۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (3)

به سرخی آتش، به طعم دود

سیاوش کسرائی
تحلیلواره ای از شین میم شین

به سرخی آتش به طعم دود
• ای واژه خجسته آزادی!
• با این همه خطا
• با این همه شکست که ما را ست
• آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت؟
*****
• خواهی شکفت ای گل پنهان!
• خواهی نشست آیا روزی به شعر من؟
• آیا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت؟

*****
• ای دانه نهفته!
• آیا درخت تو
• روزی در این کویر به ما چتر می زند؟

*****
• گفتم دگر به غم ندهم دل، ولی دریغ
• غم با تمام دلبری اش، می برد دلم
• فریاد ای رفیقان، فریاد
• مردم، ز تنگحوصلگی ها دلم گرفت.

*****
• وقتی غرور چشمش را با دست می کند
• و کینه بر زمین های باطل
• می افکند شیار
• وقتی گوزن های گریزنده
• ـ دلسیر از سیاحت کشتارگاه عشق
• مشتاق دشت بی حصار آزادی
• همواره
• در معبر قرق
• قلب نجیب خود را آماج می کنند ـ
• غم می کشد دلم
• غم می برد دلم
• بر چشم های من
• غم می کند زمین و زمان تیره و تباه

*****
• آیا دوباره دستی
• از برترین بلندی جنگل
• از دره های تنگ
• ـ صندوقخانه های پنهان این بهار ـ
• از سینه های سوخته صخره های سنگ
• گلخارهای خونین خواهد چید؟

*****
• آیا هنوز هم
• آن میوه یگانه آزادی
• آن نوبرانه را
• باید درون آن سبد سبز جست و بس؟

*****
• با باد شیونی است
• در بادها زنی است، که می میرد
• در پای گاهواره این تل و تپه ها
• غمگین زنی است که لالایی می گوید


*****
• ای نازنین من،
گل صحرایی!• ای آتشین شقایق پر پر!
• ای پانزده پر متبرک خونین!
• بر بادرفته از سر این ساقه جوان!
• من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
• من در درون قلبم، در این
سفال سرخ• عطر امیدهای تو را غرس می کنم
• من بر درخت کهنه اسفند می کنم به شب عید
• نام سعید سفیدت را ای سیاهکل نکام

*****
• گفتم :
• «نمی کشند کسی را»
• گفتم :
• «
به جوخه های آتش
• دیگر نمی برند کسی را
»
• گفتم :
• «کبود، رنگ شهیدان عاشق است
• غافل من، ای رفیق
• دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من
• به پگاه می برند
• بی نام می کشند
• خاموش می کنند صدای سرود و تیر

*****
• این رنگبازها
• نیرنگسازها
• گل های سرخ روی سراسیمه رسته را
• در پرده می کشند، به رخساره کبود
• بر جا
• ـ به کام ما ـ
• گل واژه ای به سرخی آتش، به طعم دود

******
تلاشی برای تحلیل شعر
به سرخی آتش، به طعم دود
حکم اول
• ای واژه خجسته آزادی!
• با این همه خطا
• با این همه شکست که ما را ست
• آیا به عمر من تو تولد خواهی یافت؟

• احتمالا منظور سیاوش از این قرار بود:
• ای واژه خجسته، ای آزادی!
• چون ـ در واقع ـ این واژه آزادی نیست که باید تولد یابد، بلکه خود آزادی است.


واژه خجسته آزادی موجود است و احتیاج به تولد و تولید ندارد.
 

• واژه آزادی فرم و قالبی برای مفهوم «آزادی» است.
• مسئله، اما گذار این مفهوم خجسته از خطه نظر به عالم عمل است، از خطه ایده به عالم ماده، از خطه تئوری به عالم پراتیک.
• مسئله مادیت، واقعیت و جسمیت یافتن روح است.
• مسئله استحاله شعور است به وجود.
• مسئله مادیت یافتن ایده است .
• مسئله قانونی ـ نهادین گشتن ایده آزادی است.
*****

• در کشور سیاوش که استبداد و اختناق و سرکوب سنتی چندین هزارساله دارد، واژه ها ـ خواسته و ناخواسته ـ از صراحت خود تهی شده اند، با مفاهیم چند پهلو پر گشته اند و لذا به امید فانتزی مستمع رها شده اند.
 

• ورود ژاندارمی به مسجد همان و دعای بالا بلند واعظ برای سلامتی و طول عمر شاهنشاه اسلام همان.
• واژه «شاهنشاه اسلام» را ژاندارم با مفهوم «محمد رضا شاه» پر خواهد کرد و فئودال خانه خراب از «انقلاب سفید» با مفهوم «امام زمان» و یا «امام خمینی!»
• در جامعه سیاوش، این مستمع است که باید به زور فانتزی خلاق خودمختار خویش، واژه ها را معنی کند.
• بدین طریق است، که ملتی غنی بلحاظ فانتزی، ولی فقیر بلحاظ خوداندیشی، شناخت و شعور قوام می یابد.
• بدین طریق است که بیگانگی واژه ها به بیگانگی انسان ها اضافه می شود.
• آنگاه، واژه ها دیگر حاوی محتوای مفهومی معین و روشن و صریحی نیستند.
• آنگاه، واژه ها تعین فرهنگی استاندارد خود را از دست می دهند.
• هر ننه مرده ای هر چه دلش خواست می نویسد و چون واژه ها بطور سرسری و دلبخواهی قابل تعریف و تعبیر و تفسیرند، هرکس از ظن خود برداشتی از نوشته او می کند و تردیدآمیزی نظر استخراج شده، پیشاپیش برنامه ریزی شده است.
• هیچکس منظور واقعی صاحب سخن را نمی فهمد.
• بدین طریق، فرهنگی خودسر و بی انضباط و لگام گسیخته تشکیل می گردد.
• از این روست که امروز تعریف حتی الامکان دقیق مفاهیم به وظیفه ای مهم برای روشنفکران ارگانیک پرولتاریا بدل شده است.

*****
• سیاوش آزادی را مورد خطاب قرار می دهد و تولدش را می پرسد.
• اما او پرسنده ای تهی مغز و منفعل و منتظر نیست.
• سیاوش می داند که آزادی از آسمان نازل نمی شود و داوطلبانه نمی آید.
• آزادی به سوبژکت آزادی خواه مقاوم و مبارز نیاز دارد.
• آزادی را باید در روند کار و پیکار مادی و معنوی همه جانبه به چنگ آورد و بر تخت نشاند.
• برای کسب آزادی باید ـ بلحاظ مادی و معنوی ـ دگرگون شد و دگرگون ساخت.
• از این رو ست که سیاوش ـ قبل از هر پرسش ـ به انتقاد از خود می پردازد که ضمنا انتقاد از جامعه خویش نیز هست:
• «
با این همه خطا
• با این همه شکست که ما را ست


• سیاوش علت تأخیر آزادی را در دیالک تیکی از خطا و شکست می داند.
• ما اینجا ـ بلحاظ فلسفی ـ با دیالک تیک علت و معلول سر و کار داریم:
• می توان گفت که سیاوش دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک خطا و شکست از سوئی و به شکل دیالک تیک شکست و تأخیر آزادی از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد.
• این هم یکی از قوانین دیالک تیکی است که هر علتی خود معلولی بوده است و هر معلولی در پله دیگر به علتی بدل می شود.
• روند بی آغاز و بی پایان که هگل با مفهوم «بی پایانی کریه» توصیف خواهد کرد.
• در همین شیوه استدلال سیاوش، درک ژرف او از آموزش های مارکسیستی به عیان دیده می شود:
• سیاوش حوادث اجتماعی را ـ مثلا تولد آزادی را ـ برخلاف فاتالیست ها، مقدر و بی سوبژکت نمی داند.
• سوبژکت مندی تاریخ و جامعه یکی دیگر از کشفیات بزرگ کلاسیک های مارکسیسم بوده است.

*****
• میان خطا و شکست پیوند دیالک تیکی متقابل بغرنجتری برقرار است، پیوندی فراتر از پیوند علی.
• مسئله به این سادگی ها نیست که سوبژکت اجتماعی خطائی مرتکب شود، شکست بخورد و قضیه خاتمه یابد.
• واقعیت این است که علاوه بر دیالک تیک علت و معلول، دیالک تیک های دیگری نیز عمل می کنند:
دیالک تیک وجود اجتماعی ـ شعور اجتماعی، دیالک تیک داخلی ـ خارجی و غیره.
• خطا یک پدیده سوبژکتیف است.
• خطا علت العلل نیست.
• خطا خود علتی دارد.
• خطا علت عینی، طبقاتی، معرفتی و غیره دارد.
• بی شعوری سوبژکت، فقر فلسفی سوبژکت، عقب ماندگی معرفتی ـ نظری سوبژکت و غیره دلایل سوبژکتیف شکست را تشکیل می دهند.
• کسی که قادر به تفکر مفهومی ـ منطقی نیست، چگونه می تواند به تدوین استراتژی و تاکتیک درستی نایل آید؟
• علل سوبژکتیف اما ـ در تحلیل نهائی ـ از علل اوبژکتیف سرچشمه می گیرند

• ما همین دیالک تیک خطا و شکست مورد نظر سیاوش را بررسی می کنیم:
• خطاها به شکست منجر می شوند و شکست ـ به نوبه خود ـ به سبب تخریب امکانات مادی و معنوی سوبژکت خطاکار، راه را برای خطاهای بعدی هموار می سازند.

• شهیدنامه های قطور فقط نشانه قساوت و بی رحمی دشمن سوبژکت های شکست خورده نیستند.
• شهیدنامه های قطور نشاندهنده حجم وحشت انگیز خطاها نیز هستند.
• شهیدنامه های قطور از خطاهای مکرر حکایت می کنند، که وقوع شان محتوم و اجتناب ناپذیر نبوده است.


• و شاعر منتقد هوشیار بحق می پرسد که با اینهمه خطا و شکست، آیا او در عمر خود پیروزی آزادی را خواهد دید؟

• صراحت سیاوش از وقوف دردآور او به خطاها حکایت می کند.
• سیاوش اندیشمندی مسئول و تیزهوش است.
• او هرگز در تمام عمر کوتاهش، دغدغه ای جز اندیشیدن به تولد آزادی نداشته است.
• بی خوابی های شبانه او که در شعر پیشین دیدیم، بی دلیل نبوده اند.
• اما منظور مشخص سیاوش در این حکم، نه خطاهای سپاه کار که به جای خود مورد بحث قرار خواهند گرفت، بلکه خطاهای جدیدی است که در هیئت «حرکات چریکی» عرض اندام می کنند.
• این شعر پس از شکست سیاهکل سروده شده است.
• سیاوش شیوه فدائیان خلق را به نقد می کشد که به کپیه کردن مکانیکی و دست و پا شکسته شیوه عمل مبارزان قاره های دیگر پرداخته اند.

حکم دوم
• خواهی شکفت ای گل پنهان!
• خواهی نشست آیا روزی به شعر من ؟
• آیا تو ـ پا به پای فرزندانم ـ رشد خواهی داشت ؟


• گل پنهان نام دیگری برای آزادی است و شاعر شکفتنش را می پرسد، نشستنش را بر شعرش و رشد و نمو و توسعه اش را ـ همگام با فرزندانش ـ می پرسد.
• چرا گل پنهان؟
• آزادی در فلسفه سیاوش روند تکاملی مبتنی بر نفی دیالک تیکی را طی می کند، روند دیالک تیکی ئی که شاملو هم بدان واقف بوده است:
• روند توسعه دانه به گل.

• آزادی ئی که هنوز در مرحله دانه قرار دارد، باید در پی آبیاری و کود ریزی و غیره نیرو گیرد، قد بر افرازد و خود را از نهانگاه خاک بیرون کشد، گلی گردد، در ضمیر شاعر سرخ منعکس شود، بر شعر او بنشیند و پا به پای فرزندانش رشد کند.

حکم سوم
• ای دانه نهفته!
• آیا درخت تو
• روزی ـ در این کویر ـ به ما چتر می زند؟

• سیاوش در این حکم، توضیح انگلس در باره قانون دیالک تیکی نفی نفی را در قالب شعر می ریزد، آنهم نه برای آخرین بار.
• در همین حکم مختصر سیاوش، چندین دیالک تیک بسط و تعمیم می یابند:
دیالک تیک کمیت و کیفیت به شکل دیالک تیک رشد کمی (اوولوسیونیکی) دانه و تحول (روولوسیونیکی) کیفی و تبدیلش به گیاه و نهال و درخت.
دیالک تیک گسست و پیوست به شکل دیالک تیک قطع رابطه دانه با دانه گی و برقراری پیوند مجدد ـ اما عالی تر ـ با دانه گی در هیئت گیاهوارگی و دیالک تیک گسست با گیاهوارگی و گذار به درختوارگی.

قانون دیالک تیکی نفی نفی و یا نفی در نفی که دانه در گذار از دانه گی به گیاهوارگی و بعد به درختوارگی طی می کند، اینجا مورد نظر سیاوش است.
• اما اینها هنوز تمام غنای فلسفی این حکم سیاوش را بیان نمی کنند.
• او با مفهوم «در این کویر» به شرایط عینی و ذهنی جامعه، به توسعه نازل نیروهای مولده، نظر می افکند، که مادر همه دردها ست، که سرچشمه همه عقب ماندگی های مادی و معنوی است.

حکم چهارم
• گفتم دگر به غم ندهم دل، ولی دریغ
• غم با تمام دلبری اش، می برد دلم
• فریاد ای رفیقان، فریاد
• مردم، ز تنگحوصلگی ها دلم گرفت


انتقاد از خود و تصحیح مداوم نظر خویش، کار همیشگی ستایش انگیز سیاوش است.
• او می خواهد، به زور هم که شده سپاه غم را از خاطر براند، ولی بدون قطع ریشه های عینی غم، نمی توان از چنگ آن رها شد.
• اما غم مشخص سیاوش در این شعر و در این حکم کدام است؟
• سیاوش در شعر پیشین، تحت عنوان «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» غم یاران خویش را داشت، غم حکمت جوها و تیزابی ها را، غم سرداران شهید سپاه کار را.
• غم او اما در این شعر، غم نیروهای دیگری است که برای سیاوش، طبقه و یارانش حتی لبخندی را دریغ می دارند، خود اگر پرخاش و تحقیر و توهینی در انبان نداشته باشند.
برخورد اوبژکتیف سیاوش به قضایا از همین شعر او نمایان می گردد که بسیار ارزشمند و درس آموز است.
• سیاوش چیزها و پدیده ها را مستقل از منافع و سلایق سوبژکتیف خویش، یعنی بدان سان که هستند، یعنی بطور اوبژکتیف مورد حلاجی قرار می دهد و نسبت به آنها واکنش عقلی و عاطفی نشان می دهد.
• اما در این حکم، علاوه بر این، هومانیسم ژرف و بی بدیل سیاوش است که در جوش و خروش بی امان است:
• هومانیسم شاعر سرخی که ملاط فلسفه اش را هومانیسم اروپا، فلسفه روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان تشکیل می دهند.
• هومانیسم شاعر سرخی که در فلسفه اش، انسان مفهومی نوعی است، که انسان تقسیم ناپذیر است، که انسان اصل است و در کانون هستی اجتماعی ایستاده است و در مرگش ـ بی اعتناء به اینکه کیست ـ نمی توان بی تفاوت و خنثی نشست.


حکم پنجم
• وقتی غرور چشمش را با دست می کند
• و کینه بر زمین های باطل
• می افکند شیار
• وقتی گوزن های گریزنده

• ـ
دلسیر از سیاحت کشتارگاه عشق
• مشتاق دشت بی حصار آزادی
• همواره
• در معبر قرق
ـ
• قلب نجیب خود را آماج می کنند
• غم می کشد دلم
• غم می برد دلم
• بر چشم های من
• غم می کند زمین و زمان تیره و تباه!


• اکنون تحلیل علمی «حرکات چریکی» آغاز می شود که ماجرای سیاهکل نقطه آغازین آنها ست.
• سیاوش به تشریح چند و چون «کویر» و تأثیرات آن در روان انسان ها می پردازد.
واکنش اول
غرور چشمش را با دست می کند.


• در کویر جامعه، شرایطی حکمفرما ست که سبب می شود، تا «غرور چشمش را با دست بر کند.»
• دهشت را بهتر از این نمی توان تجسم مادی بخشید:
• غرور آدمواره گشته (پرسونیفیکاسیون) با دست خود به کندن چشم خویش مجبور می شود.
• بر سر اعضای جامعه بلائی آورده می شود که غرورشان لگدمال می گردد و غرور لگدمالگشته برای نجات آبروی خویش ـ «بالاتر از سیاهی رنگی نیست» بر لب ـ دل به دریا می زند، هر چه بادا باد.
به آذین پیر خواهد گفت که در زندان تصمیم به انتحار گرفته بود و او نه اولین کسی است که به این مرحله می رسد و نه آخرین.
• کویر زلالترین فرزندان خویش را به حدی تحت فشار و تحقیر و توهین قرار می دهد که مرگ فجیع را (کندن چشم خویش به دست خویش را) بر زندگی ذلت بار ترجیح می دهند.

واکنش دوم
و کینه بر زمین های باطل می افکند شیار!
• واکنش غرور را دیدیم و اکنون واکنش کینه را از زبان شاعر می شنویم:
«و کینه بر زمین های باطل می افکند شیار!»

• کینه تجسم یافته و انسانواره گشته ـ تحت فشار خارق العاده و در شرایط بسته بودن همه منافذ و مجاری اعتراض و ابراز وجود ـ به زمین های باطل ـ حتی ـ شخم و شیار می زند و بذر می افشاند.
• ما اینجا با دیالک تیک کنش و واکنش چه بسا کور، بی ثمر و خردستیز سر و کار داریم.
• شورش کور برده های هر روز میرنده نا امید برای ابراز وجود انسانی خویش!
• این چیزی جز « تئوری بقاء» امیر پرویز پویان نیست.
• به تنگ آمدن غریزی انسان و چنگ افکندن بر صورت غول قدر قدرت.
• هراس افکندن در دل اردوی خونتاها!
• تولید جو وحشت برای حکومت مبتنی و متکی بر ترور و وحشت.
ترور بمثابه کنش و واکنش.
• ترور بمثابه «هم استراتژی ـ هم تاکتیک»، از هر دو سوی جبهه نبرد.
• خردستیزی عریان!
• اکنون که در هر حال کشته خواهیم شد، پس بگذار هراسی بیفکنیم، زخمی بزنیم، بکشیم و کشته شویم.
• واکنش بمثابه نشانه انسان بودن، زنده بودن و اندیشنده بودن!

• شخم و شیار زدن بر زمین های بی حاصل ـ اما ـ برای جامعه کویری می تواند خیلی گران تمام شود.
• رهائی اجتماعی یعنی خود رهاسازی جامعه و نه ظهور ناجی موعود و اهدای رهائی به ساکنین کویر.


• واکنش کور می تواند برای جامعه گران تمام شود.
• جامعه می تواند زلالترین ارواح خود را برایگان از دست دهد و فردا در روز قیامت، زمام توده های عاصی، به دست مشتی رمال و فال بین و عوامفریب بیفتد.

• سیاوش ـ پارتیزان ترین پارتیزان شاعر ـ این را می داند و چه خوب می داند.

• غم لاعلاج سیاوش نیز از همین رو ست.

 
• ما هرچه بیشتر در گنجینه شعر سیاوش غور می کنیم، به همان اندازه بیشتر، از عظمت و غنای معنوی او به حیرت می افتیم.


• حریفی می گفت :
• «سیاوش جانشین بلافصل ارانی است!»

 
• صحت و سقم این نظر بدیع را باید در روند تحلیل اشعار او ببینیم.

واکنش سوم
گوزن های گریزنده قلب نجیب خود را آماج می کنند

• در کویر شرایط مخوفی حاکم است که غرور را به خودکشی وامی دارد، کینه در دل ها می پرورد و «گوزن های گریزنده دلسیر از سیاحت کشتارگاه عشق» را که «مشتاق (نیل به) دشت بی حصار آزادی» اند، ولی چاره ای جز عبور از معبر قرق ندارند، مجبور می کند که «قلب نجیب خود را آماج کنند

• تصویر هومانیستی تکان دهنده در این حکم، نیازی به توضیح ندارد!
• چه عشق و عاطفه و پیوندی شاعر توده ها نسبت به فدائیان خلق دارد!
• فدائیان سیاهکل را شاعر سپاه کار به زیباترین، معصوم ترین، نجیب ترین و حساس ترین موجودات (گوزن ها) تشبیه می کند.

• مفاهیم دیرآشنای ـ چه بسا آلوده ـ «عاشق» و «معشوق» و «عشق» ـ در فلسفه سیاوش ـ از نو معنی می شوند.
• اکنون «آزادی» به درجه معشوق و آزادیخواه به درجه عاشق ارتقا می یابد و عشق به مثابه آزادیخواهی از نو معنی می شود.
• ما اکنون با تئوری عشق جدیدی سر و کار پیدا می کنیم که در شعر کلاسیک ایران حتی اثری از آن وجود نداشته است:
• معشوق در شعر کلاسیک ایران یا ظل الله است و یا الله.
• عاشق در شعر کلاسیک ایران موجودی حقیر و تفاله و نوکرصفت و بی شخصیت و آشغال است که خیمه بر در معشوق کذائی که دشمن بی چون و چرای طبقاتی او ست، می زند و غبار کویش را با سرمه چشمش یکی می داند.
• عشق در شعر کلاسیک ایران رشته پیوند بنده به بنده دار، رعیت به ارباب، عوام به خواص، گدا به دارا بوده است.
• سیاوش را می توان آنتی تز بی چون و چرای سعدی و حافظ تلقی کرد.

بازتاب کویر در ضمیر شاعر:
• غم می کشد دلم
• غم می برد دلم
• بر چشم های من
• غم می کند زمین و زمان تیره و تباه!


• اکنون مفهوم دیرآشنای غم نیز به طرزی نو معنی می شود.
• غم دیگر غم حقیر فردی برخاسته از نیازهای غریزی و شبه غریزی صرف نیست.
• غم اکنون در دیالک تیکی از فرد و جامعه معنی می شود.
• غم شاعر طراز نوین از آن رو ست که در کویر غرور به دست خویش چشم خویش می کند، کینه بر زمین های باطل حتی شخم و شیار می زند و گوزن های مشتاق آزادی قلب نجیب خویش را به تیر برده داران آماج می کنند.
• سیاوش ـ مثل ارانی ـ در دیالک تیک فرد و جامعه، نقش تعیین کننده را از آن جامعه می داند.
• در غم سیاوش نه مسائل فردی، بلکه مسائل اجتماعی مطرح و برجسته می شوند.

حکم ششم
• آیا دوباره دستی
• از برترین بلندی جنگل
• از دره های تنگ
• ـ صندوقخانه های پنهان این بهار ـ
• از سینه های سوخته صخره های سنگ
• گلخارهای خونین خواهد چید ؟

• این حکم نه فقط از غم عظیم شاعر پارتیزان، بلکه از نگرانی بحق او خبر می دهد:
• مد شدن شیوه معینی از مبارزه و برباد رفتن بیهوده شقایق های آتشین خلق.
• اینجا از چیدن لاینقطع گلخارهای خونین ـ فدائیان خلق ـ از قله ها و صخره ها و دره ها سخن در میان است.

حکم هفتم
• آیا هنوز هم
• آن میوه یگانه آزادی
• آن نوبرانه را
• باید درون آن سبد سبز جست و بس ؟

• شاعر در این حکم، از شکستی دیگر واهمه دارد، از کال ماندن «میوه یگانه آزادی»، «نوبرانه» در سبد سبز.
• تلاشی دیگر، خطائی دیگر و شکستی دیگر.
• از دست رفتن نیروهای مادی جنبش رهائی بخش، از ریخته شدن خون گرانبهای بی جانشین از اندام ضعیف پیشاهنگ و به تأخیر افتادن هرچه بیشتر تولد خجسته آزادی.

• سیاوش ـ بی کمترین تردید ـ به دیالک تیک پیشاهنگ و توده وقوف دارد و به اهمیت نقش پیشاهنگ در نبرد دشوار رهائی بخش نیز.
• سیاوش ـ بی شباهت به همه شعرای خود خواه خرده بورژوا که جوانان ساده دل را شیر می کنند و به جوخه های اعدام می فرستند و بعد در سوگ شان، مرثیه ای بلند بالا می سرایند و نعره درد آنان را به حساب خود می گذارند و باد می کنند ـ از مرگ عزیزان خلق رنجی عظیم می برد.

حکم هشتم
• با باد شیونی است
• در بادها زنی است، که می میرد
• در پای گاهواره این تل و تپه ها
• غمگین زنی است که لالایی می گوید

• دلیل ادعای ما را پارتیزان شاعر بلافاصله عرضه می کند:
• این حکم، شیون پاتیزانی شاعر در سوگ پارتیزان های نو جوان است.
• پارتیزان پیر در هیئت پارتیزان ها کودکان خود را می بیند که مظهر زیبائی اند و در باد لالائی آلوده به شیون زن نوعی را می شنود.
• او می داند که فرم عمل نه در ذهن انسان ها، بلکه در بستر جنبش واقعی توده ها رقم می خورد.
• فرم به خودی خود حاوی هیچ قدرت جادوئی نیست.
• فرم مبارزه در دیالک تیک فرم و محتوا تعیین می شود، نه در کله خالی این و آن.

حکم نهم
• ای نازنین من، گل صحرایی!
• ای آتشین شقایق پرپر !
• ای پانزده پر متبرک خونین!
• بر باد رفته از سر این ساقه جوان!
• من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
• من در درون قلبم در این سفال سرخ
• عطر امیدهای تو را غرس می کنم
• من بر درخت کهنه اسفند می کنم به شب عید
• نام سعید سفیدت را ای سیاهکل نکام

• گل صحرائی، آتشین شقایق پرپر و پانزده پر متبرک خونین عناوینی برای پارتیزان های فدائی خلق اند، که از سر ساقه جوان ـ جنبش نوین ـ برباد می روند.
• اما سیاوش در این میان بی طرف و تماشاچی خنثی نیست:
• او مرده ها را در باغ خاطرش زنده نگه می دارد، در درون سفال سرخ قلبش، عطر امیدهای آنان را غرس می کند و بر درخت کهنه اسفند ـ به شب عید ـ نام سعید سفید سیاهکل را حک می زند.
• در همین حکم، نه فقط عشق عمیق سیاوش به فدائیان خلق، بلکه اشک و سوز و درد و رنجش از فدا شدن آنها شعله می کشد.• در همین حکم اما احساس همبستگی سیاوش نسبت به مبارزان گروه ها و طبقات اجتماعی دیگر نیز به چشم می خورد.

• سیاوش به محتوای دوران واقف است و می داند که هر حرکت رهائی بخش ـ بی اعتنا به اینکه کدام طبقه و قشر اجتماعی مترقی آغاز می کند ـ فقط یک سمت و سو دارد.

حکم دهم
• گفتم :
• «نمی کشند کسی را»
• گفتم :
• «به جوخه های آتش
• دیگر نمی برند کسی را»


• گفتم :
• «کبود، رنگ شهیدان عاشق است»
• غافل من، ای رفیق
• دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من
• به پگاه می برند
• بی نام می کشند
• خاموش می کنند صدای سرود و تیر

• سیاوش اکنون به شعرقبلی خود تحت عنوان «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» گریز می زند، که در بخش دوم مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
• او در شعر «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» گفته بود که مبارزان، دیگر طعمه جوخه های اعدام نمی شوند، گل گلوله در سینه های شان نمی شکفد، بلکه ـ حکمتجو و تیزابی وار ـ زیر شکنجه ـ کبود ـ می میرند.
• اکنون به انتقاد از خود می پردازد، خود را هرزه گو می نامد و گفته پیشین خود را تصحیح می کند.
• اکنون از تیرباران سحرگاهی چریک های خلق گزارش می دهد و از خاموش سازی صدای سرود به رگبار تیر.
• همبستگی عمیق شاعر توده ها با فدائیان خلق و اندوه کمرشکن ناشی از اعدام آنان را نمی توان ندید.


• اشاره به این نکته ارزش آموزشی ـ سرمشقی و متدئولوژیکی دارد:
• سیاوش برای کسانی اشک می ریزد که چشم دیدنش را حتی نداشته اند و از هیچ فرصتی برای حمله به او خودداری نکرده اند.

 • برخورد اوبژکتیف به چیزها، پدیده ها و سیستم ها را می توان از سیاوش یاد گرفت و باید هم یاد گرفت.
• برای سیاوش ـ در وهله اول ـ خود چیزها، پدیده ها و سیستم ها هستند که مطرح اند، نه علایق شخصی خود او.
• کمتر کسی حاضر می شد، در مرگ فروغ، که شعرش را عاری از صداقت نامیده بود، شعری سراپا سرشته به اشک و اندوه بسراید، که سیاوش سروده است.
• افراد عقب مانده و کوته بین قیاس به نفس خواهند کرد و خواهند گفت که مصلحت در این دیده است.
• سیاوش نه پراگماتیست، بلکه مارکسیستی تمام عیار است.
• هرگز کسی نمی تواند در آن واحد مارکسیست و پراگماتیست باشد.
مارکسیسم و پراگماتیسم آب و آتش اند و یکدیگر را مستثنی می سازند.

حکم یازدهم
• این رنگ بازها
• نیرنگ سازها
• گل های سرخ روی سراسیمه رسته را
• در پرده می کشند، به رخساره کبود
• بر جا ـ به کام ما ـ
• گلواژه ه ای به سرخی آتش، به طعم دود!


• این آخرین کلام پارتیزان شاعر و یا شاعر پارتیزان است.
• او دشمن مشترک را با دو صفت به نام می نامد:
• رنگباز و نیرنگساز!
• ریاکار و عوامفریب!

• فدائیان خلق را به گل تشبیه می کند، تا آنها را نیز با دو صفت توصیف کند :
• گل های سرخ روی و سراسیمه رسته.

• اگرچه گل های سرخروی سراسیمه رسته را رنگبازهای نیرنگساز به رخساره ای کبود در پرده می کشند، اما ـ با این حال ـ گلواژه ای به سرخی آتش و به طعم دود از آنان به یاد می ماند.
• جاودانگی نام فدائیان خلق به کام شاعر توده های کار است.• اما چرا شاعر فدائیان خلق را گل های سرخروی می نامد؟
• شاید از آن رو که او گل سرخ را صفت انحصاری نمایندگان پرولتاریا می داند و فدائیان خلق ـ حداقل بظاهر ـ علامت چکش و داس بر پرچم خویش داشته اند.
• دلیل سراسیمه رسته گی فدائیان را ـ احتمالا ـ باید در خامی، نپختگی نظری و عملی و در شتابزدگی خرده بورژوائی ـ فئودالی آنان جستجو کرد.
• شاید با شناخت بهتر سیاوش بتوانیم برای این سؤالات پاسخ بهتری بیابیم.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر