۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

زانو زده در برابر یک

مردی که ریاضی نمی دانست
خدامراد فولادی
هفتم دی ماه 1388
نقل از مجله هفته

• مردی که ریاضی نمی دانست
• فکر کرد، آدم ها هم صفر اسکناس اند.
• چند تای شان را که بردارد
میلیون را می کند
یک رقمی
• و از تجمع بی دلیل این همه عدد در یک جا
• جلوگیری می کند.

• پیش خودش حساب کرد
صفرها را که زدم
• بعدش نوبت اعداد بزرگ تر است

• خیال همه را راحت می کنم
• از این همه صفر و عدد
• و همه را ـ کت بسته ـ
• می برم خدمت یک.

• بیچاره نمی دانست
عددها
• به حرف کسی، با هم جمع نشده اند!

• و اگر بلند می کرد سرش را
• از روی کاغذ
• می دید
عددها
• در خیابان های اطراف خواب و خیا ل او
• رژه می روند و
• نظام جمع می کنند،
• تا پاک کنند از روی جمع دوستانه شان
• همه ی یک ها را.

• هی!
• بیسواد مگر باشی
• که فکر کنی
• میلیون ها همین چند تا صفر دور و بر تو اند:
• زانو زده در برابر یک .

• وقتی بیرون بیایی
• از پنجره ی خواب و خیا ل
• می بینی
• جمع رفیقانه ی عددها
• پاک کرده اند از روی هستی خود
• همه ی یک ها را.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر