۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

مي ‌لرزم از بغض

بمباران هومانیستی مناطق مسکونی
محمد سرور رجایي

• ياد تو
• آفتابي ا‌ست

• که هر صبح
• نيزه نيزه فراز مي‌شود

• و جهان
• با شيهۀ اسبي
• به عصر واقعه مي ‌رسد!

• روزنامه را مي ‌بندم
• راديو را خاموش مي ‌کنم

• اما تلويزيون
• سيمان را به آسمان
• و خون را به خيابان مي ‌پاشد

• روزنامه را مي‌ بندم

• راديو را خاموش مي‌ کنم

• اما تلويزيون هنوز مي ‌لرزد

• از انفجار

• من مي‌ لرزم از بغض
• وقتي مي‌ بينم

• پدري به شانه‌ هاي تکيدۀ دیوار
• تکيه داده است

• و مادري لحاف خاک را پس مي ‌زند
• تا جهاني را بيدارکند

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر