۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

در برابر چشم انداز پرشکوه

ولی فکر سنجاب ها، راحتم نمی گذارد!
مجید نفیسی
23 سپتامبر 1992

• در میان دو نخل سترگ ایستاده ام
• و از فراز تلی بزرگ
• به دریایی بی انتها نگاه می کنم.

• آن پایین، شاهراهی که پیچ می خورد
• رانندگان سراسیمه را با خود
• به شهرهای دور می برد.

• من از حماسه لبریزم
• و می خواهم باور کنم
• که پرنده ای که از اوج آسمان به سوی من می آید
• همان سیمرغ افسانه ای است.


• ولی فکر سنجاب ها، راحتم نمی گذارد.

• اندام شان را نمی بینم

• و نجوای شان را نمی شنوم

• اما می دانم که در تاریکی کمین کرده اند

• و دم های پهن شان را تکان می دهند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر