۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

سیری در شعری از عسگر آهنین (7)

عسگر آهنین
جای خودم خالی
(۱۵ ژوئن ۲۰۱۲)

خود را به کافه ی محلّه کشاندم
چیزی برای نوشتن ندارم
ذهنم، فضای ابرهای پریشان است
ذهنم، فضای نم نم باران

در کافه جای خودم خالی است
از آن بگو بخند و ُ نکته پرانی خبری نیست

تا دختر جوان پشت پیشخوان نبیند
من با مخاطب نامرئی خود حرف می ‌زنم
بهتر که پول قهوه را بپردازم
تا در سکوت خیابان ‌های فرعی
در جستجوی من گمشده ‌ام باشم.

سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com

تحلیل واره ای از
شین میم شین

• تحلیل شعر نو برای ما بمراتب دشوارتر از تحلیل شعر سنتی است.
• از این رو، هر وقت به تحلیل واره های خویش نظر می افکنیم، از شرم به خود می پیچیم.
• تحلیل شعر اما دست خود ما نیست.
• ما تحت فرمان همان نیروئی به تحلیل شعری می نشینیم که شاعر به سرایش شعر برمی خیزد.

• نمی دانیم از عهده تحلیل این شعر عسگر آهنین برخواهیم آمد و یا عرض خود خواهیم برد.

عنوان شعر
جای خودم خالی

• این عنوان شعر است.
• شاعر جای خود را خالی می بیند.

• می توان پرسید، چرا؟

• بنی بشر معمولا و قاعدتا جای کسی دیگر را خالی می بیند، نه جای خویشتن خویش را.
• چنین تصوری نه منطقی است و نه معنامند.

• باید در روند تحلیل شعر ببینیم که دلیل شاعر برای گزینش این عنوان چیست.

بند اول شعر
خود را به کافه ی محلّه کشاندم
چیزی برای نوشتن ندارم
ذهنم، فضای ابرهای پریشان است
ذهنم، فضای نم نم باران

• مفاهیمی که شاعر در این بند شعر به خدمت می گیرند، عبارتند از «به کافه محله کشاندن خویش»، «چیزی برای نوشتن نداشتن»، «فضای ابرهای پریشان بودن ذهن»، «فضای نم نم باران بودن ذهن»

• ما همین مفاهیم شاعر را به مثابه مصالح تحلیل خویش به خدمت می گیریم.

1
مفهوم «به کافه محله کشاندن خویش»
خود را به کافه ی محلّه کشاندم

• شاعر به جای «رساندن خویش به کافه» از «کشاندن خویش به کافه» سخن می گویند.

• چرا و به چه دلیل؟

• ما برای پاسخ به این پرسش، چاره ای جز کشف شناخت افزارهای دیالک تیکی ئی نداریم که شاعر در این حکم خویش توسعه داده اند.
• کسب و کار ما همین است.

• ترفند ما برای این کار اما از چه قرار است؟

• شاعر خود را به کافه می کشاند.
• همین فرمولبندی تصور تصویرمندی را به خاطر خواننده خطور می دهد:
• تصور حمالی را که محموله ای را کشان کشان می برد.

• ما واژه های حمال و عمله و امثالهم را هرگز نمی توانیم به عنوان فحشواژه بکار بریم.
• چون خود بلحاظ طبقاتی حمال و عمله و امثالهم بیش نیستیم.
• اگر هم به حمالیت و عمله وارگی خود فخر نکنیم، با این حال، از این بابت شرم هم نمی کنیم و خود را برابر با همنوعان خویش می دانیم.

• شاعر خود را بسان محموله ای حتی بدوش نمی کشد، بلکه می کشد و گرنه می توانست بگوید که خود را بدوش گرفتم و به کافه محله رساندم.

• شاعر از بابت واژه کمبود ندارد.

• این هم نکته قابل تأمل دیگری است.

1
خود را به کافه ی محلّه کشاندم

• شاعر دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک حمال و محموله بسط و تعمیم می دهند.
• بدین طریق، به چرخش قلمی، خویشتن شاعر اوبژکت واره می شود:
• ارگانیسم از حیاتمندی تهی می شود، چیزواره می شود، تا شاعر بسان محموله ای کشان کشان به سوی کافه محله ببرد.

• این اما به چه معنی است؟

• این بدان معنی است که پیوند ارگانیک اعضای اندام با یکدیگر گسیخته است.
• و نتیجتا اندام (ارگانیسم) از اندامیت تهی شده است.
• شاعر در حقیقت نه خود را، بل جسد خود را کشان کشان به کافه برده است.

2
خود را به کافه ی محلّه کشاندم

• شاعر ضمنا دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک «خود» و
«من» و یا به عبارت روشنتر به شکل دیالک تیک جسم و جان بسط و تعمیم می دهند و بلافاصله وارونه می سازند.

• به چه دلیل از وارونه سازی دیالک تیک جسم و جان سخن می گوییم؟

• به این دلیل که در دیالک تیک ماده و روح، جسم و جان، خود و من نقش تعیین کننده از آن ماده (جسم، اندام، ارگانیسم، خود) است و نه برعکس.
• معمولا و قاعدتا ماده است که حامل روح است، جسم است که قفس جان است، خودیت است که به منیت معنا می بخشد.

• ولی در این بند شعر قضیه درست برعکس است.
• روح ماده را کشان کشان می برد، جان جسد را کشان کشان می برد، جان حمال جسم است.
• چون جسم دیگر نه جسم، بلکه جسد است.

3
خود را به کافه ی محلّه کشاندم

• روح خرد و خراب لاشه تن را له له زنان و کشان کشان می برد.
• اینکه چرا روح لاشه تن را بدوش نمی کشد و نمی برد، بلکه می کشد و می برد، حاکی از آن است که روح نیز تخریب شده است.

• یکی از عوارض مستور تبعید، تخریب روح است!


روح دیگر توان حمل تن را ندارد.
ولذا نفس نفس زنان جسد خود را می کشد و می برد.
وارونگی دیالک تیک ماده و روح (جسم و جان، خود و من) را بهتر از این نمی توان تصور و تصویر کرد.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر