۱۴۰۳ آبان ۲۱, دوشنبه

درنگی در شعری از سیاوش کسرایی، تحت تأثیر غزلی از سعدی (۵)

    

درنگی

از

شین میم شین


 گفتم:
«آهندلی کنم چندی
  ندهم دل به هیچ دلبندی»

سعدی 

سیاوش کسرایی 

(مهر ۱۳۶۲)

 کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی

چه کند بنده‌ای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی

سعدیا دور نیک‌نامی رفت

نوبت عاشقی است یک چندی.»

معنی تحت اللفظی:

ایکاش خاک بودم تا از نعمت سایه تو برخوردار باشم.

من بسان بنده ای ام که هنری جز خدمت داوطلبانه و دل و جان بازانه به ارباب ندارد.

من دیگر قید نیکنامی را زده ام و تصمیم دارم که مدتی عشق بورزم.

۱

 کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی

سعدی در این بیت غزل

 آرزوی خاکساری دارد تا حریف و یا حریفه سایه ای بر آن اندازد.

نتیجه نهایی عشق همین است:

تهی شدن از آدمیت (سوبژکتیویته) و هویت و ماهیت انسانی خویش 

و

وابستگی خردستیزانه و خودستیزانه به دیگری.

یعنی

سقوط از عرش اعلای آدمیت به قهقرای خاکیت.

 

۲
چه کند بنده‌ای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی

سعدی در این بیت غزل

دیالک تیک عاشق و شاهد و یا معشوق

را

به شکل دوئالیسم بنده و ارباب در می آورد 

تا

عشق را با بندگی و وابستگی و خاک وارگی و هیچوارگی جایگزین سازد.

چنین عشقی، شرم انگیز است 

و

 بر خلاف ادعای خرکی حافظ، فخر انگیز نیست.

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق 

ثبت است بر جریده عالم دوام ما 

 

۳

سعدیا دور نیک‌نامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی.»

  سعدی در این بیت آخر این غزل

دیالک تیک نام و ننگ

را

به شکل دوئالیسم نیکنامی و عاشقی تخریب و تحریف و وارونه می کند.

دوره نام (نیکنامی) جای خود را به دوره بدنامی (رسوایی) می دهد.

مفاهیم نام و ننگ

  از مهمترین  مفاهیم فردوسی اند.

 همین ننگ وارگی (ننگینی) عشق، از ماهیت طبقاتی ارتجاعی آن پرده برمی دارد:

عشق بهانه ای برای توجیه بندگی زمینی و آسمانی است.


سؤال این است

 که چرا سیاوش ها به تحلیل میراث فئودالی کشور نپرداخته اند؟

در حالیکه مارکسیسم،

 تئوری انتقاد ریشه ای و رادیکال است

و

نه تئوری توجیه دلبخواهی.

 

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر