ویرایشی و درنگی
از
میم حجری
فریبا شش بلوکی
گفتمش:
«سیب»
چه سیبی!
سیب سرخی که روان است
به یک بستر آب
و دل من پی او
خسته و وارسته و بی تاب
گفتمش:
«ماه»
چه ماهی
که نتابیده به شب های من و دل
دل من باز کشد، آه.
گفتمش:
« نور»
چه نوری
که ندارد خبر از ظلمت انبوه شب من
که ندارد خبر از این دل پر تاب و تب من
گفتمش:
«جام»
چه جامی!
پر آتش و پر حسرت
چه دلم سوخت از این آتش و حسرت.
گفتمش:
«شعر»
چه شعری
که ندارد خبر از این تن تبدار
که نگوید به من از لحظه ی دیدار/
گفتمش:
«عشق»
چه عشقی!
نزند سر به شب من
نگذارد لب خود را به لب من.
گفتمش:
«راز»
چه رازی!
همه آگاه از این راز
همه گفتند به خنده
ای عجب راز
شرمگین شد دل من باز
....
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر