۱۴۰۱ بهمن ۹, یکشنبه

هماندیشی با امیر حسین آریانپور (۱۶)

  

میم حجری

از كتاب: «زمينه جامعه‌شناسي»
مقدمه اول
شناخت
ادامه

پ
شناخت ادراكي و شناخت عاطفي
 
۱
نكته‌اي كه از لحاظ بحث كنوني ما اهميت دارد، اين است 
كه
 هر شناختي داري دو عنصر ادراكي و عاطفي است. 
 
این جمله آریانپور را باید با اندکی دقت بازخواند:

آریانپور
نه از شناخت به طور کلی، بلکه از «هر شناختی» سخن می گوید
و
معلوم نیست که منظور او از شناخت چیست.
تفاوت تعیین کننده علوم مثلا جامعه شناسی غیرمارکسیستی با فلسفه همین جا ست:
فلسفه
کل
را
تماتیزه می کند
(موضوعیت می بخشد)
در حالیکه علوم جزء مربوط به رشته علمی مربوطه را تماتیزه می کنند.
 
درست به همین دلیل،
علوم
قادر به کشف حقیقت نیستند.
چون حقیقت در کل است و نه در جزء.
 
به نظر آریانپور
هر شناختی مرکب از دو عنصر ادراکی و عاطفی است.
 
در تئوری شناخت مارکسیستی، شناخت از ترکیب دو دیالک تیک زیر میسر می شود:
 
۱
دیالک تیک حسی و عقلی
 
۲
دیالک تیک تجربی و نظری
 
این بدان معنی است که شناخت حسی و عقلی هنوز برای شناخت نسبتا درست و دقیق چیزی کافی نیستند.
شناخت علاوه بر دیالک تیک حسی و عقلی به دیالک تیک تجربی و نظری نیاز دارد.
 
مراجعه کنید 
به 
حسی، عقلی، تجربی، نظری 
 
۲
شناخت
 چون معلول تصادم ارگانيسم و محيط است 
به ناگزير از هر دو نقشي برمي‌دارد 
و 
هم از نمودهاي بيروني خبر مي‌دهد 
و 
هم نمودار حالات دروني است. 

 تئوری شناخت آریانپور، نه تئوری شناخت ماتریالیستی ـ دیالک تیکی (مارکسیستی)، بلکه تئوری شناخت ماتریالیستی ـ مکانیکی است.


آریانپور خیال می کند که شناخت نتیجه برخورد ارگانیسم با محیط است.
بنابرین، هر ارگانیسمی (موجودی) از مور تا ملخ حتی باید قادر به شناخت باشد.
در این تصور آریانپور از شناخت،
فرقی بین معمار و زنبور و عنکبوت و نساج به لحاظ معرفتی (شناخت) وجود ندارد.
چون همه اینها ارگانیسم هایی اند که با محیط زیست خود درگیرند.

نتیجه گیری آریانپور از این ساده سازی شناخت، جالبتر است:
شناخت 
هم
حاوی نمودهای بیرونی است
و
هم
حاوی نمودهای درونی.

 در این ادعای آریانپور ذراتی از حقیقت هست.
شناخت 
همیشه
دیالک تیکی از سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت (شناسنده و موضوع شناخت) است.
 
آریانپور
به دلیل بیگانگی با مفاهیم فلسفی مارکسیستی مثلا سوبژکت و اوبژکت،
از نمودهای خارجی و داخلی سخن می گوید و نمودهای خارجی را به عنصر ادراکی و نمودهای داخلی را به عنصر عاطفی ترجمه می کند.
 
بدین طریق شناخت به شدت ساده و مبتذل و مثله و مخدوش و مسخ می شود.
 
شکی نیست که عواطف سوبژکت شناخت در چند و چون شناخت دخیلند.
این ولی دلیل دیگری دارد.
 
دلیلش این است که سوبژکت شناخت موجودی جامعتی است و منافعی در جامعه دارد.
به همین دلیل
انعکاس واقعیت عینی در آیینه ضمیرش از صافی های طبقاتی می گذرد و بسته به جایگاه طبقاتی او و به ویژه بسته به پایگاه طبقاتی او 
کیفیت های مختلفی کسب می کند.
 
ضمنا
در
 
دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت (شناسنده و موضوع شناخت)
نقش تعیین کننده از ان اوبژکت شناخت (موضوع شناخت) اشت.
خریت خر
در خود خر است
و
نه
در خرچران و خرسوار و خرفوش و خرشناس.
 
مراجعه کنید
به
انعکاس، منافع، شناخت، سوبژکت، اوبژکت 

 

دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2956

 

پایان
 
 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر