۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

کورنلیوس

کورنلیوس
لئو لیونی
برگردان میم حجری

• معرکه برپا بود.
• تماشا داشت!
• زیر آفتاب سوزان ظهرتابستان، تخم های تمساح ها ترک برمی داشتند و تمساحان کوچک تن خود را از تخم های شکسته بیرون می کشیدند و به سوی رود راه می افتادند.

• بجز کورنلیوس که با همه فرق داشت.

کورنلیوس از تخم که بیرون آمده بود، سرش را بالا گرفته بود و روی دو پا راه می رفت.

• بزرگتر هم که شد، همچنان روی دو پا راه رفت و چیزهائی دید، که تمساحان دیگر، هرگز ندیده بودند.

• روزی به کنار رود رفت و به تمساح های دیگر گفت :
• «
من می توانم از فراز بوته ها نگاه کنم و هر آنچه را در آن دور دور ها ست، ببینم.»

تمساح ها احمقانه ذل زدند و گفتند:
• «خوب! که چی؟»

کورنلیوس گفت:
• «علاوه بر این، من می توانم ماهی ها را هم ببینم

• گفتند:
• «خیلی خوب. اما بالاخره که چی؟»

کورنلیوس ناراحت و رنجیده به راه افتاد.

میمونی را در راه دید.

• با افتخار و غرور گفت :
• «ببین! من می توانم روی دو پا راه بروم و چیزهائی را ببینم، که در فواصل دوری قرار دارند

میمون گفت :
• «می بینم! اما من. من می توانم روی کله ام بایستم و با دمم از شاخه ها آویزان شوم

کورنلیوس ایستاد و محو هنرنمائی های میمون شد.

• پرسید :
• «می توانم من هم یاد بگیرم؟»

میمون گفت:
• «آره که می توانی! بشرط اینکه مرتب تمرین کنی. من هم کمکت خواهم کرد

کورنلیوس تمرین کرد و تمرین کرد و هنر دشوار میمون را اندک اندک فرا گرفت.

• و میمون از اینکه توانسته بود، هنر خود را به او بیاموزد، شاد و خشنود بود.

• وقتی کورنلیوس یاد گرفت، که روی کله اش بایستد و با دمش از شاخه درخت ها آویزان شود، با خوشحالی به کنار رود باز گشت.

• و با صدای بلند گفت :
• «توجه! توجه! من می توانم روی کله ام بایستم

تمساح های دیگر با بی تفاوتی گفتند :
• «خوب، که چی؟»

• «علاوه بر آن، می توانم با دمم از شاخه درخت ها آویزان شوم»، کورنلیوس ادامه داد.

• اما آنها دو باره احمقانه نگاهش کردند و گفتند :
• «خیلی خوب، اما که چی؟»

کورنلیوس این را دیگر انتظار نداشت.

• ناراحت و آزرده برگشت و تصمیم گرفت که پیش میمون برگردد و به راه افتاد.

• چند قدم که دور شده بود، سرش را برگرداند و به پشت سرش نگاه کرد.

• چی دید؟

• دید که تمساح های دیگر می کوشند، تا روی کله شان بایستند و با دمشان از شاخه ها آویزان شوند.

کورنلیوس لبخند زنان به راه خود ادامه داد.

• زندگی در کرانه رود، دیگر نمی توانست مثل سابق ادامه یابد!

پایان

۲ نظر:

  1. این طبیعی ست هرکاری هراندازه د شوار با مداومت وپیگیری بموفقیت میانجامدنباید مًیوس وپلسرپ شد پیشقراوب برای فهماندن راهایيکه یکبار دو باره و چندین باره پذیرفته از طرف کسان ویاجامعه نشد سر خورده وماً یوس بکنجی نشست وپیگیر نشد تکارار وتکرار هرندایي انعکاسی دارد انسانها که سنگ خارا نیستند وبامغزشانهرقدر متحجر بازهمتثر پذیراست انسان ازآموزش بحیوانات با تکرتار آموزها بنتایج درخشا رسیده واز آموزش بانسا ن ها نتایج درخشان گرفته ومیگیردرندگی اینرا بما آموخته ست

    پاسخحذف
  2. ویرایش:
    زل زدن
    با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی دیدن .
    درست است و نه ذل زدن
    با پوزش

    پاسخحذف