۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

سگ ها و آدم ها

سگ ها و آدم ها

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وا ایستاد.

• یه آقای خوش تیپی هم اومد تو و گفت:
• ابرام آقا، قربون دستت، پنج کیلو فیله گوساله بکش، عجله دارم.

• آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه ‌هاش.
• همین جور که داشت، کارشو می‌ کرد، رو به پیرزن کرد و گفت:
• چی مِخی نِنه؟

پیرزن اومد جلو، یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو و گفت:
• هَمینو گُوشت بده نِنه!

• قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت:
• پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغالگوشت مِشِه نِنه، بدم؟

پیرزن یه فکری کرد و گفت:
• بده نِنه!

• قصاب آشغالگوشت‌ های اون جوون رو می‌کند، می ‌ذاشت برای پیره زن.

• اون جوونی که فیله سفارش داده بود، همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد، گفت:
• اینارو واسه سگت، می‌خوای مادر؟

پیرزن نگاهی به جوون کرد و گفت:
• سَگ؟

• جوون گفت:
• آره، سگ من این فیله ‌ها رو هم با ناز می‌خوره.
• سگ شما چه جوری اینا رو می‌خوره؟

• پیرزن گفت:
• مُخُوره دیگه نِنه.
• شیکم گشنه سَنگم مُخُوره!

• جوون گفت:
• نژادش چیه مادر؟

پیرزن گفت:
• بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه!
• اینا رو برا بچه‌ هام می ‌خام اّبگوشت بار بیذارم!

• جوونه رنگش عوض شد.
• یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت، گذاشت رو آشغالگوشتای پیرزن.

پیرزن بهش گفت:
• تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟

• جوون گفت:
• چرا.

پیرزن گفت:
• ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه!

• بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغالگوشتاش رو برداشت و رفت.

پایان
سرچشمه: سایت اشتراک
rahman rahmani

۱ نظر:

  1. دراین دنیایباصطلاح متمدن طبقاتی انتظاری غیرازاین میرود ایا؟ فیلهگوشت از ان سگ و آشغال گوشت سگ غذای انسا ن درین گیرودار مناعت ومنش غرور افرین طبقاتی مادر را چسان باید بتحلیل دیالکتبک نشاند

    پاسخحذف