چرا؟
آیات باید در متن مربوطه تحلیل شوند.
آخوندها هم تا حدودی همی اسلوب را راعیت می کنند.
از ۵۷ سیاه تا کنون روسری های متحدالشکل مجاهدین یک سانت هم جابجا نشده!
جای بسی تعجب است برام در این جنجال های بگیر و ببند اخیر و گذشته روسری هاشون مثل کلاهخود محکم و ثابت است ! برام جای سواله ،خیلی جالبه،
محاله ممکنه بشود اینگونه روسری سر کرد
اکرم
زنده باد اکرم که چشم ما ست.
کشف همین همیشه همانی مجاهدین و نه فقط مجاهدین
کار کمی نیست.
اکرم
استثناء است
و
عمرش دراز باد.
آنچه که اکرم کشف نکرده و می بایستی کشف کند،
همیشه همانی فکری مجاهدین و طویله های به اصطلاح سیاسی و مذهبی دیگر است.
مجاهدین به لحاظ فرم و ظاهر
مترقی تر از حزب الله هستند.
مثلا به عوض حجاب فوندامنتالیستی
روسری و اونیفرم سپاهی دارند.
ولی به لحاظ سطح فکری و توان تفکر
فرق زیادی با حزب الله ندارند
هر دو در خریت بی نظیرند.
هر دو بیگانه با تفکرند.
هر دو مجسمه اند و نه آدم.
مشتی مهره اند و نه بشر.
هر دو تروریست اند و نه هومانیست.
هر دو هم وحشت انگیزند و هم ترحم انگیز.
مجانین همه جا در همه دارالمجانین های جهان چنین اند:
دیالک تیکی از وحشت انگیزی و ترحم انگیزی اند.
آدم باید خر باشد و به حزب الله و مجاهدین نزدیک شود
چه رسد به اینکه با اینها متحد شود
زن و مرد برابرند، اما مرد بر زن برتری دارد
قرآن: نساء ۳۴
همه انسان ها برابرند، اما برده با مرد آزاد برابر نیست
قرآن: نحل ۷۵
حریف
این آیات قران کریم
باید در متن مربوطه درک شوند و توضیح داده شوند و نه جدا از متن مربوطه.
منظور کریم
احتمالا این است که ماهیت زن و مرد یکی است
هر دو
مثلا
انسانند.
هر دو مخلوق خدا و بنده خدا هستند.
ولی در جامعه ایدئال کریم
یعنی
در جامعه برده داری (صدر اسلام)
مرد برتر از زن
و آزاد برتر از برده است.
اگر حدس ما درست باشد،
کریم دیالک تیک خاص و عام را به خدمت می گیرد:
زن و مرد و برده و آزاد
بالاعم
برابرند
ولی
بالاخص
مثلا در طویله های طبقاتی برده داری و فئودالی و سرمایه داری
مرد برتر از زن
و
آزاد برتر از برده است.
آره.
بحث نکنید.
کسی که بحث نکند
فقط میتواند مداحی و فحاشی و چاپلوسی و چاقوکشی کند.
کسی که هماندیشی نکند
به همین روز می افتد که افتاده ایم.
نتیجه اش را فروغ فیلسوف پیشاپیش گفته است:
فرو رفتن مدام در منجلاب توحش
(تو پیش نرفته ای.
تو فرو رفته ای.
فروغ)
دشمن اصلی مردم ایران
در داخل کشور و در دیکتاتوری ولایی است؟
مطمئنید؟
دشمن اصلی مردم عیران
کیست
تا محل جغرافیایی اش را بجوییم؟
مگر از الفبای دیالک تیک بی خبرید؟
دوست و دشمن فقط میت واند در دیالک تیک داخلی و خارجی باشد و نه فقط در داخل.
اصلا دیکتاتوری ولایی کذایی
دیکتاتوری کدام طبقه اجتماعی است؟
نکند دیکتاتوری بی طبقه است
و
جنقوری اسلامی
طویله بی طبقه توحیدی باشد
اصالتا عرب بودی؟
قرن ۲۱ است لامصب
و جنقوری اسلامی
طویله ای کاپیتالیستی است
و
نه
عهد بوقی ـ قبیلتی.
تو جزو خلق عرب بوده ای
و
تعیین کننده هویت و نه اصالت تو و هر کس دیگر
جایگاه اجتماعی او
یعنی
رابطه او با وسایل اساسی تولید
یعنی
تعلقات طبقاتی او ست.
کمیته گار و گوری باید
قبل از اعلام وجود
گار و گور بیاموزد.
خان ميگوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟
مرد ميگوید : چون فکر ميکردم تو بیداری من خوابیده بودم
عجب بدبختی ئی است:
هم سؤال خان خرکی است و هم جواب دهقان.
خلایق که نمی توانند ۲۴ ساعته بیدار باشند تا اموال شان دزدیده نشوند.
خان هم که نماینده توده نیست تا بیدار باشد تا دار و ندار توده به غارت نرود.
دولت چیست؟
دولت نماینده طبقه حاکمه است
و
طبقه حاکمه در ان زمان اشراف فئودال و روحانی بوده است.
دولت زمانی دولت توده دهقان و پیشه ور خواهد بود که جامعه عاری از طبقات اجتماعی باشد و توده فرمایی (دموکراسی حقیقی) برقرار باشد.
براساس مطالعات جدید، گربههای اهلی در مقایسه با همتایان وحشی خود جمجمه و مغز کوچکتری دارند.
براساس یک پژوهش جدید که تاثیرات اهلی کردن را بر پستانداران نشان میدهد، مغز گربهها از ۱۰ هزار سال قبل و از زمانی که انسانها شروع به مراقبت از آنها به عنوان حیوان خانگی کردند، به طور قابل توجهی کوچکتر شده است.
شین
منظور حضرات مطالعات جدید
کمیت مغز گربه است که احتمالا بر اساس جمجمه مکشوفه گربه ای که ده هزار سال قبل می زیسته است،
تعیین شده است.
ایراد اساسی این ادعا و این متد پژوهش کجا ست؟
اریش رمارک
من خیال می کردم که همه مخالف جنگند.
بعد متوجه شدم که بعضی ها طرفدار جنگند.
به ویژه کسانی که نباید به جبهه بروند.
اولا
جنگ
جاری همیشه در هر جامعه طبقاتی است.
گاهی با غرش توپ و تفنگ و تانک و هواپیما
و
گه بی غرش آنها.
ثانیا
جنگ غارتگرانه برای طبقات حاکمه مرتجع
آب حیات است که ممد حاکمیت شان است.
ثالثا
جنگ رهایی بخش می تواند برای توده تحت ستم
تنها راه رهایی از ستم طبقاتی باشد.
رابعا
اعضای طبقات حاکمه
چه بسا داوطلبانه در جنگ های غارتگرانه
شرکت می ورزند و از جان خود می گذرند.
نمونه اش
ویتگنشتاین ـ فیلسوف امپریالیستی ـ است که داوطلبانه به جبهه جنگ حهانی اول رفته بود.
شانکولی
بچهتر که بود با قصههای شنگولی، منگولی، خرگوش و لاکپشت، کبوترها و صیاد… عقل و هوشاش را میربودم. با دهان باز محو تماشایم میشد. گرگ که میشدم، چشمهایش گرد میشد و دندانهایش را روی هم میفشرد، خانم بزه که میشدم چهره مهربان میکرد و لبخند بر لبانش نقش میبست.
ولی حالا دیگر نه، گذشت آن دوران. تحول در عالم تکنولوژی بطور غریبی پرشتاب شده است. حتی جوانترها هم غفلت کنند، عقب میمانند چه برسد به ما ها که از همان ابتدا هم عقب بودیم.
میگویم: پسر تو به این بهونه که روز آخر کرانپاست، مدرسه نرفتی که با من باشی، پس کو؟ تو که همهاش نشستی پشت اون تبلت لعنتی!
میگوید: گرانپا همهی قصههاتو گفتی دیگه، ولی، ولی اگه دوست داری قصهی شانکولی، مانکولی را باز هم بگو.
تخم سگ « اگه دوست داری»
ولی طفلک راست میگه، گرانپا همهی قصههاشو گفته!
گفتم: نه خیر دوست ندارم. حالا کی گفته میخوام قصه بگم؟
گفت: پس چه کار کنیم؟
بیرون باد باران و سرما بود. گفتم: باشه، بیا بشین قصهی شانکولی را دوباره بگم برات.
تا نشست دوستش زنگ زد. رفت نشست رو مبل، حرف، حرف، چرت و پرت، یک ربع ساعت نشستم ول نکرد. من هم از حرصم نشستم با کاغذ باطلهها یک مجسمه درست کردم. وقتی تمام شد و نگاهش به مجسمه افتاد با تعجب پرسید:
گرانپا چه جوری بلد شدی؟
گفتم: پسر جان زمان کودکی ما از این جعبههای جادو نبود. مجبور بودیم از هیچی یه چیزی بسازیم
اگر
نتوانستی
آفتاب را پیدا کنی
آفتاب شو.
تحقیر و توهین؟
هروئینی نامیدن هروئینی
تحقیر هروئینی و توهین به او محسوب می شود؟
خلایق در اخرالزمان
همه چیز را میدانند.
فقط معنی ساده ترین مفاهیم را نمی دانند و نمی خواهند بدانند.
احمد هروئینی
صمد را غول نامیده است.
شما حتما آثار صمد را و احمد هروئینی نخوانده اید و یا سرسری خوانه اید.
ما به دقت خوانده ایم.
اگر خواستید می توانیم بحث کنیم.
ممنون
مش بابونه
اولا
چرا شعر کسی را به نام خودت منتشر می کنی و نه به نام شاعر بدبختش؟
ثانیا
تو
در این زمینه که جز لایک
چیزی را نمی خواهی و نمی خوانی
تنها نیستی.
۹۹ در صد خلایق مثل تو هستند.
البته انها فحاش تر از تو هستند.
پاشنه طویله دهانشان را می کشند
و
فحش های خواهر و مادر ابدار میدهند.
خواندن افکار و اشعار همنوعان
بی اعتنا به اینکه مال چه کسی اند، کسب و کار ما ست.
شاید
به دلیل خریت ما باشد.
شاید هم به این دلیل باشد
که
هماندیشی را بهتر از فحاشی و چاپلوسی و چاقوکشی می دانیم.
اگر دلت نمی خواهد عن فرند کن.
تا آرامشت به هم نخورد.
روشنگری علمی و انقلابی همین است.
بدون روشنگری دایرة المعارفی ها
انقلاب فرانسه اصلا تدارک فکری دیده نمی دش تا پیروز شود.
کار روسو ها و ولتر ها
به چالش کشیدن افکار بوده است.
برای روشنگری
یعنی برای انتقاد از خود و جامعه و همنوع خود
الترناتیو و بدیلی وجود ندارد.
حکیم فرزانه معاصر آلمان
ورنر سپمن
مذهب و مفاهیم مذهبی
موضوع و مفاهیم علم الاشیاء نیستند
تا داوکینز به آنها بپردازد.
بحث بر سر این است.
بحث بر سر دیالک تیک ساختار و فونکسیون است.
مذهب از مفاهیم تئولوژی، میتولوژی و فلسفه است
و نه از مفاهیم علوم.
چرخ خیاطی
برای دوخت و دوز است و نه برای شخم زمین ویا روفت و روب و پخت و پز و شست و شو.
ساختار چرخ خیاطی
برای شخم زمین مناسب نیست.
برای شخم زمین گاو و گاوآهن و تراکتور مناسب است.
بی اعتنایی به دیالک تیکی هستی
آغاز هر خریت و خیانت و جنایت و فاجعه بوده است.
هر سیه چشمی چو آهو کی کند ما را شکار
چشم لیلی دیده ی ما را غرور دیگرست
صائب
ما عاشق سیه چشم آهو واره ای نمی شویم
چشم ما لیلی دیده است و به کمتر از لیلی اعتنایی نمی کند.
ایراد این ادعای صاحب نوحه سرا کجا ست؟
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیلِ گدازان را از سینه فرو ریزم
نخبه
حتی اگر پیلتن باشد
تحفه نیست.
اگرچه برابر با هیچ هم نیست.
تعیین کننده نه نخبه و فرد
بلکه توده و جامعه است
توده
خدا ست
و
نخبه اگر بند توده - خدا باشد
سعادتمند است.
زندگی
از سلول شروع می شود
و
در لاشخوری (جیب بری، چاقوکشی) به پایان می رسد.
دلقک آلمانی
حریف
سلول را به دو معنی به خدمت گرفته است:
الف
سلول به معنی سنگپایه حیات
ب
سلول به معنی سلول زندان
این را واژه بازی مینامند که فقط به درد اتلاف وقت و خوشی الکی می خورد..
پرواز
چه لذتی دارد
وقتی
زنبور کارگری باشی
که نتوانی
عاشق ملکه بشوی؟
بابونه
عشق
اصولا
کسب و کار خر است.
دوستی و رفاقت
کسب و کار خردمند است.
ضمنا
کارگری و یا کلفتی که عاشق کارفرمایی و یا کدبانوئی شود
کاری که فرهاد نظامی کرده است،
خرفت تر و خرتر از هر عاشق خرفت و خر است.
سعی کن
اصل باشی و نه عکس.
فرنگی
کسی نمی تواند عکس باشد.
همه بدون استثناء اصل اند.
اصلی که از عکس برای تحریف اصل خود
سوء استفاده می کند.
عکس ها
همیشه و همه جا
زیباتر از اصل ها هستند.
ما را سودای ان یر سر است
که اصل مان زیباتر از عکس مان باشد
و
عکس کسانی را پروفایل میکنیم که اصل شان صدهزار بار زیباتر از عکس شان بوده است و جهانی را به تحسین برانگیخته است.
مرد از حرارت آتش جهنم حرف میزد و جوان از رؤیای خوردن یک لیوان شراب وسط یک روز سرد برفی در سرزمین آرزوهایش میگفت. هر دو نفر را خوب میشناسم.
مرد گهگاهی به حرفهایی که میگوید خیانت میکند ولی جوان همچنان به خیال مستش وفادار مانده است. قاضی نیستم ولی ایمان دارم آسمان هم با آدمهای یکرنگ است.
خسروی
اولا
حرف زدن از آتش دوزخ که به معنی دورنگی و رنگبازی نیست
و
حرف زدن از شراب خواری که به معنی یکرنگی نیست.
ثانیا
ضد وفا که خیانت نیست.
ضد وفا
جفا ست.
خیانت
ضد خدمت است و از مفاهیم دوران برده داری است.
ضمنا
یکرنگی
کسب و کار خرجماعت است.
یکرنگی
نشانه خریت است و نه نشانه صداقت.
نشانه صداقت چیست؟
بحث بر سر آته ئیسم نیست.
ضمنا
آته ئیسم
تحفه که نیست.
بحث بر سر دیالک تیک ساختار و فونکسیون است.
داوکینز از علمای علم الاشیاء است
حقیقت اما موضوع علم الاشیاء و مفهومی علم الاشیائی نیست.
مثال:
وقتی فیزیکدانی و یا ریاضی دانی
دعوی ارائه راه حل برای مسائل جامعتی دارد و یا مدعی اثبات مته متیکی وجود خدا ست
این بدان میماند که کسی با چرخ خیاطی
شروع به آشپزی کند و یا با قابلمه شروع به خیاطی.
ساختار چرخ خیاطی با فونکسیون پخت و پز
ناسازگار است
و
ساختار قابلمه با فونکسیون دوخت و دوز.
دلقک فرانسوی
خنده برای روح
مثل اکسیزن برای شش است.
از تار و پود این خرافه
خریت می تراود.
ویرایش فرمال:
خنده برای روح
مثل اکسیژن برای جسم است.
چون ضد روح نه شش
بلکه ماده و در اینجا اندام و ارگانیسم و جسم است.
ضمنا
خنده داریم تا خنده.
خنده می تواند به عنوان بمب به خدمت گرفته شود.
ارتجاع
چه بسا با گاز خنده آور
آدم می کشد.
علاوه بر این
خنده زورکی و مصلحتی و مکانیکی و الکی
بدتر از گریه است
یعنی اصلا خنده نیست.
ضمنا فیلم های این دلقک عمدتا تهوع اورند و نه خنده اور.
البرت اینشتین
کله خردمند
در هیچ کلاه ـ خودی
جا نمی گیرد.
آره.
آنچه انسان را کند، روبه مزاج
احتیاج است
احتیاج است
احتیاج.
خیلی ها
در همین اروپا
برای پیدا کردن کار و تهیه لقمه ای نان
داوطلبانه
کلاه ـ خود
تا خرخره بر سر می کشند.
در دیالک تیک نان و جان (وجود و شعور، ماده و روح)
تعیین کننده
نان (وجود، ماده) است.
جنگ افروزان واقعی هم نه خران کذایی
بلکه خردمندان کذایی اند که سرسپردگان کنسرن های نظامی اند.
من ناراحت نمیشوم، تو هم لازم نیست ناراحت شوی
داشتن اعتقاد متفاوت نباید موجب جدایی آدم های با شعور شود.
فرانتس کافکا
فخر فروشی به بی خاصیت بودن (ناراحت نشدن از خرافه شنیدن)
شرم انگیز و نه فخرانگیز.
مش کافکا
شعور جامعتی
انعکاس (عکس اندازی) وجود جامعتی است.
اختلافات ایده ئولوژیکی (فکری، نظری و عقیدتی کذایی)
نتیجه اختلافات طبقاتی اند.
طرز تفکر در کاخ
ضد طرز تفکر در کوخ است.
مبارزه ایده ئولوژیکی (به قول بعضی ها عقیدتی)
فرمی از مبارزه طبقاتی است.
آب فاشیسم و فوندامنتالیسم
با اب مارکسیسم
در جویبار واحدی نمی رود.
کسی که بی تفاوت به افکار و طرز تفکر باشد
مدفوع خشک است که نه بو دارد و نه خاصیت.
آدم نیست.
هی هدایت
فاشیست بودن و فاشیست مردن
شرم انگیز است
و
نه مسلمان بودن و مسلمان مردن.
کانادا یک کشور کاپیتالیستی ـ امپریالیستی است که ملت دارد.
جنقوری اسلامی
اگرچه کشوری کاپیتالیستی است
ولی ملت ندارد.
ملوک الطوایفی است.
در خریت بشریت شکی نیست.
همه چیز هستی از صخره تا میکرو ارگانیسم و نبات و جانور
در توسعه و تحول و تغییرند.
به استثناء بنی بشر که رفته رفته خرتر می شود و نه خردمندتر.
همین حالا
در سودان فاجعه یمن و عراق و سوریه و لیبی و لبنان و اوکراین تکرار می شود
فردا هم در جاهای دیگر تکرار خواهد شد.
حالا چه فرقی میکند که طوطی پیروز شود ویا قوطی
پوتین پیروز شود و یا پالان
چکمه پیروز شود و یا نعلین؟
سکنه کشور آخوندها
در زمان شاه
هزاران بار خردمندتر و متمدن تر و آدم تر از اکنون بودند.
عقب عقب دویده اند و می دوند.
سکنه امریکا و ایتالیا و فرانسه و المان و غیره
وضع بهتری ندارند.
از سران شان معلوم است.
به عوض آدم
کژدم انتخاب می کنند و روی سر می گذارند و حلوا حلوا می کنند
انقلابی
به نام انقلاب زنان وجود ندارد.
انقلاب
کسب و کار طبقات اجتماعی است.
زنان
طبقه اجتماعی نیستند.
زنان
بخشی از جمعیت جامعه اند و تعلقات طبقاتی متضاد دارند.
کاپیتالیسم یک فرماسیون اقتصادی است.
باید بخوانی و بدانی.
ما که مغز خر خورده ایم
۲۰ سال است که از فرط خریت
این مفاهیم را ترجمه می کنیم و همینجا منتشر می کنیم
تا سکنه جنقوری اسلامی
مفت و مجانی
بخوانند وبدانند
از همین هارت و پورتت خریت می بارد.
ما
فقط طرفدار حقیقتیم.
ما
همه چیز را
تحلیل مارکسیستی می کنیم.
البته شعار ارتجاع سرخ و سیاه
شعاری رئالیستی و راسیونالیستی بوده است.
این شعار
از خدمات فکری و فرهنگی مؤلفین کتاب انقلاب سفید (مانیفست انقلاب ضد فئودالی) بوده است.
جامعه
جامعه ای سرمایه داری است
دم زدن لریت و ترکیت و کردیت و غیره نشانه عقب ماندگی است.
در جنقوری اسلامی و حتی جنقوری های خاورمیانه
به استثنای اسرائیل
ملت وجود ندارد.
اگر ملت وجود می داشت کسی از لر بودن و شاهسون بودن و کرد و ترک و بلوچ بودن دم نمی زد.
چرابعضی مردها تا یک زنی رو دارن قدرشو نمیدونن هزار جور اذیتش میکنن بعد که خانمه ترکش کرد تازه میفهمن چکار کردن بعد میفتن به دستو پاش !خب تو که اینقد دوسش داری چرا اذیتش میکنی ؟
ماری
رابطه زن و شوهر
رابطه ای دیالک تیکی است.
یعنی
هم مبتنی بر وحدت و هارمونی و هماهنگی است
و
هم مبتنی بر تضاد و درگیری است.
ساختار همه چیز هستی دیالک تیکی است.
فقط مردها چنین نیستند
زنان هم دستکمی از مردان ندارند.
اصولا
فرقی بین زن و مرد وجود ندارد.
گفتم: «غمِ تو دارم.» گفتا: «غمت سرآید.»
گفتم که: «ماهِ من شو!» گفتا: «اگر برآید.»
گفتم که: « کُفرِ زُلفت گُمراهِ عالماَم کرد ـــ »
گفتا: « اگر بدانی، هم اوت رهبر آید.»
گفتم: « ز مِهرورزان رسمِ وفا بیاموز!»
گفتا: « ز ماهرویان اینکار کمتر اید.»
گفتم که:« نوشِ لعلاَت ما را به آرزو کُشت ـــ»
گفتا:« تو بندهگی کُن کاو بندهپرور آید!»
گفتم که:« بر خیالاَت راهِ نظر ببندم.»
گفتا که:« شَبرُو است او، از راهِ دیگر آید!»
گفتم: « خوشا هوائی کز باغِ خُلد خیزد!»
گفتا: « خُنُک نسیمی کز کویِ دلبر آید!»
گفتم: « دلِ رحیماَت کِی عزمِ صلح دارد؟»
گفتا: « مگوی با کس تا وقتِ آن در آید.»
گفتم: « زمانِ عشرت دیدی که چون سَر آمد؟»
گفتا: «خموش، حافظ! کاین غصّه هم سر آید.»
حافظ
وقتی کسی می پرسد
که فلسفه برای چیه پاسخ باید تهاجمی باشد،
زیرا سؤال کنایه آمیز و گزنده است.
فلسفه نه به دولت خدمت می کند و نه به ارگان های مذهبی که دغدغه های دیگری دارند.
حریف
عجب خرافاتی.
وقتی می پرسند
در و دیوار و خانه و پنجره برای چیست
سؤال شان کنایه امیز است؟
ضمنا
اگر سؤالی کنایه امیز باشد،
باید شروع به فحاشی و چاقوکشی کرد
و یا باید متمدنانه جواب علمی به سؤال همنوع داد؟
راستی فلسفه چیست و برای چیست؟
فلسفه مثل دولت و هنر و مذهب و اخلاق است
که از عناصر روینایی هر جامعه اند و تابع زیربنای اقتصادی همان جامعه اند.
فلسفه انتزاعی و ماورای طبقاتی و ماورای جامعتی وجود ندارد.
مثال:
فلسفه نیچه و هایدگر و یاسپرس و غیره
در خدمت فاشیسم و فوندامنتالیسم و راسیسم و جنگ و تبعیض و ستم و استثمار و استعمار است.
فلسفه نیچه
بشریت را به اقلیت ابربشر و تحفه و اکثریت برده بشر و زباله طبقه بندی می کند و
اعلام می دارد که اقلیت انگل ابربشر
باید بر گرده اکثریت برده بشر بنشیند و با شلاق و شکنجه و اعدام از آن کار بکشد و خوش بگذراند.
در حالیکه فلسفه مارکس
درست بر عکس فلسفه ضد بشری ننیچه و لاشخورهای دیگر است.
فلسفه مارکس
فلسفه رهایش اکثریت زحمتکش جامعه از قید و بند اقلیت انگل مفتخور است.
آن کجا و این کجا؟
ما به آدمهایی محتاج هستیم که به آینده بچههایشان فکر کنند، نه به گذشته پدرهایشان.
محمود دولت آبادی
آدم کجا بود.
کسی که به گذشته نیندیشد
هرگز نمی تواند به اینده بیندیشد
چه رسد به اینکه طرح بهتری برای آینده بریزد.
چنین بدبختی
در مضارع مدام درجا می زند و می گندد.
کجای لری زبان است.
زبان چیست و فرق لهجه با زبان چیست.
دلیل هندوانه نهادن اجامر جنقوری و اوپوزیسیون بن تنبانی
زیر بغل لرها و غیره
تمایلات سلطنت طلبیستی سنتی در این قبایل عقب مانده است
طرز تشکیل مفاهیم.
مثال: ن
یاکان ما
سرو و صنوبر و بید و غیره را دیده اند.
بعد
از مشخصات منحصر به فرد انها
مثلا شکل شاخه و تنه و ریشه و برگ و بار و رنگ و قد و قامت شان
صرفنظر کرده اند
بعد
وجه مشترک همه انها را عمده کرده اند
و
به مفهوم «درخت» رسیده اند که به زبان مختلف تبیین می یابد:
درخت به فارسی
آغاج به ترکی
شجر به عربی
تری به انگلیسی و غیره
ما تعریف صدها مفهوم را منتشر کرده ایم.
کسب و کارمان ترجمه و تمرین کاربست مفاهیم است
همه این دعاوی ضد علمی اند.
الیناسیون و یا از خود بیگانگی
یک مفهوم فلسفی است که فویرباخ در نقد مسیحیت عرضه کرده است و مارکس در کاپیتال تعریف دیگری از ان فورمول بندی کرده است
هویت هم یک مفهوم فلسفی است که در دیالک تیک تفاوت و هویت وجود دارد.
هیچ چیزی یافت نمی شود که بی هویت باشد
و گرنه جهان خر تو خر می شود.
وحدت هم یک مفهوم فلسفی است که به تنهایی وجود ندارد.
وحت در دیالک تیک وحدت و مبارزه وجود دارد.
ما ۲۰ سال است که این مفاهیم را از عالی ترین دایرة المعارف ها ترجمه و منتشر میکنیم.
فقط اجنه میخوانند
عیرانی جماعت در بند بند تنبانند
و بی اعتنا به اندیشه اند
نه.
نیازی به واکنش کسی نیست.
هدف از انتشار اندیشه
خوداندیشی است.
کسی لیاقت هماندیشی ندارد.
همه نشخوار میک نند
طوطی وش اند و نه خوداندیش.
ضمنا
آدم کجا بود تا ۶۰۰۰ نفر در دسترس باشد.
فرنگی ها برای پیدا کردن ادمی در کاینات لایتناهی
میلیاردها دلار حیف و میل می کنند.
حتی اساتید دانش کاه جنقوری اسلامی
آرزوی سفر به فضا دارند تا آدمی پیدا کنند.
نماز جماعت بهانه است.
ما ۲۰ سال است که بیش از ۲۰۰ هزار مطلب منتشر کرده ایم و هنوز دوستی پیدا نکرده ایم تا با هم به کاینات برویم و ادمی پیدا کنیم.
هماندیشی
کار فکری است.
هماندیشی هم کار عرقریزی است.
هم وقت می برد
و هم نیرو و انرژی.
خلایق خر ولی نمی دانند
چون نمی اندیشند
فقط عرعر می کنند تا عرعری بشنوند و به هدف بند تنبانی خود برسند.
ایرج میرزا
کثیف ترین شاعر از ایل کثافت قاجار است.
نه شعور دارد و نه شرم و نه شخصیت.
زن ستیز و مرتجع است.
عیاش و علاف است.
ای یار
با این آسمانها در جنگم که دری برای کوبیدن ندارند
با این زمین در جنگم که پنجرهای بهرویام نمیگشایند
با این رنگینکمانها در جنگم که بالی به من نمیدهند
و با همهی فصلها دشمنام
و این سرنوشت من است
" عشق" جنگیست ناتمام با طبیعت و معجزهها و " عاشق" همیشه بازندهاست .
بختیارعلی
همه واژه های این شعر زورکی ـ الکی بختیار علی
توخالی و خرافی اند.
مثلا آسمان ها
از مفاهیم فقهی ـ اسلامی است:
سماوات
به نظر بختیارعلی
آسمان های کذایی ـ خرافی ـ واهی دردارند و به روی او نمی گشایند.
شاعر مانده پشت در آسمانها.
به همین دلیل به آسمان ها حمله ور شده است
زمین هم پنجره دارد و به روی شاعر تحفه نمی گشتید
رنگین کمان ها هم بال بخش اند ولی به بختیارعلی نمی دهند تا پرواز کند وشق القمر کند
از این رو بختیارعلی با همه اینها دشمن است و در جنگ در عالم هپروت است
با فصول سال هم در جنگ است
چرا؟
دلیلی ندارد.
دشمنی با همه چیز واهی
سرنوشت بختیارعلی است.
عشق هم جنگ تحفه جنقوری است با طبیعت و طویله و هرچه که هست
و
عاشق نه برنده بلکه بازنده است.
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
غریو و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
منتخبی؟
بریده ای دلبخواهی و چه بسا بی معنی از شعری و یا نثری
که انتخاب نیست.
تحریف و تقلب است.
که امرزوه مد روز است.
از هر دانشمندی می توان
بریده ای ضد علمی عرضه کرد و عوامفریبی کرد
و عرضه می کنند.
انتخاب چیست؟
توت تر و خشک
و
هر چیز دیگر
تنها فرقی که با هم دارند
میزان آب است.
محتوای هر دو یکی است
به خوداندیشی خطر کن.
فرنگی
خوداندیشی که دلبخواهی نیست.
برای خوداندیشی
باید
فوت و فن و ترفند تفکر آموخت.
باید تعریف علمی و استاندارد مفاهیم را فرا گرفت
ضمنا
باید به هماندیشی با همنوع حاضر و غایب خطر کرد.
چرا؟
طبقه حاکمه امپریالیستی
دیگر مثل سابق خر نیست تا میلیون ها دلار برای صید و حمل و نقل بردگان از جنگل های جهان حیف و میل کند.
کاری میکند که بردگان داوطلبانه و با عجز و التماس به متروپل های امپریالیستی بشتابند.
هر عیب که هست
در نادانی شرم انگیز ما ست.
عجب خرافاتی.
این خرافات توهین به دانش و علم و فکر و فرهنگ و فلسفه است.
اگر کاری برای کسی اهمیت داشته باشد،
بی اعتنا به شرایط
به انجام آن کار می پردازد.
فرنگی
هی فرنگی
تو با این جفنگت
اجنه را حتی دیوانه کردی.
بی اعتنا به شرایط
هیچ غلطی نمی توان کرد.
حتی اگر غلط خیلی خیلی مهم برای علط اندیش غلط کار باشد
در قطب شما نمی توان گندم کاشت
دامداری و مرغداری پیشه کرد.
عقل که نداری
مقلت کجا ست؟
برای چه
مرتب
لر بودن و ترک و کرد و بلوچ و گیلک و غیره بودن این و آن را برجسته می کنند؟
مگر
جنقوری
در عهد بوق قبیلتی است و نه در فرماسیون اقتصادی سرمایه داری؟
محقق ژنه تیک چگونه می تواند در شرایط عهد بوقی پژوهش کند؟
چرا
مثل عبدالکریم کلاش و علی نجات عیاش
نمی رود به متروپل های امپریالیستی؟
شاملو
به هنگامِ خزان
از آن
با چاه
سخن گفتم،
و با ماهیانِ خُردِ کاریز
که گفت و شنودِ جاودانهشان را
آوازی نیست،
و با زنبورِ زرّینی
که جنگل را به تاراج می بُرد
(زنبور شیره گلها را می مکد و ضمنا گرده گل ها را از گلی به گلی می برد و به تکثیر گلها مدد می رساند.
زنبور کجا جنگل را به تاراج برده است؟
ای حواس پرت)
و عسل فروشِ پیر را
میپنداشت
که بازگشتِ او را
انتظاری میکشد.
(عسل فروش
هم انتظار زنبور رامی کشد
و
هم
انتظار مشتری عسل خوار دلار دار را.)
و از آن با برگِ آخرین سخن گفتم
که پنجهی خشکاش
نومیدانه
دستآویزی میجُست
در فضائی
که بیرحمانه
تهی بود.
(فضا فقط به نظر فضلای از خود راضی حواس پرت هپیلی هپو
از همه چیز تهی است.
اگر چنین بود
جهان را عفونت می گرفت.
فضا مملو از گازهای مفید و ضرور و مهلک و مخرب است.
فضا مملو از گاز حیات بخش اکسیژن است
فضا امروزه
چه بسا از غبار میکرو پلاستیک پر است که موجب بیماری های سرطانی و بدتر از سرطانی می شود.)
در مکّه دیدم
خدا چند سالی ست که از شهر ِ مکّه رفته ...
و انسانها به دور ِ خویش میگردند!
در مکّه دیدم
هیچ انسانی به فکر ِ فقـــیر ِ دوره گرد نیست!
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان ِ خویش را بـــزُداید
غافل از اینکه آن دوره گرد، خود ِ خدا بود!
در مکّه دیدم، خدا نیست!
و چقدر باید دوباره راه ِ طولانی را طی کنم
و درهمان نماز ساده ی خویش، تصور ِ خدا را در کمک به مردم جستجو کنم
آری ...
شاد کردن ِ دل ِ مردم ، همانا برتر از رفتن به مکّه ایست
که خدایی در آن نیست ...!
حسین پناهی
حسین پناهی
آدم بدی نبوده است.
ولی از نعمت عقل کل اندیش (مارکسیسم) محروم و بی نصیب مانده است.
خدا
خانه - خدا نیست تا در کعبه (خانه کذایی خدا) باشد.
خدا
طبقه ـ حاکمه خدا ست.
همه جا هست
بی انکه جایی باشد.
لامکان و لازمان است.
یونیورسال است.
همه کاره است
بی انکه کاره ای باشد.
مثال:
خدا
همه کارهای کثیف را
مثلا کشتار کودکان و زنان و پیران و جوانان را
و
طویله کردن جامعه و جهان
را
به واسطه این و آن (نوکران) می کند
به همین دلیل
دستان خدا
همیشه تر و تمیز می ماند و نه خونالود و کثافت آلود.
هیچ چیز راز نیست.
اسرارآمیز جا زدن همه چیز
هم
نشانه خریت است
و
هم
به نیت خر پروری است.
فرمی از ندانمگرایی (اگنوستیسیسم) است.
نوعی خردسیتزی است.
روبهروی آینه میایستم
و آینه سعی میکند
سعی میکند، سعی میکند
از این همه خرابه چهره بسازد
گروس عبدالملکیان
گروس
غیر از عقل کل اندیش
کم کسری ندارد.
آیینه
تحریفگر نیست.
اگر بود
نه آیینه .
بلکه آخوند بود.
آیینه
رئالیست و واقع نما است و ظاهر همه چیز را چنان که هست،
منعکس می کند
هی شیدا
به عوض گیر دادن به افراد
به افکار بپرداز
تا به عوض عوامفریبی و خر پروری
روشنگری کنی.
جاکش
همه را به جیش خود پندارد.
حزب اللهی عزیزم
بگو تا خر بریزم.
شاه جاکش نبود
اگر بود
سرنگون نمی شد.
ضمنا
اگر
وقت کردی
برو کلاس اکابر
و فارسی حرف زدن بیاموز
نامگزاری خیابانی به نام مهسا در کانادا
امپریالیسم
در عوامفریبی
کمترین فرقی با فوندامنتالیسم ندارد.
آنچه که امپریالیسم کانادا
زنگرایی جا می زند
نه زنگرایی
بلکه خرگرایی است.
اگر مهسا
سمتگیری طبقاتی (سیاسی و ایده ئووژیکی) می داشت
اگر شورش زنان
جنبش انقلبای می بود،
امپریالیسم
برایش تره حتی خرد نمی کرد.
بلکه به طرق مختلف می کوبید و خرد می کرد.
این بدان معنی است
که
نداشتن موضع طبقاتی
به معنی داشتن موضع ارتجاعی ـ امپریالیستی است.
چرا اولین بوسهمان را به یاد داریم، ولی دهمی را نه؟ چیست که تعیین میکند چه چیزهایی را به یاد میآوریم و چه چیزهایی را فراموش میکنیم؟ حافظه خیلی مقتصد است. بهطور خلاصه مغزهای ما تکامل یافتهاند تا چیزهای معنادار را به یاد آورند.
کتابکده
عجب خرافاتی.
انعکاس (عکس برداری از چیزی و عکس اندازی در چیزی) خاصیت ماده است.
لنین
همه چیز هستی در همدیگر منعکس می شوند.
در آیینه ضمیر بشر
چه بسا
چیزهایی منعکس می شوند که روحش حتی از انعکاس شان خبر ندارد.
هیچ چیز منعکس شده فراموش نمی شود و از بین نمی رود.
بلکه ذخیره می شود تا روزی از اعماق ضمیر کنده شود و بالا بیاید و حریف به وجودش وقوف حاصل کند.
کلسیوم طبیعی؟
مگر کلسیوم مصنوعی هم وجود دارد؟
راستی
کلسیوم چیست و چگونه می توان کلسیوم ساخت؟
خودپرستی
دیوار می سازد
و
دل
پل می کشد.
فرنگی
چرا؟
خودپرستی می تواند برای رسیدن به نان و نوا
به هر لاشخوری پل بزند و از همشیره و توله اش
خواستگاری کند
از وقتی عمامه داران روی کار امده اند
مشتریان رنگارنگ اقربا و توله های شان
از روی جنازه همدیگر می گذرند.
شاملو
نخستین که در جهان دیدم
از شادی غریو کشیدم:
« منام، آه
آن معجزتِ نهائی
بر سیارهیِ کوچکِ آب و گیاه!»
عجب.
پس تو از همان ابتدا
معجزه نخستین و نهایی بودی.
ما را باش
خیال می کردیم که رشد کرده ای و شرف کیهان شده ای.
آنگاه که در جهان زیستم
از شگفتی بر خود تپیدم:
میراثخوارِ آن سفاهتِ ناباور بودن
که به چشم و به گوش میدیدم و میشنیدم!
میراث خوار سفاهت ناباور بودن را دیدی و شنیدی؟
دیدن چنین چیزی شاید امکان پذیر باشد
ولی شنیدنش
خود معجزتی است.
چندان که در پیرامنِ خویشتن دیدم
(دیدی و یا نگاه کردی؟
دیدن که با نگاه کردن یکی نیست.)
به ناباوری گریه در گلو شکسته بودم:
بنگر چه درشتناک تیغ بر سرِ من آخته
آنکه باورِ بیدریغ در او بسته بودم.
کی بود که به اش باور بسته بودی و به شمشیرت بسته بود؟
اکنون که سراچهیِ اعجاز پسِ پُشت میگذارم
عجب هوش و حواشی:
معجزت و اعجاز به قول خودت و در خیال خودت
خودت بودی
و
نه
سراچه ای
تا پشت سر بگذاری.
به جز آهِ حسرتی با من نیست:
تَبَری غرقهیِ خون
بر سکویِ باورِ بییقین و
باریکهیِ خونی که از بلندایِ یقین جاریست.
من ـ زور
مشد احمد؟
خودت تبدیل تیر خونالودی شده ای که بر سکوی باور بی یقینی ایستاده
و
یا باریکه خونی شده ای که از بلندای یقین جاری است؟
اصلا
من ـ زورت از بقین چیست؟
یقین همیشه نسبت به چیزی است.
یقین بی چیز که وجود ندارد تا باریکه خونی باشد
نخستین که در جهان دیدم
از شادی غریو کشیدم:
« منام، آه
آن معجزتِ نهائی
بر سیارهیِ کوچکِ آب و گیاه!»
آنگاه که در جهان زیستم
از شگفتی بر خود تپیدم:
میراثخوارِ آن سفاهتِ ناباور بودن
که به چشم و به گوش میدیدم و میشنیدم!
چندان که در پیرامنِ خویشتن دیدم
به ناباوری گریه در گلو شکسته بودم:
بنگر چه درشتناک تیغ بر سرِ من آخته
آنکه باورِ بیدریغ در او بسته بودم.
اکنون که سراچهیِ اعجاز پسِ پُشت میگذارم
به جز آهِ حسرتی با من نیست:
تَبَری غرقهیِ خون
بر سکویِ باورِ بییقین و
باریکهیِ خونی که از بلندایِ یقین جاریست.
کاری بکن*
معلم ریاضی همیشه میگفت:
"اگر در مسئلهای گیر کردید، ننشینید به آن فکر کنید.
شروع کنید رویش کار کنید،
حتی اگر نمیدانید چه کار دارید میکنید.
خودِ این کار کردن در نهایت باعث میشود
افکار درستی در ذهن شما پیدا بشود."
آره.
۴۴ سال است که طویله بانان در طویله ما
همین کار را می کنند.
سوارمان شده اند
هم از ما کار می کشند
و
هم
روی مان کار می کنند.
بدون اینکه بدانند که چه کار می کنند
ولی خیلی پیشرفت کرده اند.
دلیل ترقی فواره وار ما هم همین است.
زن علامه ی علم الهدی
حتی
به زبان انگ لیسی سخنرانی کرده است.
شنیدن کی بود مانند دیدن.
فروغ
یاد داری که ز من
خنده کنان پرسیدی
چه ره آورد سفر دارم
از این راه دراز ؟
چهره ام را بنگر
تا به تو پاسخ گوید
اشک شوقی که
فرو خفته به چشمان نیاز
چه کنند؟
کسانی که پس از ۲۵ سال تحمل ذلت در زندان و یا در غربت به طویله برگشتند،
سر از خاوران در آوردند.
حتی
گوری و سنگ گوری ندارند تا کسی احیانا گلی ویا اشکی نثارشان کند و یا حمله ور شود و سنگ گورشان را بشکند و شق القمر کند.
ضمنا
فقط علامگان عیرانی نیستند.
بخش اعظم بشریت
کم و یا بیش
آواره اند.
تعداد آوارگان از ۸۰ میلیون نفر گذشته است.
بخش مهمی از این ۸۰ میلیون نفر در درون طویله خود آواره اند.
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت
هم کلید
زندگی است.
گفت:
«زین معیار اندر شهر ما
یک مسلمان هست آن هم ارمنی است.»
پروین_اعتصامی
ای دل غافل
ما فکر می کردیم که این سخن از رضا شاه کبیر است.
حالا می بینیم از پروین صغیر است.
البته اگر پروین از رضا کش نرفته باشد.
باید از سطل ننه ات طلب ها بپرسیم.
هنر اصلی عیرانی جماعت
ریختن آبروی عیران و عیرانی است
لری زبان نیست.
زبان چیست؟
لری یکی از لهجه های زبان فارسی است
نه.
منظور ابن سینا
این بوده که
واقعیت عینی
لایتناهی است.
برای شناخت هر چیز لایتناهی (بی نهایت)
به بی نهایت زمان و نسل نیاز است.
اجامر جاهل جنقوری اسلامی
از این سخن سنجیده ابن سینا
نتیجه می گیرند که ابن سینا مثل خودشان جاهل و جاهل پرور بوده است
ادامه دارد.
۱۴۰۲ تیر ۲, جمعه
کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۲۶)
میم حجری
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر