هدایت
نمی داند که مذهب چیست.
هدایت حواسپرت
از جنبه های اجتماعی مثبت مذهب عنتقاد می کند.
خودش خرپول زاده ای است
و نمی داند که همین پول دادن به فقیری برای خواندن نماز و گرفتن روزه
نوعی حمایت از فقرا ست
مانع گرسنگی خانواده ای می گردد
اگر تیز بنگری همه خصوصیات خرده بورژوایی در این عکس نمودارند.
خردمند
نمی تواند عاشق شود.
برای اینکه
خردمند
خودش را گول نمی زند.
نمی تواند هم گول بزند.
عشق
نتیجه خودفریبی سرشته به همنوع فریبی است.
عشق
مبتنی بر خردستیزی و خودستیزی است.
دلیل تجلیل از عشق
توسط شعرای فاشیسم و فوندامنتالیسم
اشاعه خودستیزی (نیهلیسم) و خردستیزی (ایراسیونالیسم) است.
یک درصد اشعار عاشقانه عاقلانه و واقع بینانه نیست.
خرمند دنبال دوست می گردد.
دوستی رابطه است.
دوستان برابرحقوقند و نوکر و وابسته.
عشق وابستگی است
عشق
یکطرفه است.
کسب و کار عشاق
تحقیر افراطی خویشتن و تجلیل افراطی معشوق کذایی است.
کسب و کار خود شما و امثال ییشمار شما
مگر تحقیر نیست؟
۹۹ در صد پست های شما (تکرار طوطی وار هارت و پورت های این و آن بانام و بی نام)
مگر مبتنی بر تحقیر نیست؟
حتی بدتر.
مگر تحقیر
در دیالک تیک تجلیل و تحقیر نیست؟
چند در صد پست های تان در تجلیل حزبی، سازمانی، طبقه ای، شخصیتی، سیستمی، گرایشی، خط مشی ئی است؟
تحقیر اصلا چیست؟
تحقیر و تجلیل
در تحلیل نهایی
فرمی از انتقاد اجتماعی منفی و مثبت است.
مفاهیم تجلیل و تحقیر
خودشان
فرم ها و زیرمفاهیم بیشماری دارند.
مثلا
فحاشی، توهین، لجنمالی، افشا، انتقاد منفی از اعمال و افکار و آثار و اشعار کسی ویا طبقه ای و یا حزبی و دارو دسته ای، غیبت و پشت سرگویی و عیب جویی ....
فرم ها و زیرمفاهیمی از تحقیرند.
بدون تحقیر ولتر و روشنگران فرانسه
نه اشراف فئودال و روحانی (کلیسا) و دربار افشا می شدند و نه ایده ئولوژی بورژوازی انقلابی به میان توده برده می شد
و
نه
انقلاب کبیر فرانسه تدارک دیده می شد.
کسب و کار ولتر تمسخر و تحقیر و تخریب سنن فئودالی و اشرافی و حتی عالیجنابان و بانوان اشرافی بوده است.
مگر این ارواح غول آسا
بیمار بوده اند و کسانی که آثار اینها را مصرف کرده اند، مریض؟
انسان
قبل از هر چیز
نباید هارت و پورت انتزاعی تحویل دیگران بدهد.
زشتی و زیبایی
اولا
نسبی است.
آنچه از نظر یک ویتنامی زیبا ست
از
نظر یک امریکایی چه بسا زشت است.
ثانیا
معاییر زیبایی
متعدد و متفاوتند:
ملی
جغرافیایی
طبقاتی
آب و هوایی
روستایی
شهری
شرقی
غربی
قرون وسطایی
فئودالی
بورژوایی
پرولتری
سوسیالیستی
اند.
فقط سکنه کره مریخ
ایده ئولوژی ندارند
و
فقط
لومپن پرولتاریا
جنده ها و جاکش ها و لات ها و لاشخورها و ...
فاقد ایده ئولوژی خاص خویش است.
اعضای هر طبقه اجتماعی
به قول مشد هگل
روح (ایده ئولوژی) را با شیر مادر اندر می کند و با کفن و دفن دفع می کند.
پرولتاریا هم ایده ئولوژی دارد که نامش مارکسیسم ـ لنینیسم است
که هم علم است و هم ایده ئولوژی.
مذاهب هم دیالک تیکی از علم و ایده ئولوژی اند.
علم مذاهب مال هزاران سال قبل است.
ولی علم است.
دیالک تیک هارت اند مایند در ادبیات فرنگی هم رواج دارد.
وقتی امپریالیسم امریکا
آزادی و دموکراسی از در عقب را به عراق صادر کرد
مجانین امپریالیستی
از تسخیر هارت و مایند سکنه عراق دم می زدند.
به کودکان پابرهنه در کوچه برزن آب نبات می دادند و فاحشه خانه های انترنتی و شبکه هیا ام تی وی (موزیک) دایر می کردند.
پس از چندی وقتی لاشه های لاشخورهای یانکی به یانکستان حمل شدند،
متوجه شدند که نه هارتی تسخیر شده و نه مایندی
و روی دیگر خود را در زندان ابوقریب نشان خلایق دادند.
در شعر ایران
این دیالک تیک به دیالک تیک دل و دین
ترجمه شده است:
کلیم همدانی
به یغما برد دین و دل، که دست انداز ناز است این
نهادم سر به کف من هم، که تسلیم نیاز است این
سایه
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
ترجمه این دیالک تیک به دیالک تیک قلب و مغز
به دلایل مختلف نارسا ست:
اولا
قلب با دل فرق دارد.
قلب
ارگان پمپاژ خون در اندام است
دل
اما ذهن و ضمیر است.
مغز
هم
ارگان تفکر است.
مغز حتما نباید درست بیندیشد.
خرافه هم نتیجه کردوکار مغز است.
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آسمان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شدستاره ی صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرورفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گوهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
کجاست آن که دگر ره صلای عشق زند
که جان ماست گروگان آن نوا و نوید
بیا که طبع جهان ناگزیر این عشق است
به جادویی نتوان کشت آتش جاوید
روان سیاه که آیینه دار خورشید است
ببین که از شب عمرش سپیده ای ندمید
کلیم همدانی
به یغما برد دین و دل، که دست انداز ناز است این
نهادم سر به کف من هم، که تسلیم نیاز است این
غم جانسوز عاشق از نهفتن فاش می گردد
ز خویش آتش بر آوردم، گل اخفای راز است این
گیاه و برق را باهم چه آمیزش، سرت گردم
به من آمیختی آخر نشان احتراز است این
بلا پرورده ای باید، که دارش در بغل گیرد
انالحق گفت اگر منصور، لاف امتیاز است این
به این بی برگ و سامانی، چو دولاب کهن دایم
سراپا زاری و اشکم، چه سامان نیاز است این
نهال حسرت ما هم بهاری می کند آخر
نمود از استخوان مغزم، گل سوز و گداز است این
مبادا سرکشد جایی که نتوانیش باز آری
گذشت از کشور دلها، چه مژگان دراز است این
چه سود از اشک ریزی، سر به زانوی غم ار ننهی
نداری اجر چندانی، وضوی بی نماز است این
کلیم از هند اگر دستان رفتن می زند ای دل
ندانی خارج آهنگش، که آهنگ حجاز است این
علی سوزنکار
بودن به از نبودن است
(این جمله از شکسپیر است:
بودن ویا نبودن، مسئله این است.
که شاملو در شعر نازلی به کار برده است.
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار.)
اگر در خوابِ گریه جا نمانده باشی؛
و در حزینِ پسینی در تنهایی، با گل ها سخن نگفته باشی
(خواب گریه؟
حزن پسین؟
به چه معنی اند؟)
در خرابِ آرزو
به کدام سو باید رفت
که ستاره ها سرنگون شب ند
(شبند. شب اند. شب ند، بی معنی است.)
و حسرتِ ماه در آب تني نهری که دیگر نمیباشد
(این جمله به لحاظ گرامی غلط است و بی معنی است.
حسرت ماه به آب تنی در نهری درست است.)
چگونه باید حرمتِ شکسته ی قلم را
در واژه های نا گفته، نوشت
(در واژه که نمی نویسند.
واژه را می نویسند.
واژه های ناگفته و یا نانوشته اصلا واژه نیستند.
چیستند؟)
در بودنی چنین، در این وهمِ خیال انگیز
به کجای این تیره شب
باید فانوس خیال را، آویخت
تا شاید بنمایاند نویدی از سپیده ای را
در بودنی چنین تیره
(این بند شعر تحت تأثیر نیما ست:
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را.
نوید را نمی نمایند.
نوید نمابش دادنی نیست.
نوید را می دهند.)
گلِ ستاره
در حسرتِ آسمانش
آویزانِ سقفی پاره
که در زلالِ الماسِ اشکِ من، محو میشود
با این همه خیالِ درد
نبودن خط میخورد در من،
به امیدِ بودنی در فردا
پس باز باید گفت:
زنده باد امید به فردا ها.
پایان
شعر شده اسباب خردستیزی در جنقوری اسلامی.
آغاز و انجام
ضد یکدیگرند.
رابطه دیالک تیکی با هم دارند.
گفت عشق نه!
بیا تا همیشه "دوست" بمانیم
دستش را رها کردم
گفتم
ببخشید ما به کسی که
برایش روزی چندبار
از درون فرو می ریزیم
دوست نمی گوییم.
ادبیات_ملل - فرید صارم
خریت توانگر کند فرد را
خبر کن حریف جهانگرد را.
منظور حریف خردمند را حریفه خر اصلا نفهمیده است.
دوستی با عشق
تفاوت ماهوی دارد.
دوستی و دشمنی
رابطه است
دو طرفه است.
عشق و نفرت
اما
رابطه نیست.
رابطه باید دو طرفه باشد.
عشق
وابستگی خرکی به هر خری و یا حتی هر لاشخوری است.
عشق
توهین به شأن و شخصیت انسانی است.
عاشق
اصلا
آدم نیست.
زباله است.
تهوع اور است.
خر و خردستیز است.
به ستوه امدیم.
کسی که این خرافه را هارت و پورت می کند
اصلا نمی داند که بحث چیست و برای چیست.
بحث که برای اقناع کسی نیست.
بحث فرمی از خوداندیشی است.
فرد
در روند بحث
مجبور به تفکر می شود.
ضمنا
بحث
فرمی از مبارزه ایده ئولوژیکی است که یکی از مهم ترین فرم های مبارزه طبقاتی است.
عیرانیان علاف و عیاش و عوامفریب
که نه سواد دارند و نه صداقت
از این هارت پورت ها بهانه ای برای پرهیز از هماندیشی با همنوع
سر هم بندی میکنند تا خود را علامه جا بزنند و عوامفریبی کنند.
هنر نزد عیرانیان است و بس.
مگر نمایشنامه گالیله را نخوانده اید و یا ندیده اید؟
ترجمه فوق العاده زیبایی از ان به فارسی منتشر شده است.
دختر گالیله اصلا در بین نبوده است.
پسرکی تیرهوش و خوداندیش در بین بوده که شاگرد او بوده است.
دیالک تیک جزء و کل را برشت در این نمایشنامه به شکل دیالک تیک قهرمان (شخصیت) و توده بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را به درستی از ان کل (توده) میداند.
نه کمتر و نه بیشتر.
دیالک تیک جزء و کل
از دیالک تیک های ماتریالیسم دیالک تیکی است
و
دیالک تیک شخصیت و توده (پله خانف) از دیالک تیک های ماتریالیسم تاریخی است.
این دیالک تیک را پله خانف در اثری تحت عنوان «نقش شخصیت در تاریخ» مورد بررسی قرار داده است.
شخصیت و یا رهبر و یا قهرمان و در نظامانت عهد عتیق، پهلوان مثلا رستم و سهراب و غیره
هیچکاره نیستند.
همه کاره اما توده است.
قطب هیچ کاره را به دیالک تیک راه نمی دهند.
در دیالک تیک مثلا فرم و محتوا هم فرم هیچ واره و هیچکاره نیست.
همه کاره اما محتوا ست.
برشت
با تئوری نخبگان فاشیسم (خوزه گارسیا) را
در این شعار
به چالش می کشد
که
توده را زباله و خمیرواره و نخبه را همه کاره و تاریخ ساز قلمداد می کند.
محتوای نقش شخصیت را تعلقات طبقاتی اش تعیین می کند.
مارکس و انگلس و لنین و مائو و هوشی مین هم شخصیت اند
بی انکه هیچکاره بانشد.
توده بی نیاز از شخصیت نیست.
منظور برشت چیز دیگری است.
منظور برشت این است که قهرمان نباید فدای ک. خر (۵ نمایشنامه مشروطه، ساعدی) شود.
شخصیت
باید زنده بماند و عمری طولانی تر از ارتجاع داشته باشد.
برشت در قصه ای تحت عنوان با قلدر (زور) چه باید کرد
همین مسئله را دوباره توضیح داده است.
«ما را از مرگ میترسانند، انگار که ما زندهایم.»
آیسا
این شعار آی سا
اگرچه سرشته به طعنه است
ولی رئالیستی است.
زنده آنانند که توان تفکر دارند.
در جنقوری اسلامی
تا چشم کار میکند، از اندیشنده اثری نیست.
همه در بند بند تنبان اند.
وای اگر از پی امروز بود فردایی.
خیلی دوست داشتم یک اسپیس باز میکردم و از کسانی دعوت میکردم که فکر میکنند خیلی بیشتر و بالاتر از من میتوانند عاشق باشند
سحر
عشق چیست؟
عشق نوعی وابستگی غریزی، بی اراده، بی اختیار و خرکی به این و آن است.
عشق
نشانه خریت است.
خردمند
هرگز عاشق نمی شود.
عجب.
جنگ چیست؟
جنگ فرمی از مبارزه طبقاتی است که قدمتی به قدمت جامعه طبقاتی دارد.
جنگ
چه ربطی به توسعه علم و فن و فکر و فلسفه و فرهنگ دارد؟
علم نیروی مولده بیواسطه است.
خصومت با علم و فن
کسب و کار روحانیت کثافت است
که خرسواری را به هواپیماسواری ترجیح می دهند
هوش مصنوعی حماقت واقعی
دوره انقلاب صنعتی، تصور بر این بود علم و تکنولوژی، زحمت و تلاش انسان برای بهرهمندی از نیازهای مادی را کمتر یا آسانتر خواهد کرد نهت نها چنین نشد بلکه بدتر شد.
الوار
هنر نزد جنقوریان است و بس.
کسی که از این مزخرفات می بافد کر و کور و خر مادرزاد است.
مثال:
وقتی طاعون آمد
سه چهارم سکنه لندن مردند.
در نتیجه گورستان های چند طبقه تشکیل یافت.
پیشرفت علم و فن و فهم فراست
برای کرونا در مدت کوتاهی دهها واکسن سنتز کرد
و
کرونا را اچمز نمود.
تکرار خطایی
نوعی انتخاب است.
پاولو
کسی از این مزخرفات می بافد که خر باشد.
تکرار خطا
نشانه خریت است.
پیش شرط انتخاب
اما
خردمندی است.
افراد
فانی اند
اما افکار باقی اند.
سوفوکلس
آره.
افکار به شرطی باقی اند که بشر، خر باشد و نه خردگرا.
طوطی وش باشد و نه خوداندیش.
اسحاق عظیموف
هرگز اجازه نده که حس اخلاقی ات مانع انجام عمل درست باشد.
چرا و به چه دلیل؟
عملی که مغایر با اصول اخلاقی ـ انقلابی باشد،
نمی تواند درست باشد.
با وسایل ضد اخلاقی نمی توان به پیشبرد امر خیر خدمت کرد.
حتی اگر به موفقیت آنی منجر شود.
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
پسرشو ازش گرفتید پسر عموشو ازش گرفتید شوهرشو خونهنشین کردید از سرکارش اخراجش کردید الانم دارید براش پرونده سازی میکنید؟ اگه یه تار مو از سر #ماهمنیر_مولاییراد کم بشه بیت رهبرتون رو آتیش میزنیم .
کولی
آره.
بدبختی بشر درست همینجا ست.
طوله (طویله) از داربست ویران است
کولی در فکر نقش ایوان است.
ترساندن تروریست سنتی از ترور
نشانه نادانی است
سنکا حکیم رومی:
هیچ عقل بزرگی وجود ندارد
مگر آنکه اندکی جنون با آن مخلوط باشد.
کتاب دارالمجانین جمالزاده
زوربای یونانی
بهتر از حکیم رومی
این قضیه را تبیین داشته است:
برای گسستن زنجیرها به اندکی جنون نیاز است.
عقل به تنهایی وجود ندارد.
عقل در دیالک تیک غریزه و عقل وجود دارد
و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از ان غریزه است.
غریزه قوی تر وقدیمی تر و قدر قدرت تر از عقل است.
عقل هم در تحلیل نهایی نتیجه توسعه و تکامل غریزه در روند کار بوده است و خواهد بود.
غریزه بهترین یار و یاور بشر است.
غریزه ۲۴ ساعته در خدمت بشر است.
آره.
مش بهاء.
دیوار توده کوتاه تر از آه است
و
هر ننه مرده علیل و ذلیلی می تواند
آستین بالا بزند و از ان بالا رود و همه کاسه ها و کوزه ها را بر سر توده خرد و خراب کند.
علمای کذایی
اصلا علما نبوده اند.
در بهترین حالت فقها بوده اند که بدترین دشمنان علم محسوب می شوند.
توده ی سلب مالکیت بر وسایل تولید شده
چاره ای جز تقلید و تبعیت از ایده ئولوژی طبقه حاکمه ندارد.
هنر
نه نفرین به ایده ئولوژی طبقه حاکمه
بلکه خلع سلاح ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه از طریق روشنگر یعلمی و انقلابی
و سرنگونی و تعویض طبقه حاکمه از طریق انقلاب اجتماعی است.
هنر
گذار به کمونیسم است
هی همین گوی و همین میدان،
کسی برای فرار از دست اجنه درونی اش
از جایی به جایی نمی رود.
همه معمولا به دارالمجانین می روند.
آیا میدانستید
نامهای زیر هنرمندان جوان و مستقلی هستند؟
خامنه
اولا در پهنه زمین
هنرمندی نمی تواند مستقل باشد.
خامنه
بیشک معنی استقلال را نمی داند.
هر خری حتی با هزاران رشته به طبقه اجتماعی معینی وابسته (نامستقل) است
چه رسد به آدم.
ضمنا
هنرمند
چه وابسته و چه مستقل از در عقب
تحفه نطنز که نیست.
هنر اصلا چیست و هنرمند کیست؟
در جنقوری اسلامی
ملت وجود ندارد تا ملتگرایی هم وجود داشته باشد.
ملت چیست و بانی ملت کیست؟
به همین دلیل
اجامر فوندامنتالیستی ـ اسلامی
امت ساخته اند و اکنون در امت شکاف افتاده است.
جنقوریان همه در بند بند تنبانند و نه در بند عیران.
ای کاش هر آنچه که زنده است،
از رنج و درد رها شود
بودا
هی بودا
اگر تیز بنگری
رنج و درد به تنهایی وجود ندارد.
ساختار همه چیز هستی
دیالک تیکی است:
هر چیزی با ضد خود همراه است.
آثار سعدی را به دقت بخوان
تا آدم شوی
عوامفریبی نکنی
و پرت و پلا نگویی.
نابرده رنج
گنج میسر نمی شود.
این بدان معنی است که ما با دیالک تیک رنج و گنج سر و کار داریم و نه با رنج خشک و خالی.
درد
هم فقط در دیالک تیک درد و درمان وجود دارد.
خر هم در دیالک تیک خردمند و خر
و
گل در دیالک تیک گل و خار
مسخره تر از این مملکت و دیوونه تر از این مسولان تا حالا دیدین؟
مغازه رو با مشتری که داخلش بوده
پلمب کردند.
حکومت حماقت
الفبا
حکومت حماقت نیست.
فوندامنتالیسم اسلامی است که همشیره فاشیسم و نازیسم و اولیگارشیسم است.
اینکه چیزی نیست.
کودکان در خانواده ها
مادر و پدر خود را شناسایی می کردند و به گشتاپو لو می دادند.
مراجعه کنید به اثر برشت تحت عنوان ترس و نکبت رایش سوم.
برای شناخت ماهیت این حاکمیت و حکومت
باید فاشیسم را شناخت
زندگی مجموعهای از انتخابهای شماست...
کامو
آره.
این حکم کامو
اما
فقط در حق خرپول ها و خر پول زاده ها
یعنی اعضای طبقات حاکمه
معتبر است و نه در حق توده های مولد و زحمتکش و بی همه چیز.
رهبری و ریاست و پیروی هم
همه جا
و برای همه کس
نه
انتخابی و دلبخواهی
بلکه
طبقاتی است.
کسی که زن و بچه اش در خانه چشم به راه لقمه نانی اند،
چاره ای جز تن در دادن به استثمار و ستم و اوتوریته های رنگارنگ نخواهد داشت.
اگزیستانسیالیسم
آبشخور فاشیسم است
و
مثل فاشیسم
توده ستیز، خردستیز، اخلاق ستیز، خر پرور،
چپنما و هارت و پورت سرا ست.
در سال ۵۷ انقلابی شکست خورده است
و
عنگلابی پیروز شده است.
ارتجاع فئودالی که با پیروزی انقلاب ضد فئودالی سفید از حاکمیت رانده شده بود
دوباره به قدرت رسیده است و به مثابه جلاد انقلاب سفید
مجبور به اجرای وصایای انقلاب مغلوب شده است.
شاه هم جلاد انقلاب ضد فئودالی تحت رهبری فرقه دموکرات آذربایجان بوده و به اجرای وصایای آن مجبور شده بود.
ارتجاع فئودالی
در کسوت فوندامنتالیسم اسلامی روی کار آمده است که همشیره فاشیسم است.
تمامیت خواهی (توتالیتاریسم)
از
خرافه ـ مفاهیم امپریالیستی است که فاقد ارزش علمی است و فقط به درد عوامفریبی می خورد.
جنقوری اسلامی
کشوری سرمایه داری با روبنای قر و قاطی عهد بوقی ـ فوندامنتالیستی ـ اسلامی است
و
بحران آن
از تضاد زیربنای سرمایه داری و روبنای عهد بوقی نشئت می گیرد.
اخلاق برای همه به عوض درس مذهب
فرنگی
هی فرنگی
اخلاق مثل مذهب
چیزی طبقاتی است.
اخلاق و مذهب همگانی اصلا وجود ندارد.
اخلاق حاکم در هر جامعه
اخلاق طبقه حاکمه است.
ضمنا
تدریس مذهب با تدریس اخلاق منافات ندارد.
مذهب
قبل از هر چیز مبلغ اخلاق طبقه حاکمه مربوطه است
من ـ زور مش پوپر پرت و پلا باف عوامفریب
از افکار پوسیده چیست؟
لاطائلات شخص شخیص خودش؟
جامعه
را
تحت رهبری حزب مارکسیستی ـ لنینیستی
با کار و پیکار و همبستگی می سازند.
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ
* *فيلسوف است** نه از این خبرها نیست. فیلسوف می تواند لاشخور باشد و دشمن خلق
« وارطان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر،
دست از گمان بدار!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…»
وارطان سخن نگفت،
سرافراز
دندان خشم بر جگرِ خسته بست و رفت.
« وارطان ! سخن بگو!
مرغ سکوت،جوجه ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!»
وارطان سخن نگفت،
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت.
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست »
و
رفت…
شاملو
مردن تحت شکنجه
نشانه خریت است و نه نشانه خردمندی.
شرم انگیز است و نه فخر انگیز.
شاملو و دیگر فاشیست ها
ستایشگر خریت اند و خصم خردمندی.
هنر و شق القمر
نه خودکشی و یا کشته شدن تحت شکنجه
بلکه زنده بیرون امدن از شکنجه گاه و تداوم بخشیدن به روشنگری علمی و انقلابی است.
به قول
مش برشت:
خیر
باید عمری طولانی تر از شر
داشته باشد.
یکی از خریت های عیرانیان
عوضی گرفتن مهره ها با طبقات است.
شکنجه گر که کسی نیست تا تحریکش کنی و به دستش کشته شوی و جایت در حزب طبقه و توده خالی بماند.
شکنجه گر بدبختی از یتیمخانه ای است.
هنر
تعویض طبقات حاکمه است و نه جنگ تن به تن با شکنجه گر و پاسبان و پاسدار و بسیج و اخوند و و این و آن
هنر نزد جنقوریان است و بس
بشاشند بر هر چه در دسترس
یکجوان مسلمان در صفحهی فیسبوک خود نوشت: من در هتلی در ژاپن مهمان بودم و در حالیکه در استخر هتلی که در آن ساکن بودم و کسی جز من در استخر نبود، زیر آب ادرار کردم. مرا به پذیرایی صدا زدند و پاسپورتم را به من دادند و از من خواستند هتل را ترک کنم. دنبال هتل جدید گشتم ...
ولی هر هتلی رفتم تا نگاهی به پاسپورت من میانداختند عذرم را میخواستند و در جواب به من میگفتند: شما هستید که در استخر ادرار کردهاید.تا اینکه بهسفارت متوسل شدم و او هم بهنوبهی خود هتلی را که استخر نداشت را به من توصیه کرد. وقتی ژاپن را ترک کردم، افسر گذرنامه پس از ...
مهرزدن در گذرنامه به من گفت: اميدوارم از مزایای آن بهرهمند شده باشید.
نتیجهگیری: تمام ژاپن میدانستند که من در استخر ادرار کردهام و دولت ما هنوز نمیداند چهکسی میلیاردها دلار از خزانه دولت را دزدیده است
بشر
بهتر از حقیقت
چیزی برای دادن به همنوع ندارد.
شیللر
کافکا
مراد هدایت است که اهل هارت و پورت است
بی انکه از «هر» و «بر» خبر داشته باشد.
ایندو
اصلا نمی دانند که آزادی چیست
بیداری به چه معنی است.
مشخصه مرکزی مهم فاشیسم
چپنمایی ظاهری جنجال آمیز گوش خر خراش توأم با راستگرایی ذاتی افراطی پر توهین و پرخاش است.
کافکا
در این هارت و پورت
مثل همه فاشیست ها و فوندامنتالیست های اسلامی
به اوتوریته ستیزی می پردازد.
از فرزندان می خواهد که دانش تجربی به میراث مانده از پدران را دور بیندازند
بی انکه دانش بهتری پیدا کنند.
این همان کاری است که صمد بهرنگ و فدائیان فئودالی در زمان شاه کرده اند.
تبدیل مرگ پدر بدبخت به ارزوی کودک خر.
جایگزینی مادر و پدر با پیشوا و امام و ائمه.
مراجعه کنید به تحلیل اولدوز و کلاغ ها
اولدوز و کلاغ ها
صمد بهرنگی
۱
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8489
۲
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8494
زنانگی
خسرو باقرپور
بر عشق نماز برده ست
مهرخند را صلّه ی صدایِ خوبان کرده ست
و آیه ای از عشق
هیچ نرخدایی به گوشش نخوانده ست
تنها اوست که رزمنده و صبور در گریوه ی غارت مانده ست.
و این غبار که بر شانه هاش نشسته ست
خاکسترِ هزار پروانه ی مُرده ست
بُغضِ هزار ترانه ی در گلو خُفته است.
او پایدار مانده است هنوز
بی هیچ مویه ای در زمزمه هاش
و بی اعتنا به دروغِ قبله نماش!
صدای گام هاش می آید!
عشق، زندگی، آزادی؛ پا به پاش می آید!
پایان
زنانگی هیچ تفاوتی با مردانگی ندارد.
شعار اوجلانی زن زندگی آزادی
شعاری امپریالیستی است
شعار برده پرورانه ای است و نه شعار رهایی بخشی.
زن با مرد تفاوتی ندارد.
اگر کسی در برابری زن و مرد شک داشت
برود به زندان ابو قریب و یا ابو اوین و شاهد زنان جلاد و شکنجه گر شود و به برابری زنان و مردان ایمان بیاورد
و یا با اعمال و افکار هلری و تاچر و مرکل و می آشنا شود
زنان
یکی از آلات دست مدرن و مد روز امپریالیسم اند.
رهایش زنان
در گرو رهایش سوبژکت تاریخ در دوران کنونی است که اسمش پرولتاریا ست.
پرولتاریا
خود
دیالک تیکی از زنان و مردان مولد و زحمتکش است.
زنان ماورای طبقاتی
فقط در کرات آسمانی یافت می شوند و نه در پهنه زمین.
علافان و عیاشان فوندامنتالیست اسلامی هم برای جست و جوی زنان ماورای طبقاتی قصد سفر به کرات آسمانی دارند.
نماز جماعت
بهانه است.
همه چیز
در جنقوری اسلامی
در بند بند تنبان است.
مرگ منتظر نمی ماند، پس زندگی هم نباید انتظار بکشد.
ایوان تورگنیف.
عجب خرافاتی.
من ـ زور از حیات و ممات چیست
مش تورگینف؟
حیات و ممات (مرگ و زندگی) که آدم نیستند تا منتظر بمانند و یا نمانند.
هر موجود زنده
از نبات تا جانور بی دست و پا و دو دست و پا و چهار پا
در تثلیث پیدایش و رشد و زوال وجود دارد.
زندگی و مرگ که دلبخواهی نیست.
لامصبا رونویسی هم بلد نیستید؟
ما نوشته ایم:
دیالک تیک اکسیداسیون و احیا.
دیالگ تیک
حداقل
باید دو قطب متضاد داشته باشد
تا دیالک تیک باشد.
مثلا
هر اتم
حاوی دیالک تیک پروتون و الکترون است.
پروتون بار الکتریکی مثبت دارد و الکترون بار الکتریکی منفی.
یعنی ضد یکدیگرند و ضمنا باهمدیگرند.
اگر الکترونی از اتمی گرفته شود
جنون می گیرد
و با سرعت نور
به حرکت در می آید
خود را به در و دیوار می زند تا الکترونی پیدا کند و آرام گیرد.
اکسیدان = از دست دادن الکترونی.
احیا = به دست اوردن الکترونی.
همین آب که مایه حیات است
اگر الکترونی از دست دهد
یعنی اکسید شود،
به بمب ویرانگری مبدل می شود.
آثار سعدی آموزشگاه بی همتای دیالک تیک است.
مثال:
نا برده رنج، گنج میسر نمی شود.
این مصراع شعر معروف شیخ
حاوی دیالک تیک رنج و گنج است
سعدی هگلمارکس قرون وسطی است
دهشت هم معنی با وحشت نیست.
همیشه
برای هر مفهومی
واژه و اصطلاح واحدی وجود دارد.
فریب فرهنگ های واژگان فارسی را نباید خورد.
دهشت
به وحشت سرشته به حیرت
و
یا
به حیرت سرشته به وحشت
اطلاق می شود.
مثال:
اجامر نازی (فاشیسم آلمان)
دهها هزار تن از اعضای اس آ را که فاشیست های آتشین بودند
در شب واحدی به نام شب شمشیر
قتل عام کردند
دهشت انگیز همین است.
فوندامنتالیسم شیعی (خمینیسم)
سران و سرداران حزب توده را که از فرط خریت از جنقوری اسلامی دفاع می کردند،
پس از شکنجه های شدید و رسوا سازی در تله ویزیون و رادیو و مدفوعات و رسان ها
قتل عام کردند.
دهشت انگیز همین است.
هیج بنی بشر عاقلی چنین جنایتی مرتکب نمی شود.
فاشیسم و فوندامنتالیسم
مبتنی بر خردسیتزی اند.
از خردگرایی بیزارند.
استالین با هیتلر پیمان عدم حمله متقابل بست و گرفت و خفت.
هیتلر
اتحاد شوروی را که هم کمکش می کرد و هم قربان ـ صدقه اش می رفت
مورد حمله ناگهانی و برق آسا قرار داد و اسم حمله اش را بربرکشی نام داد.
دهشت انگیز همین است.
چنین وحشتی حیرت انگیز است و نه عادی و عقلی و علمی و منطقی
فیزیکی نه فزیکی.
االله نه اله.
الله
یک مفهوم است.
مفهوم چیست و چگونه تشکیب می یابد؟
مثال:
درخت
یک مفهوم است.
درخت که وجود عینی و خارجی ندارد.
درخت فقط در ذهن بشر وجود دارد.
در خراج از ذهن بشر
سرو و صنوبر و عیره وجود دارد.
الله
هم فقط در ذهن بشر وجود دارد.
حضرت محمد از بت واقعی وم ادی و عینی الله
الله انتزاعی و ذهنی ساخته است.
در خارج از ذهن بشر
اصل مادی و عینی الله وجود دارد.
اصلی مادی و عینی الله چیست؟
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم
بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همیگذرد روزگار مسکینم؟
من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدایْ غمگینم
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمیبینم
چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به
شب فراق منه شمعْ پیش بالینم
ضرورت است که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزار چندینم
نه هاونم که بنالم به کوفتی از یار
چو دیگ بر سر آتش نشان که بنشینم
بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم
چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم
چو لاله لال بکردی زبان تحسینم
مرا پلنگ به سرپنجه اِی نگار نکشت
تو میکشی به سر پنجهٔ نگارینم
چو ناف آهو خونم بسوخت در دل تنگ
برفت در همه آفاق بوی مُشکینم
هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی
چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم
کسی نباید از دیگری بترسد.
اگر کسی از دیگری می ترسد به این دلبل است که
به او قدرت داده است.
هرمان هسه
ای حرمان محروم از خرد.
قدرت
چیزی مادی و عینی است و نه چیزی فکری و ذهنی.
منبع قدرت هر کس
مالکیت او بر وسایل تولید مایحتاج حیاتی است.
توده به دلیل محرومیت از وسایل تولید
از صاحبان و غاصبان وسایل تولید
حساب میبرد و نوکرش می شود
و
نه به خاظر قدرت بخشیدن به آنها در عالم خیال خود.
لبی از چشمه ساز مارکسیسم تر کن
و وارونه عندیشی از ذهن خود بدر کن
الله
خودش
بت بزرگ بتکده کعبه بوده است.
اسلام تداوم و امتداد یهودیت و مسیحیت و حتی زرتشتیت بوده است.
یهودیان دیوار ندبه را دارند.
مسلمانان هم کعبه را.
جنگ ها
همیشه
و
همه جا
دیالک تیکی از جنگ ایده ئولوژیکی و اقتصادی و سیاسی اند.
هر مطلبی که منتشر می شود
نوعی جنگ ایده ئولوژیکی است و ضمنا زمینه ساز جنگ های اقتصادی و سیاسی است.
جنگ مطلقا سیاسی در فرم های مختلف نظامی و چریکی و غیره وجود ندارد.
هر عمل آدمی
از کله او می گذرد.
انگلس
یعنی هر عمل آدمی مبتنی بر اندیشه ای است.
عمله قبل از ساختن کلبه
مدل فکری کلبه را در ذهن خود می سازد
بعد
اندیشه حاصله و یا مدل فکری کلبه را با آب و خاک و کاه و اهک و اهن و سیمان و سنگ مادیت می بخشد
چپ های ما اگر مترقی بودند در انقلاب معکوس باید از شاه حمایت می کردند ، او چپ ترین فرد تاریخ معاصر ما است.
فرزاد فتوره چی
شاه
در کودتای ۲۸ مرداد
متحد ارگانیک شیخ بوده
یعنی عمیقا فئودال و مرتجع بوده است.
شاه
انقلاب ضد فئودالی فرقه دموکرات آذربایجان را به طرز وحشیانه ای سرکوب کرده و حزب توده را به طرز خونینی تار و مار ساخته و سرداران سربلند حزب توده را تیرباران کرده است.
بعد
به مجری وصایای انقلاب ضد فئودالی فرقه دموکرات آذربایجان و بخش ضد فئودالی برنامه حزب توده مجبور شده تا هم پایگاه اجتماعی حزب توده را تسخیر کند و حزب توده را به بحران کشد و هم خود از بحران نجات یابد..
این کار او اما به طرد روحانیت فئودال و بازار از حاکمیت منجر شده و در این مصاف طبقاتی از پا درآمده است.
چپ ضد توده ای
چپ به معنی حقیقی کلمه نبوده است.
ماهیت فئودالی و بورژوایی ـ سنتی و تمایلات چه بسا آنارشیستی و نیهلیستی و فاشیستی داشته است و در ضدیت با حزب توده
بدتر از شاه بوده است.
آری.
شاه پس از انقلاب ضد فئودالی سفید بدین معنا وبا این محتوا
مترقی تر از شیخ بوده است.
حزب توده
به سبب ضعف فیزیکی و فکری
عاجز از شناخت فوندامنتالیسم اسلامی بوده و مرتکب خطای خطیری شده و نابود گشته است.
کیانوری همان اشتباه را در رابطه با خمینی مرتکب شده
که
استالین در رابطه با هیتلر مرتکب شده بود.
هم رهبری حزب توده و هم رهبری حزب کمونیست شوروی
فلسفه فقیر بوده اند و از مارکسیسم خبری نداشته اند.
و هر دو نابود شده اند.
محتوای این بیت شعر که در کتب درسی دبستان ها بوده است
خرافه ای فئودالی است.
دوستی و دشمنی
کاشتنی و کندنی نیست.
چیست؟
نه دوستی
به تنهایی وجود ندارد
و
نه دشمنی.
ما با دیالک تیک دوستی و دشمنی و با دیالک تیک دوست و دشمن سر و کار داریم
که تابع منافع مشترک است.
اگر منافع مشترک از بین برود، دوستی به دشمنی مبدل می شود
و
دشمنی به دوستی.
رفیق دیروز می تواند دشمن امروز باشد.
شاعر حزب توده می داند و شعر فوق العاده ارزشمندی
تحت عنوان «نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار»
در این زمینه سروده است.
ویرایش:
برتولت برشت
برگردان: نیما عیسیپور
کارگران برای نان و بازرگانان برای بازار فریاد میزنند.
بیکاران گرسنه بودند و حالا کارگران گرسنهاند.
دستانی که بیکار نشسته بودند، دوباره دست به کار شدهاند
و صدفهای سیمانی میتراشند.
شب است
و
جفتهای مزدوج
در رختخوابهایشان خوابیدهاند
و همسرانِ جوان
کودکانی یتیم به دنیا خواهند آورد.
بالانشینان میگویند:
راهِ سعادت است.
پاییننشینان میگویند:
راهِ گور است.
(این به چه معنی است؟)
خلایق
رژه میروند
ولی بهگاهِ رژه رفتن
نمیدانند
که دشمن در کاسههای سرشان رژه میرود
صدایی که به آنها دستور میدهد
صدای دشمنشان است
و آنکه از دشمن حرف میزند
خودد دشمن است.
پایان
این که هنوز چیزی نیست.
سطل ننه ات طلب ها
که دم از نفرت به دین و آیین می زنند
بسم الله الرحمن الرحیم
را
با شعار خدا، شاخ، میهن
جایگزین می کنند.
سلمان رشتی خر است و از جامعه و تاریخ بی خبر است.
جامعه نر سالار و زن سالار وجود ندارد.
جامعه طبقاتی و جامعه بی طبقه وجود دارد.
زن و نر ماورای طبقاتی
هم فقط در کره بی سکنه مریخ وجود دارد.
با افتخار از خانوادههای قتل عام ۶۷ هستم که پدرامون در انقلاب ضد سلطنتی شرکت کردند و شاه ملعون رو فراری دادند
کاتر
شاه مترقی تر از شیخ بوده است.
شازده هم مترقی تر از سیدعلی است.
شرکت در عنگلاب اسلامی شرم انگیز است و نه فخر انگیز.
نشانه نادانی است و نه نشانه دانایی.
کسانی که مرگ دانشمندان عیرانی را از بلندترین مناره ها مناجات می کنند،
چه بسا
بدترین دشمنان دانش اند.
در دوره فرمانفرمایی اینان
نوجوانان طویله را به جرم خواندن کتاب های قابل خرید و فروش در بازار حتی
شلاق زده اند و به زندان افکنده اند و ضمنا یاداور شده اند که در زندان توسط آدمکشان روانی مورد تجاوز جنسی قرار خواهند گرفت.
در هر ثانیه
کارگری در حین کار می میرد.
از فرط خستگی از بالای ساختمان به پایین می افتد
زیر قطار می ورد
مسموم می شود
ولی احدی اشاره ای بدان نمی کند.
دانشمند کذایی عیرانی چه فرقی با عمله و بنا و کارگر و کنیز و کلفت ویرانی دارد؟
تهوع انگیز نهادن پالان عیرانی بر پشت دانشمند کذایی است.
هدف حضرات تهی مغز
تبلیغ فاشیسم و شووینیسم و ناسیونالیسم و راسیسم و غیره است.
همین ها در مراکز تجمع مردم بمب گذاشته اند و دست به ترورهای وحشتناک زده اند.
حالا شده اند بشردوست و دانش پرور و روشنگر از در عقب
پس بحث بر سر چیست؟
لریت و ترکیت و کردیت و بلوچیت و غیره
دال بر تعلقات قبیلتی است که مال عهد بوق و چپق و چوب و چماق است.
شرم انگیز است و نه فخر انگیز.
نشانه عقب ماندگی از قافله تمدن و رنسانس و روشنگری است
راه توده اصلا سواد ندارد تا تحلیل داشته باشد.
راه توده همان خط مشی خرکی کیانوری را کورکورانه و فرصت طلبانه ادامه می دهد:
طرفداری از فوندامنتالیسم اسلامی ـ شیعی که همشیره فاشیسم و اولیگاراشیسم است.
از همین جمله تان در رابطه با زنیت و نریت پطر
معلوم است که نتیجه پیروی از طویله راه توده چیست.
ضمنا
زن با نر برابر است.
به سیدعلی و نصرالله و حزب الله و حماس و خمس و زکات و جهاد و تروریست های دیگر هم بگو بدانند.
هر کس لبی از چشمه مارکسیسم تر کرده باشد،
برابری زن با نر را می داند.
علاوه بر این
موافقت این و آن با نظری و تحلیلی تعیین کننده نیست.
اگر از الفبای مارکسیسم خبر داشتید
می دانستید که تعیین کننده چیست.
ضمنا
زباله نامیدن زباله که بی حرمتی به زباله نیست.
ما جریان سیاسی نیستیم و دنبال نوچه نمی گردیم.
پرولتاریا دنبال حقیقت می گردد
که بهترین پشت و پناهش است.
مارکسیسم
تئوری انتقاد و کشف حقیقت است.
کسانی که سرما را از کلکین دیده اند و فقر را در کتاب خوانده اند هرگز نمی توانند توده ها را رهبری کنند!!
کارل مارکس
معنی هردو مفهوم (کلکین دیدن و در کتاب خواندن)
یکی است.
توده را هر لاشخوری می تواند چه بری و رهبری کند و به دنبال نخود سیاه و حتی به دوزخ رهنمون شود.
یکی از مهمترین وظایف پرولتاریای صنعتی به مثابه سوبژکت تاریخ در فرماسیون اقتصادی سرمایه داری و حزب مارکسیستی ـ لنینیستی
برقراری حبل المتین با توده ـ خدا ست.
در غیر اینصورت
هم اجامر فاشیسم و امپریالیسم
می توانند افسار توده را در دست گیرند
و هم اجامر فوندامنتالیسم
و هم حتی اجامر اولیگارشیسم.
که در ایتالیا و المان و زاپن فاشیستی
و
در
خاوران خاور
و
در جنقوری اسلامی دیده ایم
و در طوایل اولیگارشیستی روس و اوکراین و لهستان و غیره می بینیم.
چوب حراج بر اوکراین
راه توده
راه توی ده فقط دهاتی نیست
کر و کور و خر هم است.
مدودوف
رفیق عادولف پوتین
همین هفته
اعلام داشت که اوکراین باید میان طویله های اولیگارشیستی لهستان و مجارستان و روسیه و غیره
تقسیم شود.
هدف از حمله برق آسای عادولف پوتین به اوکراین
نابودی ملت اوکراین بوده است.
حالا هم سد اوکراین را منفجر کرده تا به روز مرجع تقلیدش عادلف هیتلر در استالینگراد نیفتد.
من لرم شما چی
ماری
لر و ترک و عرب و عجم بودن که فخرانگیز نیست.
فخرانگیز چیست؟
ضمنا
مگر ماری اسم لری است؟
نه.
هیچکس نظر شخصی ندارد.
نظرات طبقاتی اند.
خلایق خر
خیال می کنند که تعریف مفاهیم دلبخواهی است.
مفهوم اخلاق
تنها یک تعریف علمی دارد که نوشتیم.
مابقی خرافه اند.
ما که دیریست بپا خاسته ایم
کدخدا نه، که خدا خواسته ایم
روبروی لشگر جهل و جنون،
صفی از ترانه آراسته ایم
وحشت از مرگ در این میدان نیست
ما که آن را زخدا خواسته ایم
اردلان سرفراز
آره.
فقط معلوم نیست
که
این خدا
که
هم شما
به خواستش برخاسته اید
و
هم
اجامر جنقوری اسلامی
به خواستش می زنند و می کشند و می خورند و می برند،
کیست.
راستی خدا چیست که آلت دست این و آن شده است؟
اخلاق (اتیک، مورال)
مثل مذهب، هنر، قضاوت و غیره
یکی از عناصر مهم روبنای ایده ئولوژیکی هر جامعه است.
اخلاق
چیزی طبقاتی است.
اخلاق دهقانی با اخلاقی فئودالی
و
اخلاق پرولتری با اخلاق بورژوایی تفاوت و حتی تضاد دارد.
اخلاق حاکم در هر جامعه
اخلاق طبقه حاکمه آن جامعه است.
اگر انقلاب و یا عنگلاب در جامعه ای پیروز شود
اخلاق حاکم عوض می شود.
مثال:
با پیروزی انقلاب سفید
اخلاق بورژوایی ـ واپسین رواج یافت.
با شکست انقلاب سفید و پیروزی عنگلاب اسلامی
اخلاق فئودالی مجددا حاکم گشت.
مذاهب
حاوی اخلاق طبقاتی خاص خویش اند.
دلیل مخالفت فاشیسم (نیچه ئیسم) با مذهب
نیهلیسم اخلاقی است.
اخلاق مذهبی
یهودی ستیزی و کمونیست ستیزی و کولی ستیزی و بهایی ستیزی و غیره فاشیستی و فوندامنتالیستی را مجاز نمی دارد
قبل از دادن شعار
اندکی بیندیشیم.
چرا؟
سوئد و دانمارک و نروژ و انگلستان و اسپانیا سلطنتی اند
بی انکه از اسلام عبور کرده باشند.
کافی ست به جهان ِ بیرون وابسته نباشی، آن وقت لازم نیست که از آنچه در آن روی می دهد، بترسی.
"ویتگنشتاین"
از کتاب:
"ویتگنشتاین و حکمت"
مگر می شود با جهان درون خشک و خالی زندگی کرد
ای بدبخت؟
وابستگی به جامعه و جهان که امری دلبخواهی (سوبژکتیو) نیست.
مثالی خر فهم:
جنگی در اوکراین شعله ور می شود
و
قیمت مایحتاج اولیه
چندین برابر می شود.
سدی در اوکراین منفجر می شود
و آژیر قحط غلات به صدا در می آید.
آدم باید خر باشد و نسبت به «انچه در اوکراین و غیره رخ می دهد» بی تفاوت باشد.
روی مفهوم جهالت و جهالت مذهبی باید کار کرد.
جهالت
ربطی به مذهب ندارد.
مذهب
دیالک تیکی از علم و ایده ئولوژی است.
علم
یکی از نیروهای مولده است و چیزی تاریخی است.
بعنی سیبر رشد یابنده دارد.
یعنی هیمشه همان نیست.
اگر قرآن تحلیل شود
هم جنبه علمی آن آشکار می گردد
و
هم
جنبه ایده ئولوژیکی اش.
ما بخشی از سوره بقره را تحلیل کرده ایم و باید ادامه دهیم.
مراجعه کنید به قران کریم از دیدی دیگر
قرآن کریم از دیدی دیگر
(بخش ۱ ـ ۱۱)
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9731
اگر می دانستم آشنایان مان در غیاب ما چه چیزهایی در باره ما خواهند گفت،
حتی یک کلمه با انها سخن نمی گفتم.
حریف
اولا
برای زندگان حتی داوری الکی ـ خرکی آشنایان و بیگانگان
اهمیتی ندارد،
چه رسد به مردگان.
ثانیا
اگر کسی فهم و فراست مارکسیستی داشته باشد،
می داند که دیگران چگونه می عندیشند و چگونه قضاوت می کنند.
ثالثا
سخن گفتن آدمیان
صد هزار بار بهتر از سکوت شان است.
همان بهتر که با همنوعان سخن گوییم و مؤثر افتیم.
رابعا
باید
در هر حال
چه زنده باشیم و چه مرده
از داوری همنوع راجع به افکار و اعمال خود
چه مثبت باشد و چه منفی
شادمان گردیم
و
از سکوتااشن و یا از لایک الکی و خرکی شان
غمگین و متأسف و متأثر.
عجب بدبختی ئی است.
استر چطور
مش چرت و پرت؟
میدان
همیشه
در اختیار بلامنازع سر سپردگان طبقه حاکمه است.
ماهیت سرسپردگان طبقه حاکمه را
نه خریت و اسبیت و استریت سرسپردگان
بلکه ماهیت طبقاتی طبقه حاکمه تعیین می کند:
الف
طبقه حاکمه ای به نام پرولتاریا
ولادیمیر لنین را به میدان می فرستد
و
طبقه حاکمه ای بنام اولیگارش ها
ولادیمیر پوتین و ولودیمیر پالان را به میدان می فرستد
و
فاجعه می آفریند.
امروز
سدها را منفجر می کنند و دار و ندار توده های ستمدیده را آب می برد
و
فردا
رآکتو اتمی را منفجر می کنند.
در روزگار نادانی، دین بهترین راهنمای ملت ها بود؛
همان جور که در شب های تاریک و تار، یک نابینا بهترین راهنما است.
او راه را بهتر از بینایان از چاه تمیز میدهد.
ولی نابخردانه خواهد بود که پس از برآمدن خورشید، از آن کور پیروی کنیم.
«هاینریش هاینه»
هاینه از رفقا و همرزمان مارکس بود.
از این سخن هاینه
می توان سطح توسعه نازل مارکسیسم را در ایام حیات مارکس حدس زد.
همه مفاهیم و احکام هاینه در این هارت و پورت
غلط اندر غلطند.
هیچ خری در تاریکی افسار خود را
به دست کوری نمی دهد چه رسد به بشر بینایی.
شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبرده ام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم. خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیز فهم و اتفاقا خیلی هم شوخ است...!
بابا لنگ دراز
جین وبستر
نویسنده امریکایی
بابا لنگ دراز
نمی داند که خدا چیست.
خدا
انتخابی نیست.
فرق هم نمی کند که مهربان باشد و یا نامهربان.
خدا
اوتوریته ای انتزاعی ـ آسمانی است.
تعیین کننده
همه جا و همیشه
اوتوریته است و نه بنده و وابسته.
بنده و وابسته
چاره ای جز تمکین به اوتوریته ندارد.
بنده و وابسته
تحت مناسبات مطلوب اوتوریته از مادر زاده می شود و می زید و می میرد.
از بس که خلق پشت نقاب ایستادهاند
باور نمیکنند منِ بی نقاب را...
فاضل نظری
از اینکه جامعه بشری
صحنه پهناور تئاتر است و اعضای جامه هر کدام نقابی بر سر کشیده اند و نقشی بازی میکنند،
حتی
شکسپیر خبر داشته است.
از فاضل بی فضل چه پنهان که وقتی خلق نقابدار باشد،
خود فاضل نمیتواند بی نقاب باشد.
ولی میتواند از فرط خریت
متوجه نقاب های رنگارنگ خود نباشد.
در طویله طبقاتی
جنگ همه بر ضد همه شعله ور است
بدون نقاب نمی توان لحظه ای زنده ماند.
هرچی است نعمت است
هرچی نیست حکمت است
حریف
عجب
آنچه که در مقیاس جهانی فت و فراوان هست،
خریت است.
بنا بر این شعار
خریت
نعمت است.
آنچه که در مقیاس جهانی نیست،
عقلانیت است که نتیجه اش اشاعه خریت است.
بنا بر این شعار
فقدان عقلانیت و اشاعه جهانشمول خریت
حکمت است.
سؤال این است که حکمت کدام خری است که خریت به نفعش است؟
ادامه دارد.
۱۴۰۲ خرداد ۲۳, سهشنبه
کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۲۳)
میم حجری
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر