۱۴۰۳ دی ۱۶, یکشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۶۶)

    


میم حجری 
 

قرن انقلابات اجتماعی
قرون نوزدهم و بیستم بود
قرن بیست و یکم
قرن مخملیات است.
امروز سوریه فردای ج.ا. است.
دیگر به بقای چیزی نمی توان دل خوش داشت
خطر تبدیل جهان به خرابات شام می رود
سرنگونی سریع السیر  اسد بی شباهت به سرنگونی سریع السیر سلطنت نیست


مارکس
رسول پرولتاریا ست
ولی ویتنگنشتاین
قیلسوف عجق ـ وجق بورژوازی مرتجع واپسین (امپریالیسم) است
مارکسیست ها مخالف سلحشور و سرسخت ج. ج. اول بودند
ویتنگنشتاین داوطلبانه به جبهه رفته بود و با مشاهده نفرت سربازان از کشتار همنوعان
به لحاظ روانی بیمار شده بود و می خواست خودکشی کند
مراجعه کنید به اثر لوسوردو راجع به جنگ و هایدگر و ویتنگنشتاین و شرکا





تفاهم
پدیده ای عقلی است و نه سن و سالی.
تفاهم در هماندیشی و همکاری تشکیل می شود و نه در هویت سن وسالی.
ای بسا گاوان و خران همسن و سال که
هرگز
به تفاهم نمی رسند
مدام
شاخ و شانه می کشند.
کیانی

"تفاهم"
 به معانی توافق، درک متقابل یا هم‌فکری است.
اعضای جامعه
به شرطی به توافق با همدیگر می رسند که منافع شان حفظ شود.
این بدان معنی است که توافق علت و دلیل طبقاتی و مادی و معیشتی دارد.
علل و دلایل عقلی
ثانوی اند
یعنی
تابع علل و دلایل طبقاتی و مادی و معیشتی اند.
پیش شرط درک کذایی همدیگر و رسیدن به وحدت نظر (همفکری)
تعلقات طبقاتی مشترک اند.
به همین دلیل
هماندیشی
چه بسا به همنظری و توافق و همدستی منجر نمی شود
بلکه به تعمیق هر چه بیشتر شکاف های طبقاتی و تشدید تضاد های طبقاتی مادی و فکری.
هماندیشی
در هر صورت
فرمی از مبارزه طبقاتی است.
حسن بی همتای هماندیشی
خودشناسی و حریف هماندیش شناسی و جامعه شناسی است.
هماندیشی
متمدنانه ترین طرز و طریق همزیستی است
خلایق اما فحاشی و تعارف و تعریف و قربان ـ صداقه را بر هماندیشی ترجیح می دهند.
به همین دلیل
هماندیشی
نادر و کمیاب و کیمیا ست
خوداندیشی هم فرمی از هماندیشی است:
هماندیشی بین من درونی و برونی است
مطالعه اکتیو کتب و غیره
هم
فرمی از هماندیشی است:
هماندیشی با نویسنده و کاراکترهای کتب و غیره است


ابوسعید ابوالخیر را گفتند:
فلانی قادر اسـت پرواز کند،
گفت: این‌که مهم نیست، مگس هم می‌پرد.
گفتند:
فلانی را چه می‌گویی؟
روی آب راه می‌رود!
گفت:
اهمیتی ندارد، تکه‌ای چوب نیز همین کار را می‌کند.
گفتند:
پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت:
این‌که در بین مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، از کسی سوءاستفاده نکنی و وسیله فریب دیگران نشوی و کسی را از خود نرنجانی.
این شاهکار است.
ابوسعید ابوالخیر
اولا
ساختار جامعه
طبقاتی است
و
جامعه طبقاتی
میدان فراخ زد و خورد و افت و خیز است.
 شاهکار
فقط به شرط غارت سفره همدیگر می توانند ادامه حیات دهند.
چون نیک بنگری
همه در جنگ با یکدیگرند و نان از سفره همدیگر می ربایند.
شاهکار
نلاش برای تدفین جامعه طبقاتی و تشکیل جامعه برابران و خواهران و برادران است







برتولت برشت»
پرچم سرخ را همیشه و همیشه خواهی دید
با عشق یا نفرت !
- بسته به جایگاهت در این پیکار
زیرا که پایانی نیست بجز پیروزی قاطع ما
در همه‌ی شهرها و کشورها
در هر کجا که کارگری هست

ایکاش چنین بود که تو می پنداری.
خوش به حالت که دیگر زنده نیستی تا ببینی که پرولتاریا
دنبال پوتین ها و پالان ها و ترامپ ها و چکمه ها افتاده اند.
گویند:
«سنگ، لعل شود، در مقام صبر»
آری
شود
و لیک به خون جگر شود

انقلاب را شاه کرده است و نه شیخ. شاه مترقی تر از شیخ بوده است.



نمایشنامه #ضحاک اثر غلامحسین ساعدی، از چهل و دو صحنه ی کوتاه تشکیل شده. این اثر آذرماه سال پنجاه و پنج نوشته شده است. یعنی دوسال پیش از انقلاب.
در این نمایشنامه به خوبی تنهایی (ضحاک) و بدافزاری قدرت او که زائیده سرخورده گی ،ترس تنهایی و نیاز به ثروت و ستایش در عین حال کینه به چاپلوسان ستایشگر است. به زیبایی مطرح شده است. اثری که بیشتر یک غلونمایی تئاترال(گروتسک) و یک بازی سیرک می.طلبد گوهر مراد به عنوان یک طبیب بالینی دیکتاتوری را روی تخت جراحی تحلیل و روانکاوی کرده و به دقت تشریح و کالبدشکافی نموده و زوایای تیره ی درون این قوم به کج رفته را بیرحمانه بر آفتاب افکنده است.
آشپر باشی ( مطبخی ) که کان چاپلوسی و بادزننده ی تنور دیکتاتوریست مغزهای جوانان و سپس ملتزمین و هواداران را در سینی تقدیم جبار میدارد و طبیعی است سر آخر زمانی که کسی در حریم حرم ،نماند نوبت به خود او خواهد رسید
اگر در تاریخ نوشتن این نمایشنامه تردیدی نداشته باشیم به احتمال زیاد میتوانیم قربانیان سرشناسی را از میان روزنامه های وقت به عنوان آرکتایپ و نمایهگان عمده قرار دهیم و همه کسانی
که در حین جوانی پیر میشوند و خاموشی پیشه میکنند این کمدی تراژیک چون ساعت شنی به آخرین ذره های سقوط میرسد. یاد طبیب و کاتبی که درونه تاریخ ما آسیب خودهگان را به خود می‌شناساند هماره زنده است.
#سیروس_شاملو




شاملو به لحاظ جهان بینی کمترین فرقی با حضرات با عمامه و بی عمامه  ندارد. سطر سطر اشغار و آثار شاملو نیچه ئیستی ـ اگزیستانسیالیستی و فاشیستی است

هر سیاره و ستاره ای
اتمسفری ویا جوی پیرامون خود دارد.
رنگ این جو تابع محتوای شیمیایی آن است.
 دلیل رنگ آبی آسمان کذایی
 اکسیژن است که ۲۵ درصد حجم هوا را تشکیل می دهد.
 ۷۵ درصد آن را ازت (نیتروژن) تشکیل میدهد
اگر چنین نبود
اکسیژن همه چیز را به آتش می کشید


منظور از تئوری
 فقط تئوری است.
منظور از تفکر و پیش بینی و برنامه ریزی هم
فقط تفکر و پیش بینی و برنامه ریزی است.
 مفاهیم
مثل افراد منحصر به فردند.
 قابل تعویض نیستند.
 تئوری
در رابطه دیالک تیکی با پراتیک قرار دارد
و این دیالک تیک مارکسیستی
 قابل بسط و تعمیم هزارگونه است.
مفاهیم مثل عروسک های روسی اند




عادت بدترین بیماریه.
کاری میکنه که آدم به هر بدبختی و هر دردی سر خم کنه و بتونه کنار آدمای نفرت انگیز دووم بیاره !
گلنار

روی مفهوم عادت باید کار فکری عرقریز کرد.
اگر مثال مشخص زده شود
می توان استدلال تجربی و علمی کرد .
عادت
ترفند ارگانیسم برای بقا ست.
عادت
عینی است و نه میلی.
خود اندام و ارگانیسم موجودات است که برای ادامه حیات
خود را با شرایط معینی تطبیق می یخشد

عادت
نشانه لیاقت و خلاقیت موجودات است.
موجوداتی که قادر به عادت نبوده اند
از بین رفته اند.
تبار بشریت به ریزه موجودات از قبیل موش و خرگوش می رسد که پس از امجای دیناسورها
به شرایط جدید عادت کرده اند و ادامه حیات داده اند



هومانیسم
 بدیلی برای ادیان نیست.
هومانیسم
 خود
یکی از اجرای اتیک مذهبی است.
بدترین مخالفان ادیان
 بدترین مخالفان هومانیسم
و سرسخت ترین نمایندگان فاشیسم و فوندامنتالیسم اند.




تاکتیک مبارزاتی تابع عقل است و استراژی مبارزاتی تابع غریزه است.
حریف
این ادعای معیوبی است.
اولا
به چه دلیل عقلی و علمی و منطقی و تجربی به این نتیجه رسیده اید؟
ثانیا
بین استراتژی و تاکتیک در همه عرصه ها
رابطه دیالک تیکی ناگسستنی برقرار است
و
روابط دیالک تیکی را
 با بمب اتم هم نمی توان پاره کرد و یکی از اقطاب دیالک تیکی را تابع عقل قلمداد کرد و دیگری را تابع غریزه
ثالثا
میان عقل و غریزه هم
 رابطه دیالک تیکی ناگسستنی برقرار است
این غریزه است که در روند تلاش برای معاش به عقل ارتقا می یابد




تضمین غزل سعدی از شهریار را بسیار دوست داشت و بی مکث از حفظ میخواند
اي كه از كلك هنر نقش دل انگيز خدايي
حيف باشد مه من كاينهمه از مهر جدايي
گفته بودي جگرم خون نكني باز كجايي
من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپايي
مدعي طعنه زند در غم عشق تو زيادم
وين نداند كه من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شيراز نرفته ست ز يادم
دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايي
تير را قدرت پرهيز نباشد ز نشانه
مرغ مسكين چه كند گر نرود در پي دانه
پاي عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
اي كه گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه
ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايي
تا فكندم به سر كوي وفا رخت اقامت
عمر بي دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت
همه سهل است، تحمل نكنم بار جدايي
درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان
كس در اين شهر ندارد سر تيمار غريبان
نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان
حلقه بر درد نتوانم زدن از بيم رقيبان
اين توانم كه بيايم سر كويت به گدايي
گرد گلزار رخ توست غبار خط ريحان
چون نگارين خط تذهيب به ديباچه قرآن
اي لبت آيت رحمت دهنت نقطه ي ايمان
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پريشان
كه دل اهل نظر برد كه سري ست خدايي
هر شب هجر بر آنم كه اگر وصل بجويم
همه چون ني به فغان آيم و چون چنگ بمويم
ليك مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي
چرخ امشب كه به كام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقيبان تو هشتن
نتوان از تو براي دل همسايه گذشتن
شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه مايي
سعدي اين گفت و شد از گفته خود باز پشيمان
كه مريض تب عشق تو هدر گويد و هذيان
به شب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان
كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتو روي تو گويد كه تو در خانه مايي
نرگس مست تو مستوري مردم نگزيند
دست گلچين نرسد تا گلي از شاخ تو چيند
جلوه كن جلوه كه خورشيد به خلوت ننشيند
پرده بردار كه بيگانه خود آن روي نبيند
تو بزرگي و در آيينه كوچك ننمايي
نازم آن سر كه چو گيسوي تو در پاي تو ريزد
نازم آن پاي كه از كوي وفاي تو نخيزد
شهريار آن نه كه با لشكر عشق تو ستيزد
سعدي آن نيست كه هرگز ز كمند تو گريزد
كه بدانست كه در بند تو خوشتر ز رهايي

این بهترین شعر شهریار است



علیرضا تجلی

این مصرع از بیت معروف حکیم طوس فردوسی است و نه سعدی !
درستی سراسر به گفتار نیست
دو صد گفته چو نیم کردار نیست
حکیم طوس در دیالکتیک گفتار و کردار چیره گی را از آن کردار می داند . چه بسا افراد در حرف خیلی چیزها میگویند و وقتی پای عمل به میان می آید رفتارشان به گونه ایی دگر است .
سعدی این دیالکتیک را اینگونه بیان کرده است .
سعدیا گر چه سخن دلکش و شیرین گویی
به "عمل" کار بر آید به سخن دانی نیست


اسلام
دین است
فرهنگ وسیعتر از دین است.
اسلام به عنوان دین
فرمی از شعور است.
شما چه بدیل بهتری برای اسلام دارید؟
بیدینی در صورت نداشتن بدیل بهتر برای دین
به معنی بیشعوری است


می‌گویند ملا نصرالدین از همسایه‌اش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش‌خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
همسایه گفت: مگر دیگ هم می‌میرد؟ چرا مزخرف می‌گویی!!!جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی‌زاید. دیگی که می‌زاید حتما مردن هم دارد.

تفاوت قصه های ملا نصرالدین با  قصه های هلول
راسیونال و سوسیال و علمی و انتقادی ـ انقلابی بودن  قصه های بهلول
و ساده لوحانه و بندتنبانی و چه بسا توخالی و ارتجاعی بودن   قصه های ملا نصر الدین است.
اگر از همسایه
دیگی گرفته است
باید به عوض این مسخره بازی ها
همراه با برگرداندن دیگ
به عنوان قدردانی
چیزی به او بدهد و یا چیزی را که برای قرض دادن به او دارد
عرضه دارد




انصاری
آدمی را آزمون به کردار باید کرد و نه به گفتار.

این حرف انصاری
در تحلیل نهایی درست است.
در دیالک تیک پراتیک و تئوری (عمل و اندیشه)
نقش تعیین کننده از آن پراتیک (عمل) است
پراتیک هم زادگاه تئوری است و هم محک تعیین صحت و سقم آن.
حافظ هم گفته است:
خوش بود گر محک تجربه (پراتیک) آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
اما
رابطه دیالک تیکی میان تئوری و پراتیک را حتی با بمب اتم نمیتوان از بین برد.
بدون تئوری و اندیشه و گفتار
هم
پراتیک و عمل و کردار محال است
هر حرف هر کس
آیینه ماهیت طبقاتی او ست
منظور انصاری اما نه گفتار
بلکه وعده  سرخرمن است که مقوله دیگری است



ترجمه عنوان این اثر لوکاچ
ترجمه دقیق و درستی نیست.
مفهوم من در اوردی هستی‌شناسیِ هستیِ اجتماعی
شعرگونه و شیرین و شیوا ست
ولی علمی و فلسفی و مارکسیستی نیست.
هستی چیست؟
بیشک منظور لوکاچ نه دازاین ویا هستی و بود، بلکه بووست زاین یعنی وجود و یا ماده است
اجتماعی هم ترجمه نادقیق و نادرستی است.
منظور لوکاچ نه سوسیال (اجتماعی)، بلکه گزلشافت (جامعه) است.
ضرر و زیان این جور ترجمه های هارت و پورتی
 بیشتر از فواید فکری وفرهنگی است


معیار عینی و علمی برای حاکمیت و جکومت چیست؟
سران سیاسی جوامع دیگر
مگر علامه اند؟
چنگیزخان مغول
چند کلاس سواد داشت؟


جبهه متحد آنتی فاشیستی
در ج. ج. دوم از چه قرار بود؟
فاشیسم ژاپن را کدام نیرو بمباران اتمی کرد و به تسلیم واداشت؟
فاشیسم ایتالیا و آلمان را هواپیما های کدام کشورها با خاک یکسان ساختند و ارتش کدام کشورها تسخیر کردند؟
جبهه انتی فاشیستی در اروپا از کدام نیروها تشکیل یافته بود



گویی مردمان دیگری وارد کرده‌اند و ما در وطن بیگانه‌ایم.
دنیا به دست اوباش است و نیکان به گناهِ لیاقت می‌میرند.
 دندانم کندند تا نگویم و
چشمم تا نبینم،
 اما پا را وانهاده‌اند که ترک وطن کنم،
یعنی که در این شهر جای خِرد نیست.
دانایی را نمی‌شود کُشت.
طومار شیخ شرزین
بهرام بیضایی

بهرام بیضایی
زبان را از حلقوم غلامان به در می کشند تا از اسرار پشت پرده نتواند بگوید و نه دندان را.
ضمنا
خیلی ها مثل تو فقط نگاه می کنند بی آنکه ببینند.
فرق نگاه کردن با دیدن از زمین تا آسمان است
وطن
ملک موروثی طبقات حاکمه است و نه توده سلب مالکیت بر وسایل تولید گشته
طبقات حاکمه
اگر منافع شان ایجاب کند
حتی شاهنشهان را بی وطن می سازند
دلیل پس انداز شاهان و شیخان در بانک های امپریاللیستی هم همین است.
تو از خرد و دانش خبر نداری
کسانی حتی که خرد و خراب شده اند
از خرد و دانش خبر نداشته اند.
همه از دم فدای هیچ و پوچ شده اند.

      .    

اعضای کارزار “سه‌شنبه‌های نه به اعدام” در روز سه‌شنبه، ۱۱ دی ۱۴۰۳، در هفته چهل‌ونهم، در ۲۸ زندان زیر اعتصاب غذا خواهند کرد:
زندان اوین (بند زنان، بند ۴ و ۸)،
زندان قزلحصار (واحد ۲ و ۴)،
زندان مرکزی کرج،
زندان تهران بزرگ،
زندان خورین ورامین،
زندان اراک،
زندان خرم‌آباد،
زندان اسدآباد اصفهان،
زندان دستگرد اصفهان،
زندان شیبان اهواز،
زندان نظام شیراز،
زندان بم،
زندان کهنوج،
زندان طبس،
زندان مشهد،
زندان قائمشهر،
زندان رشت (بند مردان و زنان)،
زندان رودسر،
زندان اردبیل،
زندان تبریز،
زندان ارومیه،
زندان سلماس،
زندان خوی،
زندان نقده،
زندان سقز،
زندان بانه،
زندان مریوان،
زندان کامیاران.
سه‌شنبه، ۱۱ دی ۱۴۰۳
کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام
اخبار روز

ایران  شده زندان
مهدی بیا
مهری برو.

دلیل تئوریکی  و طبقاتی توسل افراد به اعدام در فرم های منفرد و کلکتیو از ترور انفرادی تا قلع و قمع دسته جمعی
چیست؟


فروغ اگر نمی آمد
هیچ اتفاق خاصی رخ نمی داد،
فقط دنیا
 یک دختر کم داشت!
دنیا به چه درد میخورد
  وقتی که یک دختر کم دارد؟
علی صالحی

اگر علی صالحی
حرف نمی زد، هم صالحتر بود و هم سنگین تر.
فروغ
در تکدانه ای است که صد سال دیگر هم نظیرش در صدف سینه توده تشکیل نخواهد شد.
ما بیش از ۱۰۰۰ صفحه تحلیل از اشعار فروغ منتشر کرده ایم و هنوز هم در صدد تحلیل و انتشاریم.
اشعار صالحی های مذکر و مؤنث اصلا شعر نیستند
شر و ورند


 
رستگاری را ما به معنی سعادت به کار می بریم. مارکسیسم ـ لنینسم هم نفی دیالک تیکی مذاهب است. نفی دیالک تیکی یعنی نقد و حذف جنبه های منفی و مزاحم و مخرب کهنه و جفظ جنبه های مثبت و مترقی و حیاتمند و مؤثر کهنه



اگر همین مطلب گارل مارکس و شما نبود
ما هرگز به این نقطه نظرات نمی رسیدیم.
حسن بی همتای هماندیشی همین است.
 اندیشه ،
اندیشیده می شود.
انیدشه حاضر و آماده از قبل
اندیشه نیست.

 قدردانی هم  دیالک تیکی است


اعلامیه هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)
به مناسبت يازده دی، روز شهدای سازمان
آن ها سرافرازانه جان بر سر آرمان رهایی بخش خویش نهادند!

شهدای راه کارگر
با شهدای جریانات سیاسی کذایی دیگر تفاوت اساسی داشته اند.
بقیه
 چه بسا بی دلیل و بیهوده قلع و قمع شده اند
 ساعدی در ۵ نمایشنامه مشروطه
از اصطلاح بی ادبانه «ف. ک. خ» شدن
 بهره گرفته است.
راه کارگری ها
با انتقاد از روحانیت (بی اعتنا به صحت و علمیت تئوریکی انتقادشان) و با دفاع از برابری زنان با مردان
یعنی با دفاع از حقیقت
اعدام شده اند.
این استثنائی ستایش انگیز بوده است


نه.
اصطلاح دار فنا
خرافه مفهومی بیش نیست.
جهان نه دار فنا
بلکه درست بر عکس این تصور و توهم،
دار بقا ست.
اصولا
چیزی آفریده نمی شود و فنا نمی پذیرد.
«عدم موجود گردد»
این محال است:
وجود از روز اول لایزال است.
آنچه خلایق
زوال و فنا می پندارند،
تغییر فرم چیزها ست.
مثلا
تغییر سنگ آهن به آهن
تغییر آهن به گار آهن، طشت و سندان و دیگ و تیر و تبر
تغییر دانه به جوانه
جوانه به نهال
نهال به درخت
درخت به باغ و بیشه و جنگل
آتش گرفتن جنگل
و
تبدیل درخت به خاکستر و رویش مجدد درختان از خاک خاکستر آلود



کسانی که همدیگر را دوست دارند، بی آنکه خود متوجه باشند، به قالب و اندازه‌ی همدیگر در می‌آیند.
از کتاب #ژان_کریستف
 رومن_رولان

مطمئنی که خلایق
 همدیگر را دوست می دارند و نه خویشتن را؟
شاید قضیه بر عکس تصور تو باشد:
خلایق
همدیگر را به  دلیل وجوه مشترک فی مابین  
دوست می دارند
یعنی در حقیقت
خویشتن را دوست می دارند و نه خویش و ناخویش را.
مثل لایک زدن به حرف حریفان که به معنی لایک زدن به حرف خویشتن است
و
حریفان
حمال حرف مطلوب و محبوب خود او هستند.
ما با دو نوع اصلی مهم مطالعه سر و کار داریم:
۱
مطالعه پاسیو (منفعل)
شاید اصطلاح خرخوانی یکی از فرم های همین نوع مطالعه باشد.
در مطالعه پاسیو
کتابی خوانده می شود
بدون آنکه واقعا خوانده شود.
البته خرخوانی بهتر کتاب ـ نخوانی است
چون انعکاس محتوای کتاب
به طور عینی   
صورت می گیرد و در درازمدت مؤثر می افتد

۲
مطالعه اکتیو (فعال)
در این نوع مطالعه
خواننده به هماندیشی با نویسنده و شخصیت های مطروحه در کتاب می پردازد
و
ضمنا
رشد می کند.
نمونه این مطالعه اکتیو
پژوهش مثلا خود پیرایه در زمینه مسئله زن در شعر کشور است.




در گذشته حداقل سه یا چهار کتاب بود که در خانه هر ایرانی حاضر بود و خوانده می‌شد.
سعدی بود حافظ، شاهنامه، ممکن بود کلیله و دمنه یا مثنوی هم باشد.
حالا در خانه هر ایرانی صدها کتاب هست و هیچ کدام خوانده نمی‌شود.
و در ادامه و در همین گفت و گو زنده‌یاد دکتر اسلامی می فرمايد:
احتمالاً ایرانیان همان چند کتاب را که می‌خواندند برای همه عمر کافی می‌دانستند. اما حالا در همه زمینه‌ها دچار گسیختگی شده‌ایم.
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
(گفت و گو با کتاب ماه ادبیات و فلسفه سال ۱۳۸۱)







آه، ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای
هیچ در عمق دو چشم خامُشم
راز این دیوانگی را خوانده‌ای؟
هیچ می‌دانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ می‌دانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفته‌اند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می‌دهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مُرده‌ام جان می‌دهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم به کام
خلوتی می‌خواهم و آغوش تو
خلوتی می‌خواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از بادهٔ هستی دهم
بستری می‌خواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای
#فروغ_فرخزاد




آره.

 بپرسی:

 فرهنگ چیست؟

 فحش باران می شوی. 

فرهنگ از واژه های مد روز طبقه حاکمه امپریالیستی به نیت گسترش بی فرهنگی است

 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر