تأملی
از
میم حجری
شاملو
من هرگز ندیدم که فروغ چیزی را پیدا کند و آن چیز قانعش بکند
فروغ
جُست وجو می کند
اما در حالی که به جُست وجو می رود، ما را با چشم اندازهای گاهی فوق العاده زیبا و اغلب خیلی زیبای شعر خودش آشنا می کند.
معنی تحت اللفظی:
من هرگز ندیده ام که فروغ به چیزی قناعت ورزد.
به همین دلیل جست و جو کرده است و در روند جست و جو،
گاهی خوانندگان را با مناظر زیبای شعر خود آشنا کرده است.
شاملو
به عوض تحلیل علمی و عقلی شعر فروغ، به خود فروغ گیر می دهد.
ضمنا چنان وانمود می کند که انگار فروغ، مدام زیر ذره بین شرف کیهان و بامداد اول و آخر قرار داشته است.
شاملو و نه فقط شاملو و خودشیفته های دیگر
اصلا قادر به شناخت فروغ نبوده اند و نیستند.
به همین دلیل
داوری های شان الکی و خرکی و دل خوش کنکی اند و نه علمی و عقلی و انقلابی.
اتفاقا قضیه بر عکس ادعای شاملو بوده است.
فروغ اگر احیانا کسی را پیدا کرده است، عمیقا به او علاقه مند و قانع بوده است.
برای اینکه فروغ نبوغ معرفتی عظیمی داشته است.
درد و دریغ فروغ از این بوده است،
که معشوق موقتی او قادر به درک او نبوده است و به راه خود رفته است و فروغ تنها مانده است.
ژرفای شخصیتی و فکری و معرفتی فروغ
برای هم میهنانش دسترس ناپذیر و درک ناپذیر بوده است.
فروغ دریا بوده است و عمق ناپیدا بوده است.
آنچه که شاملو، قانع نبودن به یافته ها و ادامه دادن به جست و جوگری می نامد،
توسعه پیگیر فکری و فلسفی و فرهنگی و هنری و استه تیکی و اتیکی فروغ بوده است.
فروغ
در جا نزده است.
فرو نرفته است.
فروغ پیش رفته است
و
افکار و اشعارش در روند پیشرفت پیگیر او
توسعه و تکامل و تعالی یافته اند.
منظور فروغ از مفهوم «تولدی دیگر» هم توسعه و تکامل کمی و کیفی مدام او بوده است.
اشعار فروغ باید تحلیل مارکسیستی شوند.
شاملو
او تمام این ها را به ما نشان می دهد.
تمام چیزهائی که در روز بارها از جلو چشم ما می گذرند و ما آن ها را نمی بینیم.
در حقیقت گردش فروغ بدون هیچ هدف معینی صورت می گیرد و پربارترین گردش ممکن هم هست (است).
معنی تحت اللفظی:
فروغ همه چیزهای معمولی و محسوس را به خواننده نشان می دهد.
چیزهای معمولی و محسوسی که دیگران «می بینند»، بدون اینکه ببینند.
جست و جوی فروغ
مکانیکی و اوتوماتیکی و کورکورانه و بی برنامه و بی هدف و آماج او خودپو بوده است و نه آگاهانه و برنامه ریزی شده و حساب شده.
ضمنا
پربارترین جست و جو بوده است.
مدح شبیه ذم همین است:
فروغ
هنرمندی رئالیستی و راسیونالیستی (واقع بینی گرا و خردگرایی گرا) است.
شعر فروغ شبیه نثر بالزاک است:
فروغ محیط زیست خود را آنچنان که است، پوئه تیزه می کند (به زیور شعر می کشد.)
تفاوت مهم فروغ با سهراب و شاملو و سایه و غیره
همینجا ست.
مراجعه کنید
به
سیری
در
شعری
از
فروغ فرخزاد
تحت عنوان «ای مرز پرگهر»
۱
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2123
۲
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2124
۳
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2125
۴
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2126
۵
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2127
۶
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2128
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر