۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

چاله ها و چالش ها (104)

طلوع ابدی
بخش اول
مسعود دلیجانی
دی ماه ۱۳۷۸
سرچشمه:

• در رویشِ یکباره جنگل از زمین
• و هیاهویِ مردمان به جشن،
• گریزِ شبِ بی ستاره ای نهفته بود

• و شکفتنِ دمبدم ِ بامداد
• و خورشید که رخ می گشایید و
• آسمان فراخ ...

• که بی شمار مردمان
• پرنده خیال شان
• به رؤیایی جاودانه پر کشید
• و فریاد بر کشیدند:
• «دیگر کسی شب را به میهمانیِ همسایه اش نخواهد برد.»

• با طنینِ این فریاد
• اندیشناکْ مردی گرد آلود
• غوطه ور در رؤیایی دور دست
• با نگاهی به درخششِ خورشید
• و شبنم هایِ یخ زده بر پهنه دشت!
• با خود گفت:
• «زندگی طلوعِ دمبدمی است
• که ازهر سیاه شبی زاییده می شود.

• اما هیچ طلوعی ابدی نیست

• که دل بر آن ببندم

• وهیچ غروبی جاودانه

• که از تیرگی اش بهراسم.

• هراسِ من از جاودانه انگاریِ سحر است
• و بی پایان انگاشتن شب.

• غروب انتهایِ دم فرو بستنِ روز نیست

• و ابتدایِ بال گستردنِ شب

• که جان بخشیدن به کنکاشِ جاودانه ای است

• که از مسیرِ شب می گذرد
• و بردمیدنِ دمبدم ِ طلوعِ دیگری را نوید می دهد.»

حا

• این شعر ـ فی نفسه ـ شعر بسیار زیبا و دلنشینی است و ضمنا تأمل انگیز و بحث انگیز.

• من مفاهیم و احیانا احکام معینی را مورد تأمل شتابزده قرار می دهم:

1
مفهوم «رویشِ یکباره جنگل از زمین»

• ظاهرا شاعر جهشی را در نظر دارند، رویش ناگهانی جنگلی را که نتیجه رسیدن تغییرات کمی در زیر زمین به حد عینی و گذار جهشی از کیفیت کهنه به کیفیت نو است.
• شاعر علت این رویش یکباره را هم توضیح می دهند:

• این در
«گریزِ شبِ بی ستاره ای نهفته بود

• و شکفتنِ دمبدم ِ بامداد
• و خورشید که رخ می گشایید و
• آسمان فراخ ...»

• اگر شب بی ستاره (ظلمانی) نگریخته بود، از روز و نور خبری نبود و نتیجتاروند جذب گازکربنیک بوسیله برگ ها صورت نمی گرفت و روند رویش متوقف و یا کند می گردید.

2
مفهوم «شکفتنِ دمبدم ِ بامداد»

• بامداد برخلاف جنگل یکباره نمی شکفد، بلکه دهها باره می شکفد، یعنی جمع ریاضی گذارهای کوچک و کیفی پیدرپی است:
• انگار سپاه شب سنگر به سنگر و موضع به موضع مغلوب و تارانده می شود.

• این تصور و تصویر خیلی اندیشیده و زیبا ست.

• معلوم نیست که خود شاعر منظور روشنی بلحاظ محتوا و معنی دارد و یا شیفته زیبایی فرمال مفهوم «دمبدم بامداد» است که حروف دال و ب بوفور در آن حضور دارند و آهنگ و وزن زیبائی را بدان می بخشند.
• این یکی از رازهای شعر و استه تیک بطور کلی است.

• مردم با مشاهده اوضاع فاتحه ای بلند برای شب می خوانند:

• «دیگر کسی شب را به میهمانیِ همسایه اش نخواهد برد.»

• رد پای فروغ در این حکم است:
• «دیگر کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد!»

• منظور فروغ را من تا کنون نفهمیده ام.


• بردن شب به میهمانی همسایه حاکی از این است، شاید که مردم در دیدار با یکدیگر از ظلمات شب شکوه می کنند.
• مردم در هر صورت دچار خوش خیالی اند و دیالک تیک عینی هستی را نمی شناسند: همزیستی «ستیزمند» اضداد را.
• منظور من از اضداد شب و روز البته بلحاظ استعاری است.

3
مفهوم «اندیشناکْ مردی گرد آلود، غوطه ور در رؤیایی دور دست»

• در این مفهوم چندین خصیصه مرد عمده می شوند:
• اندیشناکی
• گردآلودگی
• رؤیاورزی
• دوربینی (وسعت نظر)

• شاید شاعر ـ آگاهانه و یا ناخودآگاه ـ مرد را کارگر فکری و جسمی تلقی می کند و ضمنا ایدئال مندی او را برجسته می کند: داشتن رؤیائی دوردست را.

• رؤیا یکی از مقولات قابل بحث است و در فلسفه های امپریالیستی، رویزیونیستی و اوپورتونیستی چپ جای خاصی به خود اختصاص داده است، آن سان که ارنست بلوخ حتی مارکسیسم را هم جزو اوتوپی ها تلقی می کند.

• بنظر اهل علم، مارکسیسم نه اوتوپی، بلکه نافی دیالک تیکی اوتوپی ها از هر نوع است: گذار از اوتوپی به علم است، علم تر از هر علمی است.

• رؤیا و اوتوپی اما هموراه همزاد انسان است، شاید بتوان گفت که انسان در دیالک تیکی از علم و اوتوپی زندگی می کند.

• ولی اوتوپیسم به دوران ماقبل مارکس تعلق دارد و اکنون گرایشی ارتجاعی است.

• گیرم که توده ها در شرایط سوبژکتیف معینی زیر پرچم اوتوپیسم (مذهب و غیره) بسیج می شوند.


• اوتوپیسم اما روی همرفته گرایش منفی و زیانباری است و باید نقد شود و با علم جایگزین گردد.


• اوتوپیسم مسائل فردا را امروز پیشاپیش، بطور انتزاعی و خیالی حل می کند.


• شاید گرایشات ماجراجویانه و تروریستی از هر نوع را هم بتوان جزو اوتوپیسم تلقی کرد.

• اوتوپیسم نشانه بی خردی و خردستیزی است.

• ما رهبرانی را در اردوی کار دیده ایم که حتی در اواخر قرن بیستم اوتوپیست بوده اند و ضرباتی هولناک با همین بی اعتنائی به علم وارد آورده اند که هیچ دشمنی نمی توانست وارد آورد.

4
حکم «زندگی طلوعِ دم به دمی است که ازهر سیاه شبی زاییده می شود.»

• در این حکم زندگی به مثابه طلوع دمبدم صبح از شب تلقی می شود.
• این نظر فقط در این شعر و در پیوند با گریز شب و طلوع صبح و رویش جنگل قابل درک است و گرنه تعریف مفاهیم انتزاعی از قبیل زندگی دشوار است.
• من روزی پای سخنرانی عالمی بودم که از فلزات از قبیل نیکل و سدیم و غیره سخن می گفت و زندگی در اعماق جمادات را بی که خود متوجه شود، کشف و ابلاغ می کرد:
• دل هر ذره را که بشکافی آفتابی اش در میان بینی!
• چیزهای مجرد و انتزاعی را بدشورای می توان مورد بحث قرار داد، دشوارتر از چیزهای مشخص.

5
حکم «اما هیچ طلوعی ابدی نیست که دل بر آن ببندم وهیچ غروبی جاودانه (نیست) که از تیرگی اش بهراسم.»

• مرد اندیشناک ظاهرا فقط به چیزی دل می بندد که ابدی باشد.

• آدمی در طرفة العینی یاد حافظ و نیما می افتد:
• نیما حافظ را مکار تلقی می کند و به تندباد پرخاش می بندد:
• «من بدان عاشقم که رونده است!»

• چیز ابدی کجا هست که بتوان دل بر آن بست.


• مرد اندیشناک از تیرگی فقط هم بشرطی هراس به دل راه می دهد که جاودانه باشد.

• ظلمت فاشیسم و یا فوندامنتالیسم و یا امپریالیسم و یا پولپوتیسم و غیره ابدی نبوده اند، ولی به اندازه کافی دهشتناک بوده اند و هستند.

6
حکم «هراسِ من از جاودانه انگاریِ سحر است و بی پایان انگاشتن شب.»

• مرد اندیشناک ظاهرا میان جاودانه و بی پایان تفاوت قائل می شود.
• اما منظورش این است که سحر و شب به یکدیگر بدل می شوند.
• اگر منظور فقط شب و سحر باشد، می توان به نحوی از انحاء به او حق داد.
• ولی اگر فرماسیون های اجتماعی را به جای سحر وشب بگذاریم، دچار مشکل می گردیم.
• آن وقت توسعه و تکامل بالنده زیر علامت سؤال قرار می گیرد.
• کسی که از شب هراس نداشته، اکنون از باور به جاودانگی سحر و شب به هراس افتاده است.

• شاید این بخش شعر تحت تأثیر شاملو سروده شده و ایراسیونالیسم او را هم بطور اوتوماتیک به دنبال کشیده است:

• «من ترسم از زندگی در سرزمینی است که مزد گورکنش از آزادی آدمی فزونتر است! »

7
«غروب، انتهایِ دم فرو بستنِ روز نیست و ابتدایِ بال گستردنِ شب.
که جان بخشیدن به کنکاشِ جاودانه ای است که از مسیرِ شب می گذرد و بردمیدنِ دمبدم ِ طلوعِ دیگری را نوید می دهد.»

• غروب به تلاش جاودانه ای جان می بخشد که از مسیر شب می گذرد و از بردمیدن دمبدم طلوع نوید می دهد.
• تعبیر سوبژکتیف زیبایی است .

این حقیت امر اما مانع آن نمی شود که غروب پایان روز و آغاز شب باشد، نقطه عطف شب و روز باشد. مرز و سرحد و یا به زبان فلسفی حد عینی گذار از روز به شب باشد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر