۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

سیری در شعری از عسگر آهنین (1)

تا به کی باید با صورتک ساخته ی آن دگران ظاهر شد؟

گروگان ها
۲۶ دسامبر ۲۰۱۱
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com

تحلیلی از شین میم شین
• ما گروگان قضاوت هاییم:
• این که مردم چه ها می گویند،
• نقش اول را دارد

• پس از آن، جایی در خلوت خود
• شعله ی شورش و آزادگی ما بر پا ست!

• رقص این شعله، ولی
• در پس پرده نهان می ماند
• یا فقط در کلماتی
• که در باد هوا می رقصند.

• تا به کی آتش ما باید پنهان باشد،
• زیر خاکستر ادوار کهن؟
• تا به کی باید با صورتک ساخته ی آن دگران
• ظاهر شد؟

• راست این است که ما
• شکلکی بودیم، همرنگ عوام
• با نقابی،
• که از بدو تولد با آن همراهیم

• بگذارید بگویم،
• که این بردگی اخلاقی
• شرمساری دارد،
• افتخار، اما، نه!

تلاش در جهت تحلیل شعر «گروگان ها»

• عنوان این شعر خود تأمل انگیز است:
• گروگان ها!

• شاعر در این شعر، «ما» را به عنوان گروگان تلقی می کند.
• برای درک منظور ایشان باید مفهوم «گروگان» را تعریف کنیم.

• گروگان چیزی است که به گرو و یا رهن گذاشته و یا گرفته می شود، برای گرفتن و یا پس گرفتن چیزی دیگر!


• مثال:

• با حمله فوندامنتالیست های شیعی بر سفارت ایالات متحده امریکا در تهران، کارکنان سفارت گروگان گرفته می شوند، به امید برگرداندن محمد رضا شاه به ایران!

• در این شعر شاعر نیز «ما» گروگان تلقی می شوند.
• اما گروگان در پیش کی و به امید واپس ستانی چی و یا کی؟

• ما برای پاسخ به این پرسش، روی مفاهیم و احکامی از این شعر خم می شویم.

حکم اول
• ما گروگان قضاوت هاییم:
• این که مردم چه ها می گویند،
• نقش اول را دارد.

• شاعر بلافاصله به جنبه هائی از پرسش ما پاسخ می دهند:
• «ما» گروگان قضاوت ها هستیم!

• اکنون باید برای مفهوم فلسفی «قضاوت» تعریفی دایرة المعارفی پیدا کنیم.

• بدون درک مفاهیم کسی، نمی توان به درک منظور او نایل آمد.

• برای اینکه مفاهیم آجرهای اولیه احکام (جمله ها) هستند.

• قضاوت یعنی صدور حکمی.
• حکم در شعور انسانی بصورت قضاوت وجود دارد.
• در منطق سنتی، وقتی که از قضاوت سخن می رود، منظور گوینده اغلب اوقات، حکم است.
• قضاوت اما علاوه بر خواص و مشخصات حکم، حاوی خواص و مشخصات دیگری است که موضوع منطق صوری نیستند.
• قضاوت دارای خواص و مشخصات زیرین است:
1

• قضاوت، عملی (اکتی) مبتنی بر خواست و اراده است.

2
• قضاوت حاکی از موضعگیری ئی است.

3
• قضاوت عمدتا به احساسات آلوده است.

• این امر از آن رو ست که قضاوت، تنها در شعور انسانی وجود دارد و انسان همیشه میان قضاوت و درونمایه های دیگر شعور رابطه برقرار می کند.
• منطق مدرن قضاوت را از کلیه خواص و مشخصاتی که ربطی به حقیقت ندارند، پاکسازی می کند و به جای قضاوت، قاطعانه از احکام سخن می راند.

• شاعر اما ظاهرا قضاوت را به معنی منطق سنتی بکار می برد.
• نگاهی دیگر به شعر شاعر صحت نظر ما را اثبات می کند:

حکم اول
• ما گروگان قضاوت هاییم:
• این که مردم چه ها می گویند،
• نقش اول را دارد.

• منظور شاعر از مفهوم «قضاوت»، نقش اول و تقدم قائل شدن به نظرات مردم است.

• نظرات مردم نیز عمدتا نه بر پایه حقیقت تاریخی و عینی، بلکه بر اساس تجارب شخصی و گروهی، منافع لحظه ای، احساسات و عواطف، تصورات و تخیلات فردی و گروهی و چه بسا اوتوپی ها، آرزوها و توهمات مختلف استوار می شوند.


• انتقاد شاعر نیز ظاهرا همین است:
• نقش اول قائل شدن به اوتوپی ها، توهمات و تصورات سست بنیاد این و آن!

• اما خود این مفهوم «نقش اول قائل شدن به اوتوپی ها، توهمات و تصورات سست بنیاد!» ایراد کوچکی نیست و ضمنا قابل تأمل و حلاجی است.

• اولین سؤال که خود را بر در و دیوار ذهن می کوبد و جواب می طلبد، این است که چرا و به چه دلیل، «ما» به جای خوداندیشی و خودمختاری فکری، تن به پذیرش نظرات «مردم» می دهیم؟

• عیبی که شاعر در شعر مختصر و موجزی طرح می کند، بی تردید، نتیجه تفکر و تعمق مشقت بار چندین ده ساله است و ضمنا عیب کوچکی نیست.


• علاوه بر این، خاص «ما» هم نیست.

• «ما» های ملل دیگر نیز به همین بیماری گرفتارند.
• هانس هاینتس هولتس ـ حکیم پرولتاریا ـ علت شکست سوسیالیسم را در همین مفهوم شاعر کشف و ابلاغ کرده است.
حکم دوم
• پس از آن، جایی در خلوت خود
• شعله ی شورش و آزادگی ما بر پا ست!

• رقصیدن به ساز اوتوپی ها، تخیلات و توهمات این و آن، منطقا و طبیعتا به شکست های هولناک منجر می شود.

• از پیکر نحیف و ضعیف سپاه رهائی، متبرک ترین خون ها به هدر می روند و نومیدی همه گیری بسان طاعون لشکر پراکنده سپاه رهائی را از نفس می اندازد.

• آنگاه، هر کس در «جائی در خلوت خویش» به قصد خودرهانی از منجلاب نومیدی، کرختی و لختی، «شعله شورش و آزادگی» بپا می دارد.

• منظور شاعر را نمی توان دقیقا تعیین کرد.

• منظور ایشان از این «شعله شورش و آزادگی» در «جائی در خلوت خویش» شاید سرایش شعری در رثای شهیدی باشد و جاری کردن اشکی و روشن نگهداشتن اجاق حقیری در غربت و یا در میهن.

• اما همین سرایش شعری در رثای شهیدی ـ فی نفسه و ماهیتا ـ کاری جز تکرار تراژدی رقصیدن به ساز اوتوپی ها، تخیلات و توهمات این و آن نیست که شاعر بحق به تیغ تیز انتقاد می سپارند.


• بدین طریق، کشف پاسخ ریشه ای به عیب مورد نظر شاعر و تلاش در جهت غلبه بر آن بیماری، به مثابه وظیفه ای سترگ به جای خود می ماند.

حکم سوم
• رقص این شعله، ولی
• در پس پرده نهان می ماند
• یا فقط در کلماتی
• که در باد هوا می رقصند.

• این تأییدی بر صحت نظر ما ست!
• اشکی در «جائی در خلوت خویش» و سرایش شعری در رثای شهیدی!

• این یعنی گردیدن در به همان لولای دیرآشنا!
• این یعنی تکرار مکرر خطاهای دیرآشنا!
• این یعنی نیاموختن و نداشتن یارای آموختن از خطاها و خریت ها!
• این یعنی خوگر شدن به رخوت و کرختی و لختی روح!

حکم چهارم
• تا به کی آتش ما باید پنهان باشد،
• زیر خاکستر ادوار کهن؟

• این نه تنها فریاد پر پرخاش شاعر است، بلکه راه حل او ست برای رهائی از مرگ تدریجی جسم و روح!

• اما سؤال این است که سخن از کدامین آتش است؟


• آتش عاطفه و احساس صرف و یا آتش آگاهی رهائی بخش؟

• آتش خشم و کین و یا آتش خروشان تئوری رهائی که به محض نفوذ در جان انسان به قدرت مادی بدل می شود و قرار و آرام از سوبژکت جامعه و جهان سلب می کند؟

حکم پنجم
• تا به کی باید با صورتک ساخته ی آن دگران
• ظاهر شد؟

• این راه حل دیگری است که شاعر به پرخاش ارائه می دهد:
• خودرهانی از همزیستی با ماسک ها و صورتک های این و آن!
• خودرهانی از اوتوپی ها، تخیلات و توهمات این آن!

• این به معنی خروج انقلابی در جهت خوداندیشی و خودمختاری فردی است!

• این به معنی برگشت به خطه خوداندیشی، خرد و خومختاری است!
• این به معنی انسان به معنی حقیقی کلمه گشتن است!
• این به معنی گسستن زنجیرهای نوکری مادی و معنوی است!

حکم ششم
• راست این است که ما
• شکلکی بودیم، همرنگ عوام
• با نقابی،
• که از بدو تولد با آن همراهیم

• این حکم شاعر به انتقاد از خود سرشته است:
• شکلکی از عوام بودن مادام العمر!

• کانت همین نقطه نظر شاعر را در تعریف روشنگری به خدمت می گیرد:
• روشنگری خروج از الکنیت (کودک وارگی) خودخواسته است! (لب کلام کانت)

• روشنگری متکلم گشتن است!

• روشنگری ورود به خطه خوداندیشی، خردگرائی، خردمندی و خودمختاری است!

حکم هفتم
• بگذارید بگویم،
• که این بردگی اخلاقی
• شرمساری دارد،
• افتخار، اما، نه!

• این حکم نهائی شاعر است:
• شرمساری از بردگی اخلاقی!

• وابستگی (به مثابه ضد دیالک تیکی خودمختاری) و نوکروارگی (به مثابه ضد دیالک تیکی استقلال فردی و شخصیتی) بیشک گشتاوری اخلاقی دارد، ولی قبل از همه علل اجتماعی ـ اقتصادی، معرفتی ـ نظری و چه بسا جهان بینانه دارد.
عمر شاعر دراز باد!
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر