۱۴۰۲ مرداد ۱۹, پنجشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۳۸)

 
 
میم حجری

 

مفهوم خر از دیرباز مصطلح است.
ما خودمان عمری خر بوده ایم و میدانیم که خر چه مشخصاتی دارد.
هنوز هم کم و بیش خر تشریف داریم.
اگرچه اندکی سگ شده ایم.

این ترجمه دقیق نیست.
من ـ زور مترجم از «از مردم نمایندگی شدن» چیست؟
شاید منظور مارکس
این باشد
که
نماینده توده
باید مثل توده از سرما و گرما
رنج برده باشد.
یعنی ذلت را شخصا تجربه کرده باشد.
البته روی این نظر مارکس هم باید کار کرد.
نماینده توده حتما نباید از خود توده باشد.
خود کلاسیک ها هم از توده نبوده اند.

مسئله نمایندگی را نباید ساده کرد.
مثال:
آلنده که جان بر سر دفاع از منافع توده نهاد از توده نبود
از اشراف فئودال بود.
برعکس پینوچه که از مستمندان بود
و بدترین دشمن زحمتکشان شد.


خر
که خر نیست.
منظور از خر
نه خری که خادم دیرین بشر است و خیلی هم خردمند است،
بلکه خر دوپا ست که مغزش گچ گرفته است و عاجز از تفکر است.
از موضع و یا سنگر طبقه کارگر.
ادرس چیه؟
مثلا ما که عمری خر بوده ایم و اخیرا سگ شده ایم
از موضع پرولتاریا مذهب را تحلیل می کنیم و با مارکسیسم جایگزین می سازیم.




در نقاشی لحظه ای هست که نقاش میدونه دیگه تابلوش تموم‌ شده. چراش رو نمیدونه و فقط به ناتوانیِ ناگهانی‌اش در ایجاد هرگونه تغییر در تابلو اعتراف میکنه
تابلو و نقاش، وقتی از هم جدا میشن که دیگه به‌هم کمکی نمیکنن.وقتی تابلو دیگه نمیتونه چیزی به نقاش ببخشه، وقتی که نقاش دیگه نمیتونه چیزی به تابلو اضافه بکنه
شین

کسی که این خیالات و خرافات را می بافد
عاجز ار تفکر بخور و نمیر است.
رابطه نقاش با تابلو چیست؟
رابطه نقاش با تابلو
در واقع
رابطه نقاش با واقعیت عینی مثلا درخت است
در تابلوی نقاشی
واقعیت عنیی مثلا درخت منعکس می شود.
به قول هراکلیت
راهی دو بار طی می شود:
درخت مادی و مشخص
در آیینه ذهن نقاش عکس می اندازد (منعکس می شود. به چیزی فکری مبدل می شود)
(بار اول)
بعد
عکس ذهنی درخت از ذهن نقاش به روی تابلو برمی گردد (مادیت می یابد.) (بار دوم)
یعنی
درخت مادی و مشخص به درخت فکری و مجرد تبدیل می شود (۱)
بعد درخت فکری و مجرد در روی تبالو به درخت مادی و مشخص هنری مبدل می شود. (۲)
فرق درخت مادی اول با درخت مادی دوم بر روی تایلو چیست؟





خلایق عجق وجق
عجب انتقادات الکی و بند تنبانی از قران می کنند.
قرآن
فقط کتاب فقهی نیست.
بخش اعظم قران قصه است.
قران
ضمنا
اثری هنری است.
همین چندی قبل در ایتالیا
قصه ای برای کودکان منتشر شده است
تخت عنوان پینوکیو
پدر و یا سازنده پینوکیو هم توسط نهنگ بلعیده می شود و همراه با پینوکیو در شکم ماهی زندگی میکند تا اینکه روزی بیرون می آیند.



نیچه
خاتم الفلاسفه امپریالیسم است.
نیچه
کثیف ترین فیلسوف فاشیسم است.
نیچه
بشریت را به ابرعنسان و زباله طبقه بندی میکند.
نیچه
اکثریت مولد و زحمتکش را زباله جا می زند و اقلیت استثمارگر و بی رحم و ستمگر را ابرعنسان.
نیچه
بدترین دشمن خرد و خودمختاری و خلق و اخلاق و بشردوستی و حمایت از همنوع است.
نیچه مبلغ راسیسم و جنگ و کشتار است



من ـ زور به منظور کسی اطلاق می شود که به عوض اندیشیدن، زور می زند و زباله تحویل این و آن میدهد.


به باور روانکاوی
هر زخمی،‌تنها با نیزه‌ای که آن را ایجاد کرده است شفا پیدا میکند

عجب سطحی سواد دارد.
کسی که تعریف علمی مفاهیم را نداند و از دیالک تیک خبر نداشته باشد،
به درجه ای نازلتر از خر سقوط می کند.
مثلا به روز روانکاوان می افتد که از دیالک تیک زخم و مرهم بی خبرند و کمتر از خرند.
زخم را به مدد مرهم شفا می بخشند و نه به مدد خنجر و دشنه و گلوله و نیزه و قمه و قداره.


حافظ مرتجعترین و خردستیزترین شاعر ایران بوده است.
سعدی و حافظ ایده ئولوگ یعنی نظریه پرداز فئودالیسم بوده اند


کاریکاتوریست های ایتالیا بهتر است به کاریکاتور کشیدن از زباله های خود خطر کنند
در ایتالیا
حزب فاشیست ها حکومت میکند که دستکمی از فوندامنتالیست های اسلامی ندارد.
سرمشق شان است



فقط این نیست.
پس از عنگلاب اسلامی
تخریب زبان و نگارش واژگان
به عنوان «نوآوری» فوندامنتالیستی مد شده است.
ما نقد مفصلی راجع به زبان خمینی و شرکا منتشر کرده ایم.
حضرات
به اصطلاح
تازی زدایی هم می کنند.
تخریب تبیین و تحریر واژه ها و جمله ها
فرمی از خردستیزی است
و
عمیقتر از این است.

حضرات
زبان فارسی را و عملا جامعه را
نه فقط خردزدایی،
بلکه ضمنا
اخلاق زدایی می کنند
حتی زنان جنقوری
لات و لاشخور واره حرف می زنند.
ما نمونه هایی را ذکر کرده ایم و نقد کرده ایم
ولی حریفه نفهمیده است.
جهان و جنقوری
لومپنیزه شده و می شود.
خردستیزی و نیهلیسم اخلاقی (اخلاق ستیزی)
از مشخصات اساسی نیچه ئیسم و فاشیسم و امپریالیسم و فوندامنتالیسم و اولیگارشیسم است
مثال:
پوتین:
ما بهترین جنده های جهان را داریم
ما روسیه را به شیلی پینوچه تبدیل خواهیم کرد.
تشکیل ملت اوکراین از خیانت های بلشویسم است.

همین حرکت اخیر لاشخورهای واگنر
تقلیدی از حرکت اجامر موسولینی بود:
موسولینی با دار و دسته فاشیستی سیاه پوشش به پایتخت ایتالیا حرکت کرده بود
واگنر هم به سوی مسکو پایتخت روسیه اولیگارشیستی ـ فاشیستی می خواست حرکت کند


زبان فارسی و ناهنجاری های جدیدش
(بخش اول)
(۱ ـ ۷)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/996

(بخش دوم)
(۸ ـ ۱۴)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/997


(بخش سوم)
(۱۵ ـ ۲۰)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/998


(بخش چهارم)
(۲۱ ـ ۳۰)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/999

(بخش پنجم)
(۳۱ ـ ۴۰)

قسمت اول

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1000

قسمت دوم

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1001


(بخش ششم)
(۴۱ ـ ۵۰)
قسمت اول

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1002

قسمت دوم

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1003


(بخش هفتم)
(۵۱ ـ ۶۰)
قسمت اول

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1004

قسمت دوم

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1005


(بخش هشتم)
(۶۱ ـ ۷۰)
قسمت اول

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1006

قسمت دوم

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1007



(بخش نهم)
(۷۱ ـ ۷۸)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/1008



فقط این نیست.
پس از عنگلاب اسلامی
تخریب زبان و نگارش واژگان
به عنوان «نوآوری» فوندامنتالیستی مد شده است.
ما نقد مفصلی راجع به زبان خمینی و شرکا منتشر کرده ایم.
حضرات
به اصطلاح
تازی زدایی هم می کنند.
تخریب تبیین و تحریر واژه ها و جمله ها
فرمی از خردستیزی است
و
عمیقتر از این است.

حضرات
زبان فارسی را و عملا جامعه را
نه فقط خردزدایی،
بلکه ضمنا
اخلاق زدایی می کنند
حتی زنان جنقوری
لات و لاشخور واره حرف می زنند.
ما نمونه هایی را ذکر کرده ایم و نقد کرده ایم
ولی حریفه نفهمیده است.
جهان و جنقوری
لومپنیزه شده و می شود.
خردستیزی و نیهلیسم اخلاقی (اخلاق ستیزی)
از مشخصات اساسی نیچه ئیسم و فاشیسم و امپریالیسم و فوندامنتالیسم و اولیگارشیسم است
مثال:
پوتین:
ما بهترین جنده های جهان را داریم
ما روسیه را به شیلی پینوچه تبدیل خواهیم کرد.
تشکیل ملت اوکراین از خیانت های بلشویسم است.

همین حرکت اخیر لاشخورهای واگنر
تقلیدی از حرکت اجامر موسولینی بود:
موسولینی با دار و دسته فاشیستی سیاه پوشش به پایتخت ایتالیا حرکت کرده بود
واگنر هم به سوی مسکو پایتخت روسیه اولیگارشیستی ـ فاشیستی می خواست حرکت کند


نمونه ای از نگارش معیوب:
یادم نمی کنی و زیادم نمی روی
یادت بخیر یار فراموش کار من
شهریار
در این نگارش این بیت شعر شهریار شیره ای
دو غلط نگارشی وجود دارد.
کدامند؟


ای جماعت سبکسر.
این مبارزه ایده ئولوژیکی است.
در زمان شاه
آخوندها را لچک به سر می نامیدند و به عنوان زن، تحقیر و مسخره می کردند
انهم مبارزه ایده ئولوژیکی بود.
اکنون ورق برگشته است.
استه تیک و اروتیک و اتیک فئودالی با استه تیک و اروتیک و اتیک امپریالیستی در جنگ است.
هیچکدام از این دو
برتر از دیگری نیست.
هر دو ارتجاعی اند.


عجب لاطائلاتی.
کشف معایت دیگران
خودش هنری و لیاقتی است.
حمایت از این و ان برای رفع معایب خود
فی نفسه
خدمتی و شق القمری است و نه کار هر خری.
خر هرگز از کسی انتقاد نمیکند.
برای اینکه خر عاجز از کشف معایب خود و خران دیگران است.
انتقاد از خود ویا هر کس دیگر
ناشی از مهر به خود و هر کس دیگر است.
پیگیرترین و خستگی ناوذیرترین منتقدان هر کس
ننه و بابای بدبخت او ست که توله خود را بیشتر از چشم خود دوست دارند


عجب سطحی سواد دارد.
کفگیر عیرانیان خورده به ته دیگ
حالا گیر داده اند به اطبا.
به نظر این علامگان
طبیب باید فقط سران سطل ننه ات طلب و امثالهم را معالجه کند و نه سران جنقوری را.
خریت توانگر کند فرد را
خبر کن حریفان ولگرد را



سقراط
خرترین فیلسوف آنتیک بوده است.
سقراط فیلسوفی ایدئالیست بوده است.
وارونه بین و وارونه نما و پا در هوا بوده است.
مطالعه خرکی کمکی به کسی نمی کند.
ای بسا کسا مه حمالان تنومند کتاب اند و بی شعورتر از خرانند.
مطالعه باید اکتیو باشد
یعنی با تجزیه و تحلیل خلاق توأم باشد.
مطالعه باید فرمی از هماندیشی با نویسنده و کاراکترهای مطروحه باشد


بضاعت علمی هرچه بیشتر
نیاز به سخن به همان اندازه کمتر.
فرنگی جفنگی

من ـ زور از بضاعت علمی چیست؟
مغز که خورجین علم نیست.
مغز ارگان اندیشیدن است
و
اندیشیدن به مدد مفاهیم میسر می شود
مفاهیم
سنگ بنای عمارت افکارند.
مثال:
سیب میوه ای خوردنی است.
یک فکر و نظر و اندیشه است که از مفاهیم سیب و میوه و خوردنی تشکیل یافته است
بشر
هر چه اندیشنده تر باشد
به همان اندازه بیشتر در سخن است
و
سخن
چیزی جز فرم مادی اندیشه نیست.
سکوت کسب و کار خر است و نه خردمند بشر.

نه.
مشد هدایت بدبخت بیسواد.
بهشت
یادی و نمادی از جامعه کمونیستی آغازین است که با توسعه نیررهای مولده
به جامعه طبقاتی تبدیل شده است
و
جهنم
نمادی از همین جامعه طبقاتی است.
ایراد در دین و ان و این نیست.
این توسعه خجسته تاریخ است که با توسعه نیروهای مولده میسر می شود و نیروهای مولده در چارچوب مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) توسعه می یابد
مناسابت تولیدی هم روبنای خاص و در خور خود را پدید می اورد و مذهب و اخلاق و علم و دانش وفلسفه و خرافات و قضاوت و حقوق و هنر و استه تیک و اروتیک و اتیک از اجزای این روبنای هر جامعه اند.



عجب خرافاتی.
دین و مذهب
قدمتی دیرین دارد.
خدایی که پرستیده می شود
روزی پستان زنان بود
روز دیگر آلت تناسلی مردان بود.
روزی خورشید (مهر ومیترا) بود
روزی دیالک تیکی از طبیعت و جامعه بود
و یالاخره
بت مصنوع بشر بود
که پس ازتوسعه فکری جامعه بشری
فرم انتزاعی و مجرد به خود گرفت
آسمانی شد که انعکاس طبقات حاکمه است.
دین فرمی از شعور است.
بشر خر نیست تا بدون شعور به سر برد.
دین اکنون فقط از موضع طبقه کارگر می تواند نقد و نفی و حذف شود و با مارکسیسم جایگزین شود.
هر نقد دیگر از دین
خرافی تر از دین خواهد بود



من ـ زور جیران جلیل جبران از ملت چیست؟
در خاورمیانه
به استثنای اسرائیل
هنوز ملت تشکیل نشده است.
برای اینکه بورژوازی در مقیاس جهانی دیگر قادر به تشکیل ملت نیست.
همه دول امپریالیستی در افغانستان اشغالی پس از ۲۰ سال هارت و پورت
به عوض ملت،
دولت به درد نخور فاسدی تشکیل دادند که مثل خانه ای کارتنی به گ. فروریخت.
در کشور جیران جلیل جبران
خلق های کرد و ترکمن و غیره
حتی مجاز به تحصیل به زبان مادری نبوده اند
در جنقوری اسلامی
چه بسا خلق ها که زبان فارسی را نمی فهمند.
ضمنا
جامعه و حتی ملت
از طبقات اجتماعی تشکیل می یابد که دیالک تیکی از ستمکش و ستمگرند.


خوب
باشد.
تعریف کذایی خود که ننگ نیست.
ننگ سکوت حرانه راجع به خود و جامعه خود است.
انتقاد از خود و جامعه خود
نشانه عشق به خود و جامعه است.
پیگیرترین منتقدین هر کس ننه و بابای بدبخت او ست.
هم حرف زدنش را به چالش می کشند و هم اب دماغ و دهنش را خشک می کنند تا ابرو نبرد.



تحلیل مارکسیستی
بایدبا بحث پیرامون مفاهیم و احکام حریف همراه باشد و نه با روده درای خواننده فرسا.
فقر مفهومی و فلسفی چپ جنقوری تهوع اور است.


در مصاحبه ای که رادیو امریکا با احمدی نجات داشت،
یکی از ایرادات وارده به جنقوری اسلامی
مجاز نبودن همجنسگرایی بود.
احمدی نجات گفت:
در جنقوری هنجنسگرا وجود ندارد تا آزادی بدهیم.
کس چه می داند.
شاید این ترفند خود اجامر جنقوری باشد که
آخوندهای همجنسگرا را افشا می کنند
تا دل امپریالیسم را به دست آورند
و
از باتلاق تحریم ها بیرون آیند.
و گرنه خلایق از کجا بدانند که کی با ک چه میکند



این تحریف مفهوم حقیقت است
حقیقت = انعکاس ریشه ای ـ علمی ـ فلسفی واقعیت.
حقیقت
با ماهیت و کلیت و عامیت خویشاوند است.
به قول هگل:
حقیقت در کل است و نه در جزئیات.
حکایت فیل مولانا را بخوانید تا بدانید که حقیق تفیل نه در پا و عاج و دم و خرطوم فیل
بلکه در کل فیل است




محرمِ رازِ دلِ شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دل‌آرامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک‌باره برد آرام را ...
حافظ

حافظ ریزه خوار سفره رنگین و سنگین سعدی است.
ولی برخلاف سعدی،
کمترین خبری از دیالک تیک ندارد
مثلا دیالک تیک خاص و عام را درست نمی فهمد و نمی تواند بسط و تعمیم دهد.
تا بداند که دلارامی که ارام از دلش برده در مفهوم خاص قرار دارد
و
محرم راز دل خواجه است



سیمون دو دیوار
کمترین تفاوتی با خرترین خران ندارد.
این مذهب نیست که پوزه بند بر پوزه این و آن می بندد.
بلکه این طبقات حاکمه اند که مذهب را به عنوان ایده ئولوژی طبقاتی خویش به خدمت می گیرند و به نام مذهب به کثافتکاری می پردازند.
اگر مذهب هم بناشد، قحط بهانه که نیست.
مثلا راسیسم، آنتی کونیسم، فاشیسم، شووینیسم
همین مذهب کاتولیسیسم
را در زمان سیطره فاشیسم بر اسپانیا با همان کاتولیسیسم در همین چند دهه اخیر مورد مقایسه قرار دهید.
مذهب که نبوده شریف ترین انقلابیون اسپانیا را کشتار کرده، طبقه حاکمه انگل اسپانیا بوده است.
مثال دیگر برای خرفهم کردن مسئله.
۶ میلیون یهودی و کمونیست و کولی تحت سیطره نازیسم در اأمان پس از کشیده دشن شیره جسم و جان شان کشتار می شوند
نازیسم آلمان که مذهبی نبوده است.
همین امپریالیسم ژاپن که ۳۰ میلیون چینی را مسموم و کشتار کرده و فقط در یک حمله ۲۰ هزار زن وبچه را مورد تجاوز جنسی قرار داده و بعد به رگبار بسته و در خاوران چین به گور دسته جمعی سپرده
مذهب که نداشته است.



دو شعر از سعاد الصباح شاعره و منتقد پر آوازه کویت و دنیای عرب
۱)
بعضی وقت‌ها دلم می‌خواهد با تو
بر روی سبزه‌ها راه بروم،
و با هم کتاب شعری بخوانیم .
من، همچون زنی، خوشبخت می‌شوم
که تو را بشنوم .
ای مرد شرقی،
چرا فقط مجذوب چهرۀ منی؟
چرا فقط سرمۀ چشمانم را می‌بینی
و عقلم را نمی‌بینی؟
من همچون زمین نیازمند رود گفتگویم
چرا فقط به دستبند طلای من نگاه می‌کنی؟
چرا هنوز در تو چیزی از شهریار باقی است؟
دوست من باش،
دوست من باش.
(۲)
من هم می‌توانستم
مثل تمام زنان
آیینه‌بازی کنم،
می‌توانستم قهوه‌ام را در گرمای تخت‌خوابم
جرعه‌ جرعه بنوشم،
و وراجی‌هایم را از پشت تلفن پی‌بگیرم،
بی‌آنکه از روزها و ساعت‌ها
خبری داشته باشم
می توانستم آرایش کنم،
سرمه بکشم،
دل‌ربایی کنم،
و زیر آفتاب برنزه شوم،
و روی امواج مثل پری دریایی برقصم،
می‌توانستم خود را
به شکل فیروزه و یاقوت درآورم
و مثل ملکه‌ها بخرامم،
می‌توانستم
کاری نکنم
چیزی نخوانم و ننویسم
و تنها با نورها و لباس‌ها و سفرها سرگرم باشم
می‌توانستم
شورش نکنم،
خشمگین نشوم،
با فاجعه‌ها مخالفت نکنم،
و در برابر رنج‌ها فریاد نزنم
می‌توانستم اشک را ببلعم،
سرکوب شدن را ببلعم،
و مثل همۀ زندانی‌ها با زندان کنار بیایم .
من می‌توانستم
سوالات تاریخ را نشنیده بگیرم،
و از عذاب وجدان فرار کنم،
من می‌توانستم
آه همۀ غمگینان رافریاد همۀ سرکوب‌شده‌گان را
و انقلاب هزاران مرده را ندیده بگیرم .
اما من به همۀ این قوانین زنانه خیانت کردم
و راه کلمات را برگزیدم.

جنقوری و جهان دستخوش بحران است.
این هم نشانه بحران در حاکمیت و حکومت است.
ضمنا
می تواند نوعی عوامفریبی هم باشد.
یعین ترفندی  برای جلب اعتماد مردم باشد.
درد این است که جنقوری و جهان
از نعمت وجود حزب انقلابی ـ مارکسیستی طراز نوین طبقه کارگر
محروم است.
به همین دلیل
در بن بست گیر کرده است.
نه راه خروج از بن بست را دارد
و نه توان تحمل بن بست را.
بحران همین است.

نه.
مذهبی داریم تا مذهبی
و
مذهب داریم تا مذهب.
هر گردی گردو نیست.
مذهبی
حتما نباید این مشخصات را داشته باشد.
مذهب
یکی از عناصر روبنای هر چامعه است
و
تابع زیربنای اقتصادی (طبقه حاکمه) است.
مذهب در سوسیالیسم با مذهب در فئودالیسم و یا کاپیتالیسم
یکسان نیست.
بروید با آخوندهای جماهیر شوروی حرف بزنید تا قضیه روشن شود.
کاتولیسیسم در کوبا
با کاتولیسیسم در اسپانیا
ضد مطلق یکدیگرند
اولی عمیقا انقلابی و خلقی است و دومی عمیقا ارتجاعی ـ فاشیستی است.



اینها جریانات پانیستی (فاشیستی) اند.
اقلیتی مخرب و مرتجع در میان خلق های کشورند.
پان اسلامیسم و پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان عربیسم از قدیم بوده اند
فروهر را آدولف فروهر لقب داده بودند
و اخیرا پان کردیسم و پان لریسم و شاید هم پان بلوچیسم، پان گبلکیسم بدان اضافه شده است.
خمینیسم
جریانی فوندامنتالیستی ـ اسلامیستی ـ شیعیستی است که همشیره فاشیسم و نازیسم و اولیگارشیسم است




مطلب و یا گفته ی درست رو بگیر و بهش فکر کن حتی اگر از دهان یک لاشخوری بیرون اومده که هیچوقت حرف درست و یا اندیشمندانه ای نزده .
رویا

از دهن لاشخور نمی تواند حقیقت بیرون آید.
حقیقت
همیشه
طبقاتی است.
هر ننه قمر و دده دمری
طرفدار حقیقت نیست.




منظور شما نه واقعیت
بلکه حقیقت است.
خلایق باید تعریف علمی مفاهیم را بیاموزند تا بتوانند بیندیشند.
واقعیت از تجرید لنگه کفش و کفش و جوراب و در و پنجره و گاو و خر و غیره
تشکیل می یابد.
کسی از کنار لنگه کفش و لنگ حمام و در و پنجره و خر و گاو و گوساله بی تفاوت نمی گذرد.
حقیقت چیست که خلایق از کنارش بی تفاوت بگذرند؟
حقیقت که نریخته زیر دست و پای ستوران.
حقیقت در ماهیت مربوطه است و کشفش کار هر خر نیست.
برای کشف حقیقت در هر مورد
به فراگیری پیشاپیش مارکسیسم نیاز است.


من ـ زور از ذهن چیست؟
من ـ زور از ذهن تغییر یافته چیست؟
قدرت به چه معنی است.
قدرت قبل از اینکه ذهنی باشد
عینی است.
یعنی
قبل از اینکه فکری باشد فیزیکی و مادی است.



شرف از مفاهیم نظامات برده درای و فئودالی است.
جنقوری اسلامی
جنقوری سرمایه داری با روینای برده داری و فئودالی ـ بورژوایی سنتی ـ بازری است.
سیدعلی
کاپیتالیستی تر از شاه است.
سطح توسعه سرمایه داری در جنقوری اسلامی صدها برابر زمان شاه است.
جنقوری اسلامی
حنقوری طبقاتی است.
مبارزه هم طبقاتی است و نه شرافتی و نجابتی و هارت و پورتی.
سوبژکت تاریخ در جامعه سرمایه داری
نه مشتی با شرف و با هارت و پورت
بلکه پرولتاریا ست.
بعنی کارگران صنعتی اند که تحت رهبری حزب مارکسیستی خود
توده های دهقانی و پیشه وری و روشنفکران خلقی را متحد می سازد و پس از سرنگونی سرمایه داری
بنای سوسیالیسم را در پیش می گیرد.
الترناتیو دیگری وجود ندارد.
به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند چون در عالم ظهور




یاسین
نون والقلم
سوره یوسف و زلیخا که اثری هنری ـ عاشقانه است

کاریکاتوریست های ایتالیا
بهتر است کاریکاتور رئیس جنقور فاشیست شان را بکشند
که تبارش به موسولینی می رسد.
یعد بیایند و گیر بدهند که جنقوری فوندامنتالیستی

چه کسی باور می کند که
عمر خاطره بیش تر از عمر زخم باشد؟
غادةالسمان

عجب سؤالی.
خاطره چیست؟
خاطره تجربه ای است که سال ها قبل از سر گذرانده شده است
و بعد به هر دلیلی احیا می شود تا تحریر یابد و یا تبیین یابد.
فرق هم نمی کند که خاطرات خوش و شیرین باشند ویا تلخ و زهرآکین.


همه پیامبران دانشمندان زمان خود بوده اند.
تحریر همین کنب مقدس
کار هر کسی نیست.
کسانی که دین ستیزی پیشه کرده اند،
شعور ندارند.
اصلا نمی دانند که شعور چیست.
قرآن باید تحلیل مارکسیستی شود.
قرآن فقط کتاب فقهی نیست.
قران ضمنا اثری هنری است.
قران حاوی افکار والا ست.
ما دهها آیه از بخش اول قرآن را تحلیل و منشتر کرده ایم

قرآن کریم از دیدی دیگر
(بخش ۱ ـ ۱۱)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9731





کسروی
اصلا نمی داند که تاریخ چیست.
آیین عزاداری
خاص اهل تشیع نیست.
همه خلق ها از این آیین ها دارند.
مهم هم نیست.
مهم چیست؟


فقط کسی می تواند از خود بپرسد که ایا جانوران روح و احساس دارند،
که
خودش نه روح داشته باشد و نه احساس.
دره مر من


راه پنهانی میخانه نداند همه ‌کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند
حافظ

روی مفاهیم اصلی و مهم و مرکزی خواجه شیراز باید کار کرد.
حافظ مرتجع ترین و خردستیزترین شاعر قرون وسطی است.
دلیل علاقه نیچه به حافظ همین است.
یگی از این مفاهیم حافظ «می» است.
دیگری «عشق» است.
هر دو به زوال عقل یشر منجر می شوند.
خواجه چیزی ندارد که سعدی نداشته باشد.
حافظ بخش ضد عقلی و خرافی تعالیم سعدی را برداشته و به طور فرمال و صوری توسعه داده است.
خط مشی ضد عرفانی حافظ متعلق به سعدی است
کسب و کار حافظ پر وبال دادن پوئه تیکی به خرافات ضد عرفانی سعدی است.
البته حافظ به پیروی از سعدی
فقط جنبه های ضد فئودالی عرفان را می کوبد
ولی همزمان جنبه های ضد عقلی عرفان را توسعه و کمال و وسعت می بخشد.
مراجعه کنید به خوداموز خود اندیشی



شکسپیر
کسی را که دوست می داری در قلب تو ست.
کسی را که دشمن می داری در ذهن تو ست.

هی مش ویلیام
نه قلب، بلکه دل.
دل = ذهن = مغز
روشن شد؟
قلب که دل نیست.
قلب
ارگان پمپاژ خون در رگ های اندام جانور و بشر است


مصاحبه
فقط به درد اتلاف وقت گرانبها می خورد.
مصاحبه
کسب و کار کسانی است که توان تفکر و تحلیل ندارند
یعنی از الفبای مارکسیسم بی خبرند.

تلخ‌ترین اندوه‌های ما،
یادآوری شادی‌های گذشتهٔ ماست.
جبران خلیل جبران

من ـ‌ زور جلیل جبران از «ما»
مشتی مفتخور انگل مرتجع است و نه مولدان و زحمتکشان.
مرتجعین
آرمان های خود را در ماضی بر باد رفته و از یاد رفته می جویند
انقلابیون
اما آرمان های خود را در اینده می جویند
آینده ای که خود باید بسازند
با سه سلاح اعجازگر کار و پیکار و همبستگی (احسان طبری تواب)



امید و یاس وجود و عدم غبار خیال است
ازآنچه‌نیست مخور غم از آنچه هست‌برون آ
بیدل جان

معنی تحت اللفظی:
نه امید وجود دارد و نه یأس
نه وجود وجود دارد و نه عدم
همه ازد م خیال باطل اند.
بی خیال همه باش
از وجود هم بیرون آ.
یعنی بمیر و یا خودکشی کن.

بیدل
اسم واقعی اش
بی مغز است.
خرتر از خر است.
ما هنوز از این بدبخت بیسواد یاوه گو
حرف به درد بخوری نشنیده ایم.




در نبرد کربلا
تعداد کشته شده ها نه ۷۲ تن، بلکه ۷۲ + ۷۴ بوده است.
ما صد سال قبل
اسن ۷۴ تن دیگر ار منتشر کرده ایم.
از ۷۴ تن دیگر نامی برده نمی شود.
اگرچه به پشتیبانی از امام حسین جنگیده اند و بر خاک افتاده اند.
دلیلش چیست؟


استالینیست ها
جز مغز اندیشنده
کم و کسری ندارند.
فاشیسم و میلیتاریسم ژاپن
بدترین دشمن مرتجع بشریت بود.
فقط در چین
۳۰ میلیون نفر را مسموم و کشتار کرده بود و قصد تسخیر آسیا را داشت
و
متحد فاشیسم المان و ایتالیا بود.
ایالات متحده امریکا
متحد مهم اتحاد شوروی بود
بدون حمایت امریکا
اتحاد شوروی نمی توانست بر فاشیسم المان و متحدانش پیروز شود.
پرتاب بمب اتمی بر دو شهر فاشیسم و میلیتاریسم هار و وحشی ژاپن
الزامی بود و گرنه امریکا می بایستی صدها هزار سرباز خود را فدا کند.
ضمنا خود استالین با پرتاب بمب اتمی بر ژاپن موافق بود و رسما به رئیس ج. امریکا گفته بود:
اگر داربد پرتاب کنید.
استالین را در مطبوعات امریکا
عمو جو خطاب می کردند
دخترش هم هنوز در انجا زندگی میکند.
ضمنا
حق با حریف است:
پوتین متجاوز است.
پوتین ضمنا پیرو هیتلر و پینوچه و لاتها و لاشخورهای دیگر است
واگنر موزیسین محبوب فاشیسم بود که اسمش را لات های پوتین بر ارتش مزدوران خود گذاشته است.
پوتین و پالان هر دو مأمور اولیگارشیسم کثافت اند
که
مرتجع تر از امپریالیسم است.
متحدان مهم پوتین
نئوفاشیست ها و فوندامنتالیست های اسلامی اند.


شیوا شکوری
كمتر از ٣٠ ثانيه
موتوري كه دو مرد با كلاه ايمني تركش بودند، جلوي پاب ترمز كرد. يكي شان با همان كلاه ايمني پريد توي پياده رو و مرد ميانسالي (٦٠ تا ٦٥ سال) را كه روي صندلي نشسته بود و سيگار مي كشيد، هل داد و يقه كاپشن شيك او را گرفت و چسباندش به ديوار. با لهجه غليظ شرق لندن گفت، حالا دوست دختر منو فا… مي كني؟ نشونت مي دم. فكر كردي ولت مي كنم… خلاصه يك آستين كاپشن او را از تنش بيرون آورد. من كه داشتم فقط از آنجا رد مي شدم و تا به حال همچين صحنه اي را در لندن نديده بودم، هاج و واج مونده بودم كه چند نفري از توي پاب پريدند بيرون. مردي كه هنوز سوار موتور بود، به آني پياده شد و دوستش را به زور كشيد عقب و از مرد بخت برگشته كه ديگر سيگارش كف پياده رو بود، عذر خواهي كرد و گفت دوستم حالش خوب نيست، واقعا شرمنده ام. تندي او را ترك موتور كرد و گاز داد و رفت. مرد ميانسال كه هنوز در شوك بود، يكهو داد زد، ساعتم! ساعتم! امگا بود…



کسی که این خرافات را تبلیغ میکند
اصلا شناختی از پرنده و سگ و گربه و گوزن ندارد.
ما راجع به سگ
اخیرا استوری های تجربی مختصر منتشر کرده ایم که دیدنی اند


جلاد هر انقلاب
به مجری مجبور وصایای آن انقلاب مغلوب
مبدل می شود.
مارکس
هم شاه به همین روز افتاده است و هم خمینی و سید علی


تنها راه شناخت کسی
عاشق او شدن است
آیت الله عظمی والنتین

عجب خرافاتی.
اگر کسی بخواهد ترامپ و پوتین و پالان و نعلین را بشناسد،
باید عاشق این لاشخورها شود
یعنی
مفت و مجانی
همان کاری را برایشان بکند
که زن هرجایی برای ترامپ کرده است
و
۱۷۰ هزار دلار گرفته است تا نگوید که چه کرده است


لکان
هر ناگفته ای که از کلام دور شود، به سمت بدن باز می گردد.

من - زور؟
کلام = گفته.
من - زور از دور شدن ناگفته از گفته چیست؟
مثال:
عرعر خر گفته او ست.
اگر خر به عوض عرعر سکوت کند
ناگفته از گفته بالقوه اش حذف می شود.
آنگاه به نظر لکان لاشخور چه می شود؟
سکوت به سمت بدن خر هجوم می برد.


به نظر ولتر از هر کس که نتوان انتقاد کرد، آن کس حاکم بر ما ست.
ایراد این خرافه ولتر
قبل از همه
این است که او حاکمیت را فردی می پندارد و نه طبقاتی.
بدین طریق است که شعار مرگ بر شاه و با شیخ عرعر می شود و احدی به فکرش نمی رسد که شاه و شیخ
مآمورند و اگر آمر (طبقه حاکمه) اراده کند، شاه و شیخ به جایی انداخته می شوند که عرب نی انداخته است.
دیکتاتوری
نه دیکتاتوری فردی
بلکه طبقاتی است.
با تعویض دیکتاتورها
اب از آب حتی تکان نمی خورد.
جامعه به شرطی تحول بنیادی می یابد که طبقه حاکمه تعویض شود.
مثلا جای اشراف فئودال وروحانی را بورژوازی و یا پرولتاریا بگیرد.
طبقه حاکمه
طبقه ای است که مالک وسایل تولید است.
تعویض طبقات حاکمه = سلب مالکیت از طبقه حاکمه ای و تسخیر مالکیت توسط طبقه حاکمه جدید = انقلاب اجتماعی



زوال غرب ظهور چین؟
من ـ زور حریف از زوال غرب و ظهور چین چیست؟
هیچ مارکسیستی از مفهوم غرب استفاده نمی کند.
مارکسیست را از مفاهیمش می شناسند.
غرب کذایی یعنی امپریالیسم
به طور خود به خودی
زوال نمی یابد.
امپریالیسم را فقط می توان سرنگون کرد و با سوسیالیسم جایگزین ساخت.
ج. خ. چین در بهترین حالت
یعنی اگر با ج. ج. سوم نابود نشود،
می تواند رقیبی برای سرکرده جهان یعنی امپریالیسم امریکا شود.



بخشی از خود ر اچگونه در انجا می گذاری؟
این کار فقط در صورتی صورت می گیرد که مثلا دوستی در انجا پیدا کنی، درختی در آنجا بکاری، تندیسی در انجا بسازی.
با رفتن و دیدن و برگشتن
چیزی از کسی باقی نمی ماند.



زنان عیرانی
تحفه نطنز نیستند .
زنان عیرانی
کمترین تفاوتی با نران عیرانی ندارند.
رئیس حزب سیز و آبی آلمان که نر اند و نه زن،
هم
عیرانی اند.
عیرانی ها
تعلقات طبقاتی دارند.
به همین دلیل پست می گیرند.


چتری میاد؟!
یا میره
لیل

این چیزها اصلا ارزش ندارند.
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست.
پس از چند سال هم کمترین نشانی از زیبایی قلابی و تقلبی و تصنعی نخواهد ماند.
برژیت باردو
سمبل سکس و زیبایی
پس از چند سال
حتی توان نگاه کردن در ایینه را نداشت
در قصرش را بست و خودش را زنده به گور کرد




آره.
مسئله این است
که
همه چیز محتوای فکری دارد.
فرق نمیکند که جوک باشد و یا و طعنه و طنز و شعر و ترانه و متلک و مرثیه و موعظه و غیره باشد.
همه چیز باید زیر ذره بین تحلیل گداشته شود تا عوامفریبی دشوار شود.
برای روشنگری
بدیلی وجود ندارد.آره.
مسئله این است
که
همه چیز محتوای فکری دارد.
فرق نمیکند که جوک باشد و یا و طعنه و طنز و شعر و ترانه و متلک و مرثیه و موعظه و غیره باشد.
همه چیز باید زیر ذره بین تحلیل گداشته شود تا عوامفریبی دشوار شود.
برای روشنگری
بدیلی وجود ندارد.



عجب عقلی خدا داده است.
نه سوادی
نه صداقتی
نه
حوصله ای
نه لیاقتی
فقط هارتی و پورتی.
نطفه هر بیضه
با گذر از دیالک تیک کمی و کیفی
با گذر از دیالک تیک داخلی و خارجی
به جوجه مبدل می شود.
نطفه
پس از طی تحول کمی در نتیجه مثلا عامل خارجی
یعنی خوابیدن پرنده بر روی آن به تدریج رشد میکند
و
به حد عینی مقرره می رسد
و
تحول کیفی می یابد و پوسته لبضه را می شکند وبیرون می آید.


آره.
این ولی خاص عیرانی جماعت نیست.
این فرمی از فرمالیسم است که جهانشمول شده است.
کسی دیگر به محتوای چیزی و یا خط مشی کسی اعتنایی ندارد.
از زنان آلمان پرسیده بودند که چرا فیشر را انتخاب کرده اید؟
گفته بودند:
باسنش سکسی است.
فرم
اکنون
خدا ست.
مثلا فرم اعضای اندام، فرم حرکات و سکنات و کلمات و تجملات و غیره
پرستیده می شود.
فرمی که مرتب مانی پولیزه می شود.
مثلا
برای همه علایق وسلایق سنین مختلف مصرف کنندگان
حریف و حریفه و یا کالا
مانی پولیزه می شود.
خیلی از سیاستمداران
کوتوله و تهوع انگیزند
ولی در رسانه ها پلی بوی و سکی و تو دل برو می شوند.
باسن مثلا زنان
مرتب اندازه عوض میکند تا مورد پسند همه مصرف کنندگان باسن گرا قرار گیرد.



کاریکارتوریست های ایتالیا
دوزاری شان کج و کوله است.
رئیس جنقوری ایتالیا
از حزب فاشیستی موسولینی است
و
فرقی با حزب الله تروریستی ـ فوندامنتالیستی اسلامی ندارد.
ضمنا
فقط آخوندهای خرپول نیستند که در فرنگ معالجه می شوند
علاو هبر این
همه سکنه جنقوری هم به عوض مطلب به مزار نمی روند.
چاره عیرانیان
دل کندن از طوطی وشی
و
روی اوردن به خوداندیشی
است.


عجب خراافاتی.
همجنسگرایی نران و زنان
امری طبیعی و عادی در جهان کنونی است.
ضمنا
یکی از مهمترین معیارهای رایج در جهان در زمینه حقوق بشر است
همانطور که دگرمذهبان و دگر اندیشان حق زندگی و دگراندیشی دارند،
زنان و نران همجنسگرا هم
باید حق حیات و فعالیت داشته باشند.
رهبر حزب لیبرال المان
سفیر ترامپ در المان
خیلی از سران حزب سبز المان
همجنسگرا بوده اند
کفگیر اوپوزیسیون جنقوری اسلامی
خورده به ته دیگ و ابرو می برند.



دوران جهالت از مفاهیم مذهبی است.
مشد هاینه.
تو که رفیق صمیمی کارل مارکس بوده ای
باید با مفاهیم فلسفی ـ مارکسیستی بیندیشی و نه با مفاهیم فقهی ـ مذهبی.
چون دورانی به نام دوران جاهلیت هرگز وجود نداشته است.
من ـ زور حضرت محمد هم چیز دیگری بوده است.
چی بوده است؟
دین و مذهب
فرمی از شعور است و بهتر از بی شعوری است.
تنها بدیل بهتر برای مذهب
مارکسیسم است.
هر بدیل دیگر
ارتجاعی تر از مذهب است.



اولا
خدا در قران
هرگز خود را
فقط بخشنده معرفی نکرده است.
در همین بسم الله معروف
خدا
دیالک تیکی از رحیم و رحمان است.
ثانیا
خدا
انعکاس انتزاعی سلاطین و خوانین برده دار جهان است
در نتیجه
همه خصوصیات ضدعقلی و تصادفی و خرکی انها را دارد:
به قول سعدی
به سلامی
گردن می زنند
و
به دشنامی
خلعت می بخشند.
صفات خدا را در قران ببینید:
خدا
جانی و جانان
است
دروغگو و راستگو
شیاد و جبار و مکار و ریاکار است



اگر متنفر از کسی باشی،
مغلوب او شده ای.
کنفوسیوس

چرا و به چه دلیل؟
عشق و نفرت
رابطه دیالک تیکی با هم دارند
یعنی به یکدیگر تبدیل می شوند.
ای بسا عشاق که منزجر از هم می شوند
و
ای بسا
منزجران که عاشق حریف می شوند
ضمنا
نفرت چه ربطی به غلبه و سلطه دارد؟
تو لات و لاشخوری را می بینی
و
بی اختیار متنفر می شوی و حتی عق می زنی.
مگر
این بدان معنی است که
تو مغلوب لات و لاشخور شده ای؟



هرگز چیزی برای من عادی نیست و عادی نمی شود.
هانیه

هر دو جمله مشد هانیه غلط لست.
همه چیز در دیالک تیک استثناء و قاعده وجود دارد.
برشت
حتی
کتابی با این عنوان دارد که ما از فرط خریت هنوز نخوانده ایم.
دیالک تیک غیر عادی و عادی
فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک استثناء و قاعده است.
حتی
مش داروین می دانست که خصوصیات استثنائی در روند توسعه
به خصوصیات قاعدتی مبدل می شوند.
ضمنا
شروع کردن استدلال با «من» خطابی بزرگی است.
انگار «من» جنقوریان تحفه نطنز است.
در ۹۹ درصد عشعار و عفکار جنقوریان
«من» حضرات چه بسا معتاد
سانترالیزه می شود و به عرش اعلی برده می شود:

من دولت تعیین میک نم.
من تو دهن این دولت می زنم.
من شرف کیهانم
من بامداد اول و آخرم
الله اکبر
وصفی است که از من می کنی.



خوب
چه ایرادی دارد؟
مگر خدا عکس انتزاعی کیست؟
خدا عکس انتزاعی طبقات حاکمه است.
هم
محمدرضا شاه
رسول خدا بوده و رسالت تاریخی داشته
و
هم محمد
و
هم
حتی خمینی.
فرق شاه با خمینی این است که
شاه
پس از انقلاب ضد فئودالی سفید
نماینده طبقه حاکمه بورژوازی مدرن بوده
و
خمینی نماینده اشراف فئودالی و روحانی و بورژوازی سنتی ـ بازاری.
حضرت محمد
هم نماینده اشارف برده دار و روحانی بوده است.
انقلاب اسلامی را هم حضرت محمد رهبری است.
خمینی و دار و دست هاش
عنگلاب اسلامی را رهبری کرده اند.




رفیق کجا بود تا واقعی و خیالی باشد.
حتی پیدا کردن دوست محال است
چه رسد به رفیق.
راستی فرق دوست با رفیق چیست؟


کلیسای کاتولیک صدها بار بدتر از اسلام است
ضمنا بحار العنوار و غیره
مشتی خرافه نامه اند و ربط تعیین کننده ای به اسلام ندارند.
علاوه بر این
لواط امروزه در طوایل امپریالیستی
یکی از مدهای مدرن مد روز است
و
یکی از دلایل اشاعه ایدز در این طویله ها همین بوده است.
کفگیر سطل ننه ات طلب ها خورده به ته دیگ و به انتقادات بند تنبانی پناه اورده اند.
انگار زمان شاه در عیران لواط نبوده است




کافکا
مثل مقلدش هدایت
نماینده پسیمیسم (بدبینی فلسفی) بوده است.
مرتجع بوده است.
پسیمیسم مشخصه مشترک همه جریانات ارتجاعی است.
همین فاشیسم و طالبانیسم و خمینیسم و غیره هم پسیمیسم را نمایندگی و تبلیغ می کنند.
در
این مکاتب
زندگی تحقیر می شود و مرگ تجلیل.
دنیا تحقیر می شود و عقبی تجلیل



نه.
دین و قومگرایی
از عناصر روبنایی جامعه اند و افسار روبنای هر جامعه در دست زیربنای جامعه است
همین دین پس از پیروزی انقلاب دموکراتیک در افغانستان محتوای طبقاتی دیگری کسب کرده بود.
رسول اکرم هم می دانست:
الناس فی دین ملوکهم.
به زبان مارکسیستی:
تعیین کننده ماهیت طبقاتی هر دین
ماهیت طبقاتی طبقه حاکمه است.



نيلوفر ظهورى راعون

آهو شدم تمام بیابان پلنگ شد
ماهی شدم سراسر دریا نهنگ شد
با صد شکنجه از قفس خود برون شدم
تا پر زدم نصیب وجودم تفنگ شد
یک شیشه خانه عشق شدم بین زندگی
هر کس به‌قدر غیرت فرسوده سنگ شد
هر افتخار تا که ز دستان زن شکفت
در ذهن کور مرد خردکُشته ننگ شد
اینک گذشت وقت سیه‌سر شدن، ببین
با خون من روایت تاریخ رنگ شد
آخر غرور جاده به پاهای ما شکست
از بس که آسمان و زمین نیز تنگ شد

آره.
آزادی بورژوایی ـ فرمال زنان
یکی از دستاوردهای انقلاب ضد فئودالی سفید بود.
ولی حضور زنان در جامعه
پس از عنگلاب اسلامی
صدها برابر زمان شاه است.
هر دو حضور زنان اما فرمال است.
سطحی است.
آزادی حقیقی زنان
به ازادی پرولتاریا
به ازادی کار از قید سرمایه
به پیروزی انقلبا سوسیالیستی
گره خورده است.


آنزمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
فرخی

این اشعار شعار واره و عاری از شعور
باید تحلیل مارکسیستی شوند.
هیچ شاعر پیشرفته ای از این شعارهای نیهلیستی نمی دهد.
ملل پیشرفته
شهیدنامه ندارند.
حجم شهیدنامه ها
دال بر حجم خریت خلق مربوطه است.
نعمتی بالاتر از زندگی وجود ندارد.
آزادی کذایی گرانبهاتر از زندگی نیست.
مبارزه
طبقاتی است
و
عمر میارز انقلابی باید طولانی تر از عمر اجامر ارتجاعی باشد.


عجب خرافتی.
این هارت و پورت بیژن به معنی بی خبری مطلق از الفبای مارکسیسم است.
آوانتوریسم و ترور و تروریسم با روح مارکسیسم در تضاد است.
دیکتاتوری شاه پس از پیروزی انقلاب بورژوایی سفید
مثل دیکتاتوری روبسپیر پس از پیروزی انقلاب فرانسه و دیکتاتوری پرولتاریا پس از پیروزی انقلابات سوسیالیستی مثلا در کوبا و غیره
الزامی است.
انقلاب باید از دستاوردهایش دفاع کند تا ارتجاع دوباره به قدرت نرسد.
دیکتاتوری فرم حکومت است.
دیکتاتوری
هم می تواند ارتجاعی باشد و هم انقلابی.
دیکتاتوری
هم می تواند
دیکتاتوری اقلیت انگل مرتجع باشد
و
هم
دیکتاتوری اکثریت زحمتکش انقلابی.



عجب خرافاتی افاغنه به خورد خرجماعت می دهند.
طالبان در این زمینه
چه کم از دختر قوی دارد؟
فرض کنیم کسی دنبال خر می گردد.
این بدان معنی است که او خر است؟
این لاطائلات مولانا
حتی به لحاظ دستور زبان اعتبار ندارند.
خرجو
فاعل است.
در حالیکه خر، مفعول است که جسته می شود.
فاعل هرگز نمی تواند مساوی با مفعول باشد.
عرفان مکتب خردستیزی و خرپروری است



روزی فیل با سرعت از جنگل می گریخت!
سبب را پرسیدند گفت شیر دستور داده تا گردن همه زرافه ها را بزنند!
گفتند تو را چه به زرافه؟! تو که فیل هستی پس چرا نگرانی؟!
گفت بله من میدانم که فیل هستم؛ اما جناب شیر، الاغ را به پیگیری این دستور مأموریت داده!!
وقتی مأموریت مهم را بر دوش افراد بیسواد و نادان میگذارند، نتیجه فاجعه بار خواهد بود

معنی تحت اللفظی:
سران و سیاستمداران جنقوری اسلامی خرند.

اولا
به قول قدما
خلایق هر چه لایق.
یعنی سطح فکری سران و سیاستمداران متناسب با سطح فکری سکنه کشور است.
سطح فکری و علمی و فنی و فلسفی دار و دسته های اوپوزیسیون که قصد براندازی و یا نوسازی دارند، مگر بهتر از سران و سیاستمداران جنقوری اسلامی است؟
سید علی خرتر از شازده و مریم رجوی و مسیح علی نجات و غیره است؟
اغلاط املایی و انشایی حضرات اوپوزیسیون سر به فلک می زنند.
حضرات اصلا حرف زدن بلد نیستند.
چه بسا اصلا مغز اندیشنده در کدوی کله ندارند.
تنها هنری که دارند یا فحاشی و چاقوکشی است و یا سکوت.

ثانیا
کیفیت سران و سیاستمداران جنقوری اسلامی و دیگر کشورها را
طبقات حاکمه تعیین می کنند.
مگر ترامپ و پوتین و پالان علامه اند؟
مگر رضاشاه اصلا مدرسه رفته بود و سواد خواندن و نوشتن داشت؟
ثالثا
ایراد نه در افراد
بلکه در زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی، سیستم اجتماعی) است.
شخصیت در جامعه سوسیالیستی ساخته می شود و نه در طوابل طبقاتی.
سران و سیاستمداران جنقوری اسلامی و جهان سرمایه داری
مشتی قاتل و جنایتکار و لات و لاشخورند.

کلمات
نوشته می شوند
پاک می شوند
عوض می شوند
و گاهی
می نشینند جای یکدیگر
ماهمه کلماتیم
یکی دارد شعر بلندی می نویسد
هما احمدیان

شعرا
ساده لوح اند.
در سطح پدیده ها پرسه می زنند.
از ریشه ها خبر ندارند.
شعز
اسباب عوامفریبی است.
شعر
به خرد زدایی خلایق نایل آمده است.
هما
نمی داند که کلمه چیست و از کجا می آید.
کلمه به تنهایی وجود و معنی ندارد.
کلمه فرم و قالب و قابلمه است.
تعیین کننده
نه
کلمات و قوالب و قابلمه ها،
بلکه محتواها (مفاهیم)، درونمایه ها و قورمه سبزی ها هستند.
کلمات
شبیه غلاف اند
و
مفاهیم
شبیه دشنه.
بدون دشنه،
غلاف به هیچ دردی نمی خورد.
بدون مفهوم
کلمه
توخالی می ماند.
تفکر
یعنی تفکر مفهومی.
در غیر اینصورت
جای تفکر مفهومی را
کلمه بازی می گیرد
که بی ارزش تر از عرعر است.



همه ما انعکاسی ازخود را به دیگران نشان می دهیم ،نه خود را !
رویا

این جمله رویا معیوب است.
انعکاس = عکس اندازی چیزی در چیزی و یا چشم و دروبین کسی
و یا عکس برداری کسی و یا چیزی از چیزی و یا کسی
مثال:
انعکاس بید مجنون در آب استخر عاقل
منظور رویا
ماسکمندی افراد است
افراد نه چهره واقعی خود را بلکه ماسک خود را نشان می دهند

کرگدن
خیار و خربزه نیست.
مفاهیم استانداردند و نه دلبخواهی.
تصویر با انعکاس یکی نیست.
تصویر اندازی ویا تصویر برداری با تصویر تفاوت دارد.
ضمنا
منظور رویا
نه واقعیت کسی
بلکه ماهیت کسی است.

کسی نمی تواند در دم زندگی کند.
همه چیز از ذرات تا کاینات
در دیالک تیک دم و عمر
در دیالک تیک لحظه و روند
در دیالک تیک جزء و کل
به سر می برند.
تئوری غنیمتدانی عمر و ابوبکر و عثمان
به درد عمه شان می خورد و نه به درد عموم.
ننگ بر آنکه به دنبال دم است.
احسان طبری

کسی نمی تواند همه عمر عاشق باشد.
خلایق معنی عشق را نمی دانند.
عشق
در ادبیات فئودالی
دروغ خوشایندی است.
تظاهر و تزویر واژه است
بهانه واژه است.
اسباب خودفریبی و عوامفریبی و خرپروری است.
معشوق سعدی و حافظ
اعضای طبقات حاکمه اند
معشوق حافظ
تیمور لنگ است
و
معشوق سعدی
سعد این زنگ.
زن سعدی
۳۰ سال تنها مانده است با توله ها.
تنها شخصیتی که تعریف علمی از عشق عرضه داشته است
فروغ فیلسوف بوده است.
خلایق چه بسا
می میرند، بدون اینکه عاشق شوند و بتوانند عاشق شوند.
خلایق با توهم عشق به سر می برند و نه با عشق.


علی کریمی
حاتم طائی جنقوری اسلامی
همه جا قضیه از همین قرار است.
اشتفی گراف
بنیادی برای حمایت از پلنگ های افریقا دارد.
شازده های قدیم و جدید انگلیس
به دیدار کودکان سرطانی می روند و با کودکان سرطانی حتی سلفی می گیرند و منتشر می کنند..
ای بسا ج. ها و جاکش های بانکی و یانکی و مانکی که برای ننه تره زا
چک چند میلیونی می کشند.
جامعه سوسیالیستی تخریب شده است
و
نخبه های ورزشی و تفریحی و تفننی
باب الحوایج مستضعفین جهان گشته اند.
به چنین جامعه و بام و درش باید ر.



عجب سطحی سواد دارد.
واقعیت
به چه معنی است؟
من ـ‌ زور از واقعیت بودن کسی چیست؟
واقعیت
یک مفهوم فلسفی است که از تجرید مثلا لنگه کفش و لنگ حمام و در طویله و غیره تشکیل می یابد.







وقتی کسی از «من» گزارش می دهد،
کور و کر و خر است
و
از محیط پیرامون خویش
بی خبر.
چنین بدبختی
حرفی برای گفتن ندارد.
خردگرایان حتی از بر زبان راندن وازه من
پرهیز دارند
چه رسد به منم منم کردن ها.
اگر «من» را از عشعار شعرا حذف کنند،
چیز معنامند به درد بخوری باقی نمی ماند.



قفل
حتما نباید به معنی قفل در و جعبه و صندوق باشد تا همراه با کلید باشد.
در روند شناخت
هزاران مسئله هست که هنوز کلیدی برای شان کشف نشده است.
هر کشف علمی و فنی و فلسفی
کلیدی است.
قفل ها
لایتناهی و لا تحسی هستند.

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر