۱۴۰۲ دی ۱۹, سه‌شنبه

درنگی فلسفی در اثری هنری از محسن بافکر لیالستانی (۵) (بخش آخر)

Keine Fotobeschreibung verfügbar.

 

ویرایش و درنگ

از

میم حجری

 

توهم

(آذر ۱۳۹۷) 

محسن بافکر لیالستانی

 

۱
زن با چند دانه سیب زمینی و پیاز در دست که جهت تهیه ی غدای ناهار از انباری داخل حیاط برداشته،

 از راه می رسد و از مرد که در روی میز مشغول خوردن آخرین لقمه های صبحانه اش بوده، 

می پرسد:
«در لانه ی مرغ ها را بازکرده ای؟»
مرد جواب می دهد:

«نه هنوز.»
«اما مرغ ها در حیاط بودند.

لابد دیشب درلانه شاان را خوب نبسته بودی!»

 

مرد مغازه دار

به تنهایی

مشغول خوردن صبحانه است.

زن خانه دار

احتمالا

یا هنوز صبحانه نخورده و یا به تنهایی صبحانه خورده است.

عجیب است که ازن خانه دار ز سپیده سحر

مشغول تدارک ناهار است.

ظاهرا

 میان زن خانه دار و مرد مغازه دار،

تقسیم کار آهنینی در خانه برقرار است:

مرد مغازه دار مسئول گذاشتن و برداشتن تخته ای در لانه مرغ ها ست.

چنین تقسیم کاری میان زنان و مردان

غیر عادی و غیر منطقی است.

اداره لانه مرغ ها و تولید مثل و تکثیر آنها و جمع آوری تخم مرغ ها

معمولا

کار سنتی زنان خانه دار است.

چون

گوشت و تخم مرغ و پر و کود مرغ ها

پیوند تنگاتنگی با آشپزی و خیاطی و باغچه بانی دارند که کسب و کار زنان خانه دار است.

 

حیرت انگیزتر این است 

که

مرغ ها بدون برداشتن تخته از در لانه شان،

 بیرون آمده اند.


۲
مرد بلافاصله از جایش بلند می شود و در حالیکه آخرین لقمه ی صبحانه اش را می بلعد، به سمت لانه ی مرغها می رود.

در لانه در اثر تلاش دستی ناشناس نیمه باز است.

به سراغ مرغها می رود و آنها را شمارش می کند.

یکی از آنها نیست.

درست به رنگ و اندازه ی مرغی که از تلویزیون بیرون آمده بود.

   

اکنون

هم

 سر و کله واقعیت  سمج و سرسخت

پیدا می شود

و

هم

سر و کله جایگزینی واقعیت با توهم.


مرد مغازه دار گرفتار در کلاف اوهام، 

غروب روز قبل تخته مربوطه را در لانه مرغ ها نگذاشته و گربه وحشی یکی از آنها را شکار کرده و برده 

و

ضمنا

از کردوکار خود سلفی گرفته و در تلویزیون گذاشته است.

همان مرغی را برده و خورده که برای نجات از مرگ، از تلویزیون بیرون زده بوده است.

مرد متوهم 

به عوض انتقاد از خود، 

خیال می کند 

که
در لانه در اثر تلاش دستی ناشناس نیمه باز است.

 

 این ابهام 

خواه از مرد باشد و خواه از قصه نویس،

نشانه بیگانگی بشر با نیای حیوانی خویش است.

خلایق

خیال می کنند که نباتات و جانوران، 

خرند.

به همین دلیل به عوض ایمان آوردن به فراست شگفت انگیز حیوانات،

دست به دامان قوای ایراسیونال (دست ناشناس و غیره) می شوند.

سکنه جنقوری

کمترین شناختی از عالم نباتات و جانوران ندارند.

در حالیکه هر چه دارند، از آنان فرا گرفته اند.

نباتات و جانوران را باید از نو شناخت 

و

در مقابل شان کلاه از سر برداشت.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر