۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

خود آموز خود اندیشی (7)

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد و نه اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت.
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین

حکم

• که خاصان در این ره فرس رانده اند
• بلا احصی، از تک فرومانده اند

• مفهومی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارت است از «خاص»
• خاص یکی از مقولات فلسفی مهم است.
• سعدی در این حکم، دیالک تیک (1) (2) و عام را به شکل دیالک تیک خاصان و عوام بسط و تعمیم می دهد و از ناتوانی خاصان در درک ذات حق سخن می گوید، عوام که جای خود دارند.

2 ـ 1

• سعدی در این حکم، دیالک تیک منفرد (خاص) و عام را به شکل دیالک تیک خاصان و عوام بسط و تعمیم می دهد و از ناتوانی خاصان در درک ذات حق سخن می گوید، عوام که جای خود دارند.

• بنظر سعدی، خدا قابل شناسائی نیست و خبرگانی که قصد شناخت او را داشته اند، سپر انداخته اند و به محال و عبث بودن شناخت خدا اعتراف کرده اند.

حکم

• نه هرجای مرکب توان تاختن
• که جاها سپر باید انداختن

• کلام سعدی در این حکم، لحن تهدید به خود می گیرد.
• بنظر او شناخت هر چیزی ممکن نیست.
• برخی جاها باید سپر انداخت و به بیهودگی شناخت اعتراف کرد.
• شناخت که جای خود دارد، سعدی حتی دست و پای وهم انسانی را می بندد و ناتوانی اش را پیشاپیش اعلام می کند.
• سعدی اکنون حتی از حافظ هم عقبتر می ماند.
• توهم و خیالبافی بزرگترین هنر حافظ است.
• چرا سعدی این موضع را اتخاذ می کند؟
• چرا او در مورد بود و نبود خدا این قدر محافظه کار است؟

• سعدی در واقع نه به خدا، بلکه به استبداد سلطنتی اعتقاد دارد.
• او همانقدر به خدا اعتقاد دارد که اشراف بنده دار، فئودال و دربار اعتقاد دارند.


• وجود خدا برای سعدی نه ارزش تئولوژیکی، بلکه اهمیت استراتژیکی دارد.
انکار وجود خدا به طور اوتوماتیک، به معنی انکار ضرورت (3) خواهد بود و خطر درست همین جا ست.

3

• انکار وجود خدا به طور اوتوماتیک، به معنی انکار ضرورت سایه خدا خواهد بود و خطر درست همین جا ست.
• مبارزه بی امان سعدی و حدود هشتاد سال بعد، حافظ با اهل طریق و عرفان از همین نکته سرچشمه می گیرد.
• وگرنه هم سعدی و هم حافظ بخش اعظم ایراسیونالیسم عرفان را نه تنها قبول دارند، بلکه وسیعا تبلیغ می کنند.
• تئوری اجتماعی سعدی و بویژه حافظ سرتاپا ایراسیونالیستی و خردستیز است.
• موضع سعدی در باره خدا، همان موضعی است که شیخ محمود شبستری اتخاذ می کند:

گلشن راز
• در آلا فکر کردن شرط راه است
• ولی در ذات حق محض گناه است.


• تفکر در همه زمینه ها شرط پیدا کردن راه است، ولی همان تفکر در زمینه ذات حق، گناه است.
• دلیل این رهنمود روشن است:
• اندیشیدن در باره خدا همان و تردید در وجود او همان.


• از این حکم سعدی می توان به تئوری شناخت او تا حدودی پی برد.
• سعدی در زمینه شناخت ذات حق (4) (5) می ماند.

4 ـ 5

• سعدی در زمینه شناخت ذات حق ندانمگرا (آگنوستیسیست) می ماند.
• ذات خدا برای سعدی غیر قابل شناخت است.

حکم

• و گر سالکی محرم راز گشت
• ببندند، بر وی در بازگشت

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «سالک»، «محرم راز» و «بستن در باز گشت»

1
مفهوم «محرم راز»

• سعدی انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند:
• عوام الناس و سالکین.
• عوام الناس جماعت آشغال محسوب می شوند و جز چریدن کاری بلد نیستند.
• سالکین اما برگزیدگان قوم و مقربین درگاه الهی اند.
• در این طبقه بندی سعدی هم جامعه فئودالی در آئینه آسمان منعکس می شود.
• سالکان همان رابطه ای را با خدا دارند که ملازمان و مشاوران سلطنتی با سلطان دارند.


• اکنون اگر سالکی محرم راز خدا شود، کنه ذات خدا با او در میان نهاده می شود.
• اما در آن واحد راه برگشت به رویش بسته می شود.
• این طرز برخورد نیز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی طرز برخورد خوانین و سلاطین فئودالی است.
• با ملازمان سلطان راز پشت پرده دربار گاهی در میان نهاده می شود، ولی بلافاصله زبان شان از حلقوم بیرون کشیده می شود، تا مبادا با کسی در میان نهند.
• خدا امتیاز و محرمیتی از این دست را نصیب شمر ذی الجوشن هم نکند!

• همانطور که سلاطین به محض احساس خطر افشا شدن رازشان، فرمان بریدن زبان محرم راز و یا سر به نیست کردنش را می دهند، به همانسان هم انعکاس آسمانی ـ انتزاعی سلاطین و خوانین (خدا) سالکی را که محرم راز گشت، دیگر اجازه برگشت نمی دهد:
• اشاره ای به عزرائیل، همان و قبض روح او، همان.


• آسمان آیینه تمام نمای زمین است، بی کم و کاست.

حکم

• کسی را در این بزم ساغر دهند
• که داروی بی هوشی اش در دهند

• سعدی در این حکم، بهائی را که انسان برای اسرار غیبی باید بپردازد، تعیین می کند:
• اسرار غیبی را در اختیارت می گذارند، ولی بلافاصله داروی بیهوشی در جامت می ریزند که اسم خودت را هم دیگر به یاد نیاوری.

• اگر منظور سعدی از اسرار غیبی اطلاعاتی در باره «کنه ماهیت» خدا باشد، پس باید فاتحه شناخت خدا را برای همیشه خواند.
• شناختی که به بیهوشی و فراموشکاری ابدی آدمی منجر شود، به چه دردی می خورد!
• دانستن اسراری که به بهای سر آدم تمام شود، همان بهتر که مورد صرفنظر قرار گیرد.
• منظور سعدی هم همین است:
• باید قید اندیشیدن به ماهیت خدا و شناخت او را برای همیشه زد و لاابالی ماند.

• آنچه سعدی در نهایت معصومیت و خیرخواهی به حلق خواننده می ریزد، زهر ترس و تهدید است.
سعدی خردگرا اکنون ناگهان چرخش عجیبی زده و به عارف خردستیز تمامعیاری بدل شده است.
• آنجا که پای خرد و علم باید بسته شود، سر و کله عرفان پیدا می شود و تصادفا سرسخت ترین دشمن خانقاه و عرفان به کسوت صوفیان در می آید.
• وابستگی طبقاتی انسانها را به چه روزی که نمی اندازد!
• سعدی را دیگر نمی توان باز شناخت.
• مثل درویشی خردستیز هول خود می چرخد و یاوه های بی سر و ته و مسخره سر می دهد :

• و گر سالکی محرم راز گشت
• ببندند، بر وی در بازگشت

• پس شناختی در کار نیست.
رازی در میان است و با سالکی در میان گذاشته می شود و سپس راه برگشت به رویش بسته می شود.


• اگر خدا با عقل و تجربه قابل شناسائی نیست، چگونه می توان از وجودش با خبر شد؟
• اگر مرغ وهم و دست فهم نمی توانند به ذات خدا دسترسی پیدا کنند، چگونه می توان ادعا کرد، که سالکی بدان دست یافته؟
• این چگونه سالکی است که حتی از وهم بی افسار، لگام گسیخته تر و تواناتر است؟
• اگر چنین سالکی تا کنون برنگشته، چگونه می توان از وجودش و از آشنائی اش به راز کذائی خبر داد؟
• اگر ذات حق در مه غلیظی از ابهام فرو رفته و غیر قابل دسترسی حتی برای وهم است، سالک کذائی چگونه می تواند آن را درک و هضم کند؟

حکم

• یکی باز را دیده بر دوخته است
• یکی دیده ها باز و پر سوخته است

• سعدی در این حکم، واژه «باز» را به دو معنی به کار می برد.
• باز به معنی پرنده شکاری تیزبین و باز به معنی گشوده.


• مهمترین هنری که سعدی به خدا نسبت می دهد، انجام کارهای غیر قانونمند است.
• همین را خدای سعدی از اشراف بنده دار و فئودال به ارث برده است.
• آنها هم حساب و کتاب سرشان نمی شود و کارهای عجیب و غریبی می کنند که خردستیزند.


• خدای سعدی یا چشم تیزبین باز را بیرحمانه می دوزد و از نعمت بینش محرومش می سازد و یا اینکه چشم هایش را به حال خود می گذارد، ولی پرهایش را به آتش می کشد.
• به عبارت ساده تر، خدا همه اسباب لازم برای استمرار جهل را فراهم می آورد.

حکم

• کسی ره، سوی گنج قارون نبرد
• و گر برد، ره باز بیرون نبرد.


• نتیجه هنرنمائی خدای سعدی این می شود که یا کسی به گنج کذائی قارون راه نمی برد و یا اگر راه ببرد، راه برونشد را نمی یابد.
• سؤال این است که اینهمه برای چیست؟
• ظاهرا منظورسعدی این است، که تلاش برای شناخت خدا بی ثمر و بیهوده است.
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای مرگ!
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای جنون!
• شناخت فردی خدا آری، ولی به بهای چوبه دار!


حافظ همین یاوه سعدی را مو به مو تکرار می کند و از آن برای توجیه ایراسیونالیستی اعدام منصور حلاج سوء استفاده می کند:

بیت
• گـفـت آن یار کز او گشت سر دار بلـند
• جرمـش این بود کـه اسرار هویدا می ‌کرد

• حلاج انا الحق می گفت.
• حلاج همان اندیشه ای را تکرار می کرد که پانته ئیسم بر پرچمش نوشته است:
• اندیشه وحدت وجود را.
• یگانی انسان، طبیعت و خدا را.

• در کلام حلاج نه رازی، بلکه موضعگیری غلط پانته ئیستی نهفته بود.
حافظ آخرین کسی است که به طرفداری از حلاج برخیزد، ولی بی خطرتر از دشمن مرده کسی نیست.
• تجلیل ریاکارانه از شهیدان، بدون کوچکترین باور به راه و مرامشان را حافظ بدعت نهاده است تا شعرای مزور در قرن بیستم به پیروی از او به نان و نوائی برسند.

بیت
• چو منصور از مراد، آنانکه «بر» دارند، بر «دار» اند
• بدین درگاه، حافظ را چو می خوانند، می رانند.

• پس منصور حلاج از مراد خود بهره مند شده و بهره مندی از مراد به معنی جانکندن بر سر دار است.
• این همان یاوه سعدی است، که حافظ مو به مو تکرار می کند.


• بدون سعدی، حافظی نمی توانست وجود داشته باشد.
• اندیشه ای در خرافه خانه حافظ نیست، که در کارخانه غول آسای سعدی سوهان نخورده باشد.

حکم

• اگر طالبی، کاین زمین طی کنی
• نخست اسب باز آمدن پی کنی

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «طی کردن» و «باز آمدن»
• بنظر او، اگر کسی سودای شناخت خدا را بر سر دارد، باید قبل از آغاز کار به فکر برگ امانی باشد.
• اگر همچنان طالب شناخت خدائی، باید وصیتت را پیشاپیش بکنی.
• راه شناخت خدا، راهی بی بازگشت است.
• این بدان معنی است که شناخت خدا به مرگ شناسنده منتهی می شود.
• تلاش برای شناخت خدا به تردید بی چون و چرا در وجود خدا منتهی می شود و انکار خدا، انکار ضرورت استبداد فئودالی را به دنبال می آورد.
• بدون خدا، سایه خدا و سلطنت، بمثابه موهبتی الهی معنی خود را از دست می دهند.
• از این رو ست که سعدی و حافظ و غیره، بمثابه ایدئولوگ های سرسپرده فئودالیسم دست به تهدید و ارعاب می زنند.

حکم

• تأمل در آئینه دل کنی
• صفائی به تدریج حاصل کنی

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «تأمل در آئینه دل»، «حصول صفا»

1
مفهوم «تأمل در آئینه دل»

• این مفهوم یکی از مفاهیم ماقبل علمی و توخالی است.
• تأمل یعنی تفکر.
• اما تفکر روندی است که سعدی در احکام قبلی اقدام بدان را خطرناک می داند.
• تأمل در آئینه دل نه ممکن است و نه معنی دارد.
• سعدی می کوشد با جعل مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز خواننده را گیج و گمراه کند و از تفکر در باره انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اربابان بنده دار و فئودال باز دارد.
• منظور سعدی از این مفهوم ـ در بهترین حالت ـ عبارت است از فرو شدن عارفانه در خویشتن خویش و کسب تدریجی صفا.
• این همان سعدی است که در مورد صوفیگری و عزلت گزینی برای حصول صفای تدریجی چنین می گوید:

سعدی
• چو هر ساعت از تو به جائی رود دل
• به تنهائی اندر، صفائی نبینی

• ورت مال و جاه است و زرع و تجارت
• چو دل با خدای است، خلوت نشینی

• آنجا که مبارزه بر ضد اهل طریقت و عرفان الزامی می شود، سعدی راسیونالیست و خردگرای تمامعیار می گردد و از عزلت گزینی حربه ای زهرآگین بر ضد این جماعت می سازد و برای حصول صفا از طریق عزلت گزینی تره هم خرد نمی کند.
• اما آنجا که تحمیق خلق و توجیه وجود خدا و سایه خدا الزامی می شود، سعدی رخت عوض می کند و به هیئت عارفی شوریده در می آید تا از عزلت گزینی بهترین راه برای حصول صفا سرهم بندی کند.
• اوپورتونیسم سعدی حد و مرز نمی شناسد.

حکم

• مگر بوئی از عشق مستت کند
• طلبکار عهد الستت کند

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مستی از بوی عشق»، «طلبکاری از عهد الست»

1
مفهوم «مستی از بوی عشق»

• این مفهوم یکی از مفاهیم خردستیزعرفانی است که سعدی برای اثبات یاوه های خود به خدمت می گیرد.
• برای اثبات دعاوی خردستیز نیز چاره ای جز به خدمت گرفتن مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز وجود ندارد.
• انسان به توصیه سعدی باید عاشق خدائی باشد که قابل شناخت نیست و از بوی عشق موجودی خیالی مست شود.
• سعدی در این حکم، دست و پای خرد را محکم می بندد و با دهنبندی بر دهن، به گوشه ای می اندازد و میدان سخن را در اختیار وهم و خیال بی لگام می گذارد.

2
مفهوم «طلبکاری از عهد الست»

• مفهوم «عهد الست» نیز یکی از مفاهیم ایراسیونالیستی و خردستیز است.
• گویا انسان در آغاز آغازها، قبل از اینکه خود وجود واقعی داشته باشد، با خدا عهد و پیمانی بسته است.
• اکنون او در حالت مستی از بوی عشق خدا باید خدای عالم الغیب را به یاد عهد الست باندازد و به سویش پرواز کند.
• این است راه نهائی شناخت کنه ماهیت حق:
• شناخت که نه، توهمی شاید.


• سعدی در این حکم، دیالک تیک (6) و (7) را به شکل دیالک تیک عهد و وفا بسط و تعمیم می دهد.

6 ـ 7

• سعدی در این حکم، دیالک تیک داد و ستد را به شکل دیالک تیک عهد و وفا بسط و تعمیم می دهد:
• یادآوری عهد الست با خدا، همان و راه افتادن برای دریافت طلب خویش همان:
• دایره داد و ستد باید بسته شود و طلبکار باید به طلبش برسد و اگر لازم شد، باید با بال محبت بپرد.

حکم

• به پای طلب ره بدانجا بری
• و ز آنجا به بال محبت پری

• سعدی اکنون به عارفی تمام عیار بدل شده و مرتب رهنمودهای خردستیز بی در و پیکر صادر می کند:
• در آئینه دل تأمل کن، صفائی حاصل آور، از بوی عشق مست شو، طلبکارعهد الست شو، به پای طلب بدانجا برو و با پر محبت پر بکش.
• همه این مفاهیم عرفانی، انتزاعی، یاوه و توخالی اند.
• هیچکدام از این مفاهیم را نمی توان جامه مشخص و عینی پوشاند و معنی کرد.

حکم
• بدرد یقین پرده های خیال
• نماند سراپرده، الا جلال

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «یقین»، «خیال»، «سراپرده جلال»
• در این حکم سعدی، مقصد نهائی تصویر می شود.
• تلاش برای شناخت حق به یقین می انجامد و یقین پرده های خیال را پاره می کند.
• آنگاه دیگر سراپرده ای جز جلال نمی ماند.


• این احکام انتزاعی و یاوه را نمی توان جامه مشخص پوشاند و بطور عقلی و منطقی توضیح داد.
• علاوه بر این، رسیدن خیالی به پرده جلال کذائی که پرده های خیال را پاره نمی کند و به یقین منجر نمی شود.

حکم

• دگر مرکب عقل را پویه نیست
• عنانش بگیرد تحیر که بیست (بایست)

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مرکب عقل»، «تحیر»
• سعدی در این حکم، دهنبند از پوزه مرکب عقل دست و پا بسته بر می دارد و آن را به حال خود رها می کند.
• عقل در پایان راه دیگر هیچ غلطی نمی تواند بکند.
• پایان راه، خطه بلا منازع تحیر است، نه عقل.


• سوبژکت شناسنده اکنون سرگشته و بیهوش مطلق است.
• وقتی سوار بر بال های خیالی عرفان به مقصد رسیدی، یقین پرده های خیال را پاره خواهد کرد و جز سراپرده جلال چیزی باقی نخواهد ماند.
• همه تلاش عارفانه برای شناخت ذات حق نتیجه اش مشاهده سراپرده جلال است و بس.
• اکنون مرکب عقل دیگر قادر به رفتن نیست.
• مگر در تمام طول این راه کذائی، عقل کاره ای بوده، که اکنون سعدی مثل فراموشکاری خبر می دهد که مرکب عقل را از این به بعد توان تاخت و تاز نیست؟
• کدام یک از عملیات اکتشافی زیر بکمک عقل صورت گرفته :
• «در آئینه دل تأمل کردن، صفائی حاصل آوردن، از بوی عشق مست شدن، طلبکارعهد الست شدن، به پای طلب بدانجا رفتن و با پر محبت پر کشیدن؟»

حکم

• در این بحر جز مرد راعی نرفت
• گم آن شد که دنبال داعی نرفت

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «مرد راعی»، «دنباله روی از داعی» و «گمراهی»

1
مفهوم «مرد راعی»

• راعی به معنی چوپان است.
• در مسیحیت عیسی و حواریونش به صفت چوپان و پیروان آنها به صفت مکرمه رمه مفتخر می شوند.
• منظور سعدی هم جز این نیست.
• تنها چوپانان، پیامبران و برگزیدگان می توانند وارد این بحر تحیر شوند.
• توده های مولد در قاموس سعدی، حتی فاقد لیاقت تحیر اند.

2
مفهوم «دنباله روی از داعی»

• سلب استقلال و خودمختاری فردی یکی از شاخص های اصلی جهان بینی فئودالی قرون وسطی است.
• در غیاب خوداندیشی، با پیش شرط قرار دادن غیرقابل شناخت بودن چیزها، پدیده ها و سیستم ها چاره ای جز دنباله روی از مدعیان کذائی باقی نمی ماند.


• بنظر سعدی، تنها کسی به گمراه نمی افتد که نوچه و دنباله رو این و آن باشد.
• داعی مورد نظر سعدی هم خود ناتوان از خوداندیشی و خودمختاری مادی و معنوی است.
• امتیاز داعی فقط در این است که خدا خرده ریزهائی از گنجینه علم غیبش را در اختیارش می گذارد.


• شگفت است که سعدی، این جوینده مشقتکش دانش، علم را هم نه پدیده ای اکتسابی، بلکه هدیه ای الهی می پندارد.
• حقیقت در قاموس سعدی، نه شناختنی، بلکه بکمک وحی و الهام دریافت کردنی است:
• پای استدلالیون چوبین است، عارفی خردستیز خواهد گفت.

حکم
• کسانی کز این راه بر گشته اند
• برفتند بسیار و سر گشته اند.


• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «برگشتن از راه» و «سرگشتگی»
• در جهان بینی سعدی جز سرگشتگی، آلترناتیوی برای دنباله روی از داعیان وجود ندارد.
• هرکس از راه مورد نظر او برگشت، سرگشته می ماند و علیرغم تحمل زحمت به مقصد نمی رسد.
• این چیزی جز دست رد کوبیدن بر سینه عقل رهائی بخش نیست.
• این چیزی جز (8) خردستیز نیست.

8

• این چیزی جز عرفان خردستیز نیست.
• اکنون می توان به ریشه های مخالفت سعدی و حافظ با اهل طریقت و عرفان پی برد.
• آنجا که منافع طبقاتی فئودالی ایجاب می کند، سعدی عرفان و هر نوعی از خردستیزی را به خدمت می گیرد و آنجا که عرفان وجود خدا و سایه خدا را به نحوی از انحاء تهدید می کند، مورد مخالفت بی امان قرار می گیرد و لجن پراکنی به سویش آغاز می شود.
• اگر وجود خدا، منافع ظل الله و نظام فئودالی ـ استبدادی را تهدید می کرد، سعدی به ملحدی تمامعیار بدل می شد و به اثبات عدم وجود خدا کمر بر می بست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر