درنگی
از
میم حجری
یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.
"یادگار"
(کلن – خرداد ۱۴۰۰)
۱
هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل میکردم
یادم آمد ناگاه
آخرین مانده آن جمع پریشانم، آه،
دلیل ترس استثنائی سایه از مرگ،
دلیلی اوبژکتیو (عینی) نیست.
یعنی
مرگ، برای سایه، فی نفسه ترسناک نیست.
این تهور خارق العاده سایه اما به چه دلیل است؟
چرا نباید کسی از مرگ بیم داشته باشد؟
در حالیکه به قول خود سایه، «زندگی بی بازگشت» است، یعنی یکباره است.
یعنی عالی ترین نعمت هستی است.
اما شرط زیبایی خارق العاده زندگی و هر کس و هر چیز دیگر چیست؟
یعنی
دلیل مطمئن برای اثبات خارق العادگی زیبایی چیزی چیست؟
سایه به این سؤال هم جواب داده است:
«آنچنان زیبا ست این بی بازگشت،
کز برایش می توان از جان گذشت.»
معنی تحت اللفظی:
دلیل مطمئن برای اثبات خارق العادگی زیبایی زندگی،
استقبال از مرگ به خاطر زندگی است.
یعنی
دلیل مطمئن برای اثبات خارق العادگی زیبایی نیز نه دلیلی اوبژکتیو (عینی)، بلکه دلیلی سوبژکتیو (میلی، ذهنی، دلبخواهی) است.
جوهر این اندیشه سایه، عرفانی است و نه علمی و عقلی (مارکسیستی).
دلیل ترس استثنائی سایه از مرگ، هم دلیلی سوبژکتیو (میلی، ذهنی، دلبخواهی) است:
این است که سایه آخرین زنده از «جمع یاران» است.
اگر احیانا کس دیگری از جمع یاران، زنده می بود،
سایه بی خیال مرگ می بود.
این طرز «تفکر» سایه
را
سوبژکتیویسم معرفتی می نامند که یکی از مکاتب عمیقا باطل و ضد عقلی و ضد علمی امپریالیستی است.
مراجعه کنید
به
سوبژکتیویسم
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/7219
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/7218
۲
چه کسی خوابِ تو را خواهد دید؟
چه کسی از تو سخن خواهد گفت؟
در این سؤالات استراتژیکی سایه،
معاییر ارزشی (اخلاقی) سایه و نه فقط سایه،
تببین می یابند.
هراس سایه از این است که پس از مرگ سهل و آسان او که «سهل تر از کندن یک برگ است»،
کسی نباشد که او را به خواب ببیند، همانطور که خود او، کیوان را به خواب می بیند و با او درد دل می کند
و
کسی نباشد که از او سخن بگوید، همانطور که او از کیوان سخن گفته است.
منشاء طبقاتی این معاییر ارزشی بی ارزش چیست؟
این معاییر ارزشی بی ارزش، معاییر ارزشی توده که نیستند.
توده
عمیقا بی اعتنا به این معاییر ارزشی بی ارزش است.
اصلا
این حزب به اصطلاح توده، حزب کیست
که نام توده را یدک می کشد.
که کمترین شباهتی به توده ندارد؟
۳
چشم خندانش برقی زد:
«سایه جان ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم
یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.»
در این ادعای کیوان در خواب سایه،
احمد شاملو ـ رفیق خودشیفته کیوان ـ در خودستایی و کرشمه نمایی و عشوه فروشی است:
ادعای نامیرایی خود و امثال انگشت شمار خود.
صدای سخن عشق بودن (؟) خود و امثال انگشت شمار خود.
نمیتوانم زیبا نباشم
عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه.
چنان زیبایم من
که اللهاکبر
وصفیست ناگزیر
که از من میکنی.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر