۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

سه هدیه

اعدام
اثری از رنه مگری

مجید نفیسی
چهارم مارس 1994
به یاد سعید

• -یک روز پدرم ما را صدا کرد
• و گفت:
• برای تان سه هدیه دارم:

• یک قلب سرخ، یک ساعت شنی

• و ....

• خدایا

• آن دیگری را به یاد نمی آورم.

• مهدی قلب را برداشت
• دو نیمه ی آن را گشود
• و بر تارهای لرزان آن دست کشید.


• من ساعت شنی را برداشتم
• و همراه با شن های سفید آن
• از نیمه ای به نیمه ی دیگر لغزیدم

• و از خود پرسیدم:

• در سه دقیقه چه می توان کرد؟

• و سعید

• در ده سالگی به پاریس رفت
• تا قلبش را عمل کند
• و در 29 سالگی در تهران
• تیرباران شد.

• او را به یاد می آورم

• که لپ هایی گلی داشت
• و دست هایی نیرومند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر