۱۴۰۲ خرداد ۱۸, پنجشنبه

درنگی در فرمایشات مهوش موسوی رضی الله عنه (۲۰)

 

   
میم حجری

 
حماسه داد
فرج الله میزانی
(جوانشیر)
بازتاب خصلت‌های شاهان و پهلوانان در مناسبات با زنان
زيباترين مناسبات عاشقانه پهلوانان در "زال و رودابه"
فصل نهم
عشق پهلوانان در شاهنامه
ادامه
 
سیندخت سوار اسب پیش سام می رود.

چو شـــد ساخته کار خود برنشست
چو گردی به مردی میان را ببست
...
بیــــامد گــــرازان بـه درگاه ســــام
نــه آواز داد و نــه بـر گـفـت، نــام
 
به کارآگــــهــــان گــفـت تا ناگهــان
بگویــنـــد بــا ســـــرفراز جـهــان
 
کـه آمـــد فرســـــــــتـــاده کابـلــی
بــه نـــزد ســــپهــبــد یـــل زابـلی
 
بــیـــامد بــر ســـام یـل پـــرده دار
به گــفــت و بفـــرمــود تا داد بـار
 
فرود آمد از اسب سیندخت و رفت
به پیـــش ســـپهــبد خــرامید، تفـت
 
زمین را ببوســــید و کرد آفـــرین
ابــر شـــاه و بر پهــلــوان زمیــن

سام 
 این فرستاده را 
– با آنکه زن است - 
با کمی تامل می پذیرد. 
سیندخت 
با سام به مذاکره می نشیند. 
سیندخت 
نظر سام را به ضرورت حفظ صلح جلب می کند. 
سام 
هنوز نمی داند که این زن کیست و آنگاه که پی به حقیقت می برد با او محبت فراوان می کند.

سیندخت

زمین را ببـوسید و بر پای خاست
به گفت آنچه اندر نهان بود، راست
 
که من خـویـش ضحاکم، ای پهلوان
زن گـــرد مهــــراب روشن روان
 
همـــان مـام رودابــه مــــــاه روی
که دســتان همی جان فشاند به روی
...
سخـــنها چو بشـــنید ازو پهـــلوان
زنی دیـد با رای و روشـــن روان
 
به رخ چون بهــار و به بالا چو ســـرو
میانـــش چو غـرو (کمرش به باریکی نی) و به رفــتن تذرو
 
چنـــین داد پاســـــخ که پیــمان من
درست است اگر بگســـلد جان من
 
تو با کابــل و هـــر که پیوند تو ست
بمــانیـد شــــادان دل و تـندرست
...
شــما گــرچه از گـوهـر دیــــگرید
همــان تاج و اورنگ را درخورید
 
چنین است گیتی وزین ننگ نیست
ابـا کـــردگار جهــان جـنگ نیست.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر