درنگی
از
شین میم شین
مسعود مؤمنی
همسویی یا عدم همسویی تکامل تاریخی جامعه و هنر؟
ادامه تجزیه و تحلیل حدیث کارل مارکس:
"هنر نه با تکامل عمومی جامعه در پیوند بوده ،
و نه با پایه های مادی استخوان بندی ساختار سازمانی آن ارتباط داشته است .
شاهد مثال هنر یونانی و مقایسه آن با ملت های مدرن و
حتی شکسپیر .
معنی تحت اللفظی:
به عنوان مثال برای اثبات بی پیوندی هنر با توسعه جامعتی،
می توان به مقایسه هنر یونانی با ملل مدرن و حتی شکسپیر مبادرت ورزید.
این جمله مارکس یا غلط ترجمه شده است و یا غلط است.
هنر یونانی کذایی را در بهترین حالت می توان با هنر جوامع دیگر مثلا با هنر رومی و مصری و ایرانی و چینی مورد مقایسه قرار داد
و
نه با ملل دیگر و نه با هنرمندی از قبیل شکسپیر.
اصلا
منظور مارکس از هنر یونانی چیست؟
هنر در یونان دوران برده داری؟
منظور مارکس احتمالا مقایسه هنر در فرماسیون برده داری (مشخصا یونان) با هنر جامعه سرمایه داری مثلا در انگلستان است.
منظور مارکس از هنر،
در واقع آثار هنری است و نه هنر به مثابه فرمی از شعور بشری.
منظور مارکس آثار هنری یونان باستان مثلا تندیس ها و تراژدی ها و اشعار هنرمندان آن زمان است که گویا بهتر از آثار هنری جوامع سرمایه داری مثلا تراژدی های شکسپیر مثلا مکبث و اشعار شعرای فرانسه و تندیس های هنرمندان ایتالیایی و غیره است.
روی این نکته باید اندکی خم شد.
هنر مثل دیگر فرم های شعور از قبیل اساطیر و مذاهب و علوم و فلسفه،
انعکاس وجود است
و
وجود
چیز یکپارچه ای نیست.
وجود
ترکیبی از فرم های متنوع مالکیت بر وسایل تولید است.
وجود جامعتی
مفهومی است که از تجرید وجود طبقات اجتماعی مختلف، متفاوت و حتی متضاد نشکیل می یابد.
به همین دلیل
هنر انتزاعی و کلی و همه طبقاتی وجود ندارد.
هنر مشخص، معین و طبقاتی وجود دارد.
در یونان برده داری
اکثریت جمعیت کشور به عنوان توده برده، اصلا آدم حساب نمی شدند تا هنرمندان خاص خود را در صدف سینه خویش بپرورند و بعد بیرون دهند.
هنر در یونان برده داری، هنر طبقه حاکمه برده دار بوده است و هنرمندان
عضو و جزو و جیره خوار برده داران بوده اند.
این در زمینه دیگر فرم های شعور جامعتی (مثلا فلسفه، علوم، مذهب و غیره) هم صادق است.
یکی از ایرادات مهم موجود
عدم مرزبندی دقتمند بین فرماسیون اقتصادی (جامعه) و طبقه حاکمه است:
وقتی مؤمنی و مارکس از تکامل عمومی جامعه دم می زنند،
همسویی یا عدم همسویی تکامل تاریخی جامعه و هنر؟
«هنر نه با تکامل عمومی
جامعه در پیوند بوده »
فرماسیون اقتصادی را در نظر دارند، مثلا کاپیتالیسم را در نظر دارند و نه طبقات حاکمه را مثلا بورژوازی را.
می توان گفت که دیالک تیک سیستم و سوبژکت را با دقت لازم در نظر نمی گیرند.
چه رسد به درنظر گرفتن طبقات و اقشار اجتماعی مختلف و انعکاس طبقاتی ـ هنری آنها.
مسئله مهم در طول تاریخ جامعه طبقاتی،
در حاشیه و در سایه ماندن آثار هنری و نمایندگان هنری و فکری و فرهنگی توده بوده است.
به همین دلیل فقط هنرمندان و آثار هنری متعلق به طبقات حاکمه به شهرت تمامجامعتی و جهانی دست یافته اند.
هنوز هم در طویله طبقاتی به همین لولای مولا می گردد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر