولتاریا (فراموش شدگان کذایی)
سوسیالیسم اوتوپیکی (رؤیایی) را به گور می سپارند و در گورستان آن
آسمانخراش سوسیالیسم علمی را بنا می کنند که مارکسیسم نامیده می شود



هنرمندان امروز در گردنه چنار جاده گهواره به اسلام آباد و کرند یک عروس زیباخلق کردند که بسیار دیدنی است.
.
(چکش هم دادن زیر بغلش تا سر شادوماد رو بشکنه)
.
باز نشر از کانال کافه هنر و ادبیات/ شهرام گراوندی

پیرایه یغمایی

بیچاره« شاه» ـ داماد.
احمد شاملو
هم
از موضع فکری همین هنرمند
  قصه ای برای کودکان نوشته است
در این قصه
سگان بینوا سنگسار و آش و لاش و لاشه می شوند
قبلا
هدایت نامی به تحقیر از سگ ولگرد قصه ساخته است


یار خوب تمام ماجرا ست.
صبا

بیش از ۵۰ سال قبل
شاعر ژرف اندیشی
اعلام داشته است:
دوست را باید میان خیل دشمن جست.
یعنی
قبل از پیدا کردن یار
 باید دشمنان خود را شناخت و از میان آنان یار کمشده در انبوهه دشمنان را پیدا کرد:
جست و جوی سوزنی در کاهدانی.
درد و دریغ اکنون از  این است که دشمنی حتی در دیدرس نیست
چه رسد به دوست.
ما در عصر عکس به سر می بریم.
هیچ چیز اصالت و واقعیت ندارد.
همه چیز مجازی است



فریاد سرخ فام بهارانم
برخاسته ز سنگ
با من مگو ز حادثه می دانم
 آری که دیر نمی مانم
اما به هر بهار سرودم را
چون رد خون آهوی مجروح
بر هر ستیغ سهم می افشانم
آنگاه عطر تلخ جوانم را
با بال بادهای مهاجم
تا ذهن دشتهای گمشده می رانم
سیاوش کسرایی

معنی تحت اللفظی:
من فریاد سرخ رنگ بهارانم که از سنگ برخاسته است.
لزومی به یاد اوری حادثه نیست
چرا که من تأخیر نمی کنم و هر بهار سرودم را بسان رد خون آهوی تیر خورده بر هر قله سهمناک می افشانم و بعد عطر تلخ جوانم را به مدد بال بادهای مهاجم به ذهن دشت های گمگشته می رسانم.

خوش به حال عاشقی که معشوق معشوقش باشد
صبا
چنین چیزی محال است.
عشق
رابطه نیست تا دو طرفه باشد.
عشق یکطرفه است
یعنی  وابستگی است
معشوق
خودش عاشق معشوق ایدئآل خویشتن است.
عشق
اگر دو طرفه گردد
سلب عشقیت می شود و به دوستی استحاله می یابد.



ترامپیست ها تصمیم گرفتند بزایند، ریدند.
ترامپ جان، پدر و پدر جد تو که سهل است خود خدا هم نمی تواند تمام مردم غزه را به سایر کشورهای جهان تبعید نماید.
شمایان ممکن است کله خرهای حماس را تبدیل به مهره هایی برای پیشبرد نقشه هایتان نمائید. چرا که این کله خری در ذات فوندامنتالیسم نهادینه شده است، اما نمی توانید با توده ها چنین برخوردهایی روا بدارید.
تمام نقشه ها و دسیسه هایتان تبدیل به ضد خود خواهد شد و توده ها را در مبارزه با زیاده طلبی صهیونیستی و امپریالیستی هشیارتر خواهد کرد.
تا دیر نشده دست از هارت و پورت بردارید که دوران مست شدن از پیروزی های مقطعی مدت هاست به سر آمده است. خروج اسف بارتان از افغانستان در حالی که همچنان افغانستان در خم یک کوچه درجا می زند، گواهی مسلم بر این ادعاست.
عقبنشینی فوکویاما فیلسوف امپریالیستی از پایان تاریخ خواندن نظام سرمایه داری دلیل دیگری بر به پایان رسیدن هارت و پورت های تو خالی است.
عقلانیت حکم می کند در برابر روند رو به پیش تاریخ فروتن باشید و بی جهت راه به خلق ها نبندید که خلق ها از این راه گذر دارند، آی.
افتاد؟

ترامپیست ها تصمیم گرفتند بزایند، ریدند.
حق شناس

روی دو قلوی  نئوفاشیسم و اولیگارشیسم  باید کار کرد.
شعار بدون شعور (شناخت) سست بنیاد است.
ما این مسئله را به بهانه همین اشاره حق شناس
به بحث خواهیم کشید

زیگموند فروید در کتاب «روان کاوی و زندگی روزمره
(The Psychopathology of Everyday Life)
استدلال میکند که خطاهای گفتاری فراموشیهای ناگهانی و اشتباهات به ظاهر بی اهمیت تصادفی نیستند، بلکه بازتابی از امیال تعارضات و سرکوبهای ناخودآگاه هستند.
این پدیده ها که به عنوان لغزشهای فرویدی یا Freudian Slips شناخته می‌شوند به ما کمک میکنند تا لایه های پنهان روان خود را درک کنیم.
1-خطاهای گفتاری لغزش فرویدی و ناخودآگاه
فروید معتقد بود که وقتی فرد به طور ناخواسته واژه ای را اشتباه میگوید این اشتباه ناشی از فرآیندهای ناخودآگاه است. او نمونه ای از یک سخنرانی را مطرح میکند که در آن یک سیاستمدار به جای گفتن ما برای کشورمان برنامه های بزرگی داریم، ناخواسته میگوید ما برای کشورمان بحرانهای بزرگی داریم. این لغزش میل یا نگرانی پنهان او را آشکار میکند از نظر فروید، چنین خطاهایی حاصل سرکوب افکار و احساسات ناخودآگاه هستند که خود را به شکل ناخواسته در گفتار نشان میدهند.
2- فراموشیهای ناگهانی و سرکوب
فروید همچنین فراموشیهای ناگهانی مانند از یاد بردن نام افراد یا ملاقات های مهم را ناشی از مکانیسم دفاعی سرکوب میداند او توضیح میدهد که وقتی فردی نام کسی را که با او تجربه ی ناخوشایندی داشته است فراموش می‌کند، در واقع ذهن او به طور ناخودآگاه سعی در دور کردن آن خاطره دارد. این پدیده نشان میدهد که ذهن آگاه ما آنچه را که نمیخواهد بپذیرد سرکوب کرده و به ناخودآگاه میراند.
3-اشتباهات روزمره و تعارضهای درونی
فروید استدلال میکند که اشتباهات ظاهراً بی اهمیت مانند گم کردن اشیا،نوشتن اشتباه یک عدد یا انجام نادرست یک کار اغلب نشان دهنده ی تعارضهای ناخودآگاه هستند. برای مثال اگر فردی مدام کلید خانه ی خود را گم میکند این میتواند نشان دهنده ی ناخشنودی پنهان از محیط خانه باشد.
در نتیجه فروید نشان میدهد که این اشتباهات کوچک نشانه هایی از فعالیت ذهن ناخودآگاه هستند و میتوانند حقایق سرکوب شده ی روان فرد را فاش کنند.


ما
رقص را
از تفنگ
و
صلح را
از جنگ
دوست ترداریم
...دیگران
      اگر
امانمان بدهند..
حریف

معنی تحت اللفظی:
ما رقص را بر تفنگ و صلح را بر جنگ ترجیح می دهیم
اگر دیگران امان بدهند.
رقص ضد دیاک تیکی تفنگ نیست.
رقص در دیالک تیک حرکت (رقص) و سکون وجود دارد
و
تفنگ در دیالک تیک چنگ و تفنگ.
در دیالک تیک جنگ و صلح (حرکت و سکون)
جنگ (حرکت) مطلق است و صلح (سکون) نسبی است.
چون حرکت در سکون (جنگ در صلح) هم جریان دارد:
صلح
زنگ تنفسی برای تدارک جنگ دیگری است.


عاشقانه
فروغ فرخزاد
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه بیش

این دو بیتی فروغ
در انعکاس اوضاع و احوال  روحی و روانی و فکری و حسی عشاق
بی نظیر است و مفاهیم آن عمیق و غنی و تأمل انگیز اند:
رنگین شدن شب عاشق از رؤیای معشوق
سنگین شدن سینه عاشق از عطر معشوق
گسترش معشوق بر روی چشمان عاشق (دیدن معشوق در همه چیز و همه جا)
گرفتاری عشاق در دیالک تیکی از شادی و اندوه


شاملو
جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خویش بیگانه است
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیوارانِ غم خویش‌ایم.
خشم‌آگین و پرخاش‌گر
از اندوهِ تلخِ خویش پاس‌داری می‌کنیم،
نگه‌بانِ عبوسِ رنجِ خویش‌ایم
تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌ئی که بر گِردِ آن کشیده‌ایم
خطا نکند.
و جهان را بنگر
جهان را
در رخوتِ معصومانه‌یِ خواب‌اش
که از خویش چه بیگانه است!
◘ـ
ماه می‌گذرد
در انتهایِ مدارِ سردَش.
ما مانده‌ایم و
روز
نمی‌آید.


آره.
 نوبت به زنان و زحمتکشان که می رسد
سر و کله مالکیت خصوصی پیدا می شود.
بنده من.
کنیز من.
غلام من.
نوکر من.
زن من.
دفترچه حساب بانکی من.
خانه من.
 زن آدم است و مختار است و خودمختار است
زن   ملک و مملوک و ناموس کسی نیست
مدح شبیع ذم
به این خرافه گروهبان گارسیا می گویند.
این که تعریف و تجلیل زنان نیست.
این تحقیر و تخریب زنان است.
زن = مرد
نه کمتر و نه بیشتر
زن از هیچ لحاظ و نظر فرقی با مرد ندارد.
اگر کسی به برابری زنان و مردان ایمان ندارد
برود به زندان ابوقریب و با زنان آشنا شود و به برابری زنان با مردان ایمان بیاورد


دیروز زنی را دیدم که مرده بود
و مثل ما نفس می‌کشید
راستی یک زن چطور می‌میرد
مرگش چگونه است
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمی‌کند
یا دست کسی را نمی‌فشارد
یا منتظر
آغوشی نیست
یا حرف عشق که می‌شود پوزخند می‌زند
آری زن‌ها اینگونه می‌میرند.
#گابریل_گارسیا_مارکز




جالب بدونید مائو تسه‌تونگ در سالِ ۱۹۷۶ به تنهایی و‌ فقط با یک حرکتِ ساده ۷۰۰ میلیون چینی را از زیرِ خطِ فقر نجات داد.
و اما آن حرکت چه بود؟
او مُرد. همین!
بدین ترتیب سیاستِ تعارضِ او با جهان، به سیاستِ تعامل با جهان تبدیل شده و اقتصادِ چین شکوفا گردید..

فریبرز یوسفی






ولتر می گوید؛
طبیعت جامعه، نابرابری را ایجاد می کند...
در تحلیل های مارکس، نابرابری مشاغل و موقعیت های اجتماعی و تقسیم نقش ها و ...از عواملی است که حاصل ایجاد نابرابری در اجتماع است.
امروز در کلاس فلسفه ای، خواستم کلمه ی جامعه را حذف کنیم و جمله را دوباره بخوانیم:
طبیعت نابرابری را ایجاد می کند.
این جمله ی ولتر نیست ولی آیا این جمله صادق است یا کاذب؟
حال پرسش این است که در جهانی که طبیعت بدوا نابرابری را تصویر کرده است و مضافا جامعه بدترش می کند، سودای عدالت دیگر چیست؟
آیا منادیان عدالت به چنین دشواری هایی محاط اند؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر