ولی فکر سنجاب ها، راحتم نمی گذارد!
مجید نفیسی
23 سپتامبر 1992
• در میان دو نخل سترگ ایستاده ام23 سپتامبر 1992
• و از فراز تلی بزرگ
• به دریایی بی انتها نگاه می کنم.
• آن پایین، شاهراهی که پیچ می خورد
• رانندگان سراسیمه را با خود
• به شهرهای دور می برد.
• من از حماسه لبریزم
• و می خواهم باور کنم
• که پرنده ای که از اوج آسمان به سوی من می آید
• همان سیمرغ افسانه ای است.
• اندام شان را نمی بینم
• و نجوای شان را نمی شنوم
• اما می دانم که در تاریکی کمین کرده اند
• و دم های پهن شان را تکان می دهند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر