۱۳۹۲ دی ۷, شنبه

سیری در شعر «آرش کمانگیر» (9)


سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)

آرش کمانگیر
(شنبه 23 اسفند 1337)
تحلیلی از شین میم شین

گاهگاهی
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
قصه های درهم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
بی تکانگهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن

·        معنی تحت اللفظی:
·        از دیگر زیبائی های زندگی، اولا نیوشیدن قصه های درهم غم از قطرات باران است که بر بام های سفالین خانه ها می بارند.
·        ثانیا تماشای گهواره ساکن رنگین کمان در کنار بام خانه ها ست.
·        ثالثا پیش آتش ها نشستن و به رؤیاهای دامنگستر و گرم شعله ها دل بستن است.

1
·        سیاوش در این بند شعر، زیبائی های مبتنی بر پدیده های طبیعی از قبیل باران و رنگین کمان و آتش را برمی شمارد و تأثیرات استه تیکی ـ روحی ـ روانی ناشی از آنها را تصور و تصویر می کند.

2
·        می توان گفت که سیاوش عالی ترین دیالک تیک هستی را، یعنی دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک طبیعت و جامعه و سپس به شکل دیالک تیک باران و رنگین کمان و آتش و انسان بسط و تعمیم می دهد و بدون اتلاف حتی حرفی از نقش تعیین کننده ماده (طبیعت، باران، رنگین کمان و آتش) پرده بر می دارد.

·        چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟     

3
 گاهگاهی
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
قصه های درهم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
بی تکانگهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن

·        به این دلیل که در قاموس سیاوش به مثابه حکیم ماتریالیست، منشاء پدیده های روحی از قبیل زیبائی های سمعی، بصری و فکری، در فرم قصه و ترانه و رنگ و رؤیا، پدیده های مادی در فرم باران و رنگین کمان و شعله های آتش است.

·        به قول مارکس، روح همیشه سایه ماده را بالای سر خود دارد.

·        سؤال اما این است که چرا سیاوش از واژه «گاهگاهی» استفاده می کند؟

4
گاهگاهی

·        دلیل سیاوش احتمالا بی آنکه خود بداند، این است که لذت بردن از همه این زیبائی های طبیعی در استراحت و سکون صورت می گیرد و نه در حرکت، نه در روند تلاش و تقلا و کار.
·        در قاموس سیاوش اما در دیالک تیک حرکت و سکون، نقش تعیین کننده از آن حرکت است.

·        تفاوت و تضاد سیاوش با هنرمندان فئودالی همین جا نیز نمودار می گردد:
·        در فلسفه سیاوش، حرکت مطلق است و سکون نسبی.

·        سوبژکت اجتماعی مورد نظر سیاوش فقط گاهگاهی از کار و تلاش دست برمی دارد تا استراحت کند و انرژی لازم برای تداوم تولید مادی و فکری را در جسم و جان خویش پدید آورد.  

5
 زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
قصه های درهم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن

·        در این بند شعر، عناصر طبیعی هیئت انسانی و اجتماعی به خود می گیرند:
·        قطرات باران به نقال قصه های درهم غم استحاله می یابند و سقف سفالین بام خانه ها به پل پیوند میان باران و انسان بدل می شود.
·        بدین ترفند دیالک تیک سوبژکت ـ وسیله ـ اوبژکت به شکل باران ـ سقف بام خانه ها ـ انسان بسط و تعمیم می یابد.
  
6
 بی تکانگهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن

·        رنگین کمان در این بند شعر به گهواره ساکن و بی حرکت تشبیه می شود.
·        تصور و تصویر بدیعی است که احتمالا زاده تخیل خاص سیاوش است.

7
 یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن

·        سیاوش در این بند شعر، روند روحی و روانی ناشی از گرمای جانبخش آتش را تصور و تبیین می کند:
·        سوبژکت گریخته از سرمای برف و تن سپرده به گرمای آتش کرسی و یا اجاق همیشه غرق رؤیا و تخیل می شود.

·        هاشم رضی در اثری که راجع به ادیان آسمانی ترجمه و یا تألیف کرده، فصلی را به بررسی نقش عوامل آب و هوائی در تشکیل تصورات مذهبی اختصاص داده است.
·        بی دلیل نیست که همه پیامبران ادیان بزرگ آسمانی از منطقه گرمسیر خاور نزدیک برخاسته اند.

 آری آری زندگی زیبا ست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجا ست
گر بیفروزی اش، رقص شعله اش در هر کران پیدا ست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ما ست!»

·        معنی تحت اللفظی:
·        آری، زندگی زیبا ست
·        زندگی به آتشگاهی دیرینه پا بر جا شبیه است.
·        اگر آتشگاه زندگی را روشن کنی، رقص شعله اش در هر کرانه پیدا می شود.
·        در غیر اینصورت خاموش می ماند و خاموشی آن گناه ما ست.

·        استنتاج نهائی عمو نوروز در این بند شعر با صراحت تام و تمام ابلاغ می شود:

آری آری زندگی زیبا ست.

·        این حقیقت امر اما به چه معنی است؟

1
آری آری زندگی زیبا ست

·        آنچه که حقیقت امر مبرهنی جلوه می کند، حاوی و حامل موضعگیری ایدئولوژیکی ـ طبقاتی مهمی است:
·        سیاوش به مثابه شاعر توده های مولد و زحمتکش منادی زیبائی و گرانبهائی زندگی است و نه بسان هنرمندان طبقات اجتماعی واپسین منادی و مبلغ تهوع انگیزی آن.

·        طبیعی هم همین است:
·        سازندگان جامعه و جهان بطور منطقی، تجربی، علمی و قانونمندی عاشق و شیفته محصول کار خویش اند:
·        سازندگان زندگی قاعدتا نمی توانند عاشق آن نباشند.
·        به همان سان که هر مولدی عاشق مولود خویش است.
·        به همان سان که هر مادر ـ پدری عاشق فرزند خویش است.

·        فقط طبقات اجتماعی انگل و پتیاره اند که از زندگی بیزارند و عاشق مرگ در فرم های گونه گون اند.

·        حماسه آرش ضمنا کانون مرزبندی ایدئولوژیکی ـ طبقاتی دقیق سیاوش با هنرمندان طبقات اجتماعی دیگر است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر