۱۴۰۰ بهمن ۲۸, پنجشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۷۲)

Bild

 

میم حجری

 

۱۸۶۹

شبا خوابشو میبینم
چه معنی میده؟
بهاره

اندام آدمی
(شاید هم اندام جانوری)
در عالم خواب
ذهن
را
زباله زدایی می کند
و
گرنه ادم جنون می گیرد.
خواب
دلیل و تعبیر بهتری
و
اندام
هنر بهتری
 ندارد.


۱۸۷۰
تنها چیزی که می‌دانم این است:
تن من مملو از زخم است
و هنوز روی پاهای خودم ایستاده‌ام.
نیکوس‌ کازانتزاکیس

عجب بدبختی ئی است.
لامصب
تنت مملو از زخم است
و
نه
پاهایت.
پس ایستادنت روی پاهایت
هنر نیست.
دراز کشیدنت و یا نشستنت هنر است

 

۱۸۷۱
ديروز شنيدم كه شهردارى تهران در يك قصابى اى كه به حامى هاى حيوانات گوشت مى فروخته را بسته و پلمب كرده.
در هيچ جاى دنيا فروختن مواد غذايى به كسانى كه حيوانات گرسنه در طبيعت را سير مى كنند و به نيازهاى آنها مى پردازند، جرم نيست.

در ايران هم هيچ چيزى در اين مورد در قانون اساسى كشور وجود ندارد.
برداشت من از اين حركت تحريك آميز و شرم آور اين است

كه جمهورى اسلامى از هر گونه عملى كه بتواند توده هاى مردم تحت ستم را به حول محور خود متحد كند، مى هراسد.
حریف

آره.

این عمل این اجامر

اصولا و اساسا

ضد اسلامی است.

وقتی گفته می شود که پیوران فاشیسم و فوندامنتالیسم

ضد مذهبی اند

به همین دلیل است.

و گرنه فقیه شیراز وشیخ محترم

یعنی

سعدی

نماینده سرسخت ناتورالیسم اسلامی

است.

یکی در بیابان سگی تشنه یافت

برون از رمق در حیاتش نیافت

کله دلو کرد آن پسندیده کیش

چو حبل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت میان بست و بازو گشاد

سگ ناتوان را دمی آب داد

خبر داد پیغمبر از حال مرد

که داور گناهان از او عفو کرد

الا گر جفاکاری اندیشه کن

وفا پیش گیر و کرم پیشه کن

کسی با سگی نیکویی گم نکرد

کجا گم شود خیر با نیکمرد؟

کرم کن چنان که‌ت برآید ز دست

جهانبان در خیر بر کس نبست

به قنطار زر بخش کردن ز گنج

نباشد چو قیراطی از دسترنج

برد هر کسی بار در خورد زور

گران است پای ملخ پیش مور


خون پرستی مجانین

۱۸۷۲
زخون جلوه کن ای هماره یاد
صبح خونین بهمن به چشمان تو آرمیده
شرر زد به مرداب تیره گون
خروش خون
زقلـب سیــه کــل کشیــده پــر
زجوش خون
هزاران پرستـوی خـونچکـان
به خون خانه
دل اش خون و چشم اش به آن آبـی بـی کرانـه
مگر بشکفد باغ نیلوفران
بـی قــراران آن پهــن آبــی
مگر بشکفد از خون در شب خستگان آفتابی
زخون جلوه کن ای هماره یاد
صبح خونین بهمن به چشمان تو آرمیده
صبح خونین بهمن ز چشمان تو آرمیده (؟)

 

۱۸۷۳
هرکه شد خام، به‌صد شعبده خوابش کردند
هر‌که در‌خواب نشد، خانه خرابش کردند...
بازی اهل سیاست که فریب‌ست و دروغ
خدمتِ خلقِ ستمدیده، خطابش کردند...
اول کار بسی وعده‌ی‌ِ شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقشِ بر‌آبش کردند...
آنچه گفتند شود سرکه‌یِ نیکو و حلال
در نهانخانه‌یِ تزویر، شرابش کردند...
پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصفِ آن طعم دل‌انگیز کبابش کردند...
سال‌ها هرچه که رِشتیم به امّید و هوس
بر سرِ دارِ مجازات، طنابش کردند...
گفته بودند که سازیم، وطن همچو بهشت
دوزخی پر ز بلایا و عذابش کردند...
زِ که نالیم که شد غفلت و نادانیِ ما
آنچه سرمایه‌یِ ایجاد سرابش کردند...
لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گرچه خرسندی و تسلیم، حسابش کردند.



۱۸۷۴
تو می‌باید خامُشی بگزینی
به‌جز دروغت اگر پیامی
نمی‌تواند بود
اما اگرت مجال آن هست
که به‌آزادی
ناله‌ئی کنی
فریادی درافکن
و جانت را به‌تمامی
پشتوانه‌ی پرتاب آن کن!
«شاملو»

در ستایش سیاهکل

۱۸۷۵
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم،
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...
و تو، آدم سفید،
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی،
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای،
وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی،
و وقتی می میری، خاکستری ای
...
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
«شاعر:کودکی از آفریقا»
 


۱۸۷۶
کنفوسیوس خود کمتر در پی کشف اسرار الهی بود و بیش از همه به اخلاق و رفتار مردم توجه داشت. یکی از مریدانش در این خصوص از او توضیح خواست و پاسخ شنید که به زمین نگاه کند نه به آسمان.
"زیاد در فکر عبادت خداوند که نمی دانی خواست او چیست مباش، بلکه به خدمت خلق بپرداز که می دانی مشکلاتشان چیست و چه میخواهند."

 

۱۸۷۷
سیدعلی گفت:
مستضعفین نه فقرا
بلکه فقها هستند

 

۱۸۷۸
*‌منشور شعر من*
وقتی که شاعری
در شعرش
تف می کند
این شعر نیست
و شاعر
با معیار شعر سنجان
دیگر شاعر نیست
اما من
اما من
ترجیح می دهم
که تف کنم به چهره ی نا مردمان
تا آنکه شاعر خوبی باشم.
بگذار شعر من
به شیوه ی تو نباشد
بگذارمن
هر گز
در صدر شاعران مفتخر ماندنی قرار نگیرم
وقتی مفهوم گل برای من
یعنی گلدان تشنه
وقتی مفهوم دانه برای من
یعنی نازایی
بگذار شعر من به شیوه ی تو نباشد
بگذار مجنون
هزار سال گریه کند از عشق
بگذارلیلی
دنباله ی تمامی رویاهای تو باشد
بگذار یک جای وزن شعر بلنگد.
ترس من از نماندنم در خاطرات کهنه ی دفتر ها نیست
من خسته ام
خسته
از شاعری که منگ
از بنگ
می خواهد
شعر زمانه ی مرا به بسراید
و در کتابهای درسی
تعیین کند
که شاعر
باید چگونه شعر بگوید.
من شاعر تو نبودم
من شاعر تو نبودم و نیستم
وقتی هنوز سار
از وحشت صدای گلوله
از شاخه می پرد
وقتی که دیگر
سارا
حتا
در کتابهای قدیمی نیز
با مادرش
از بازار باز نمی گردد
نه
نه
نه
نه
هرگز نمی توانم
با گفته های استادان حتا
استادتر از سعدی
« بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم»
آغوش من بروی تو باز ست
شعر مرا دو باره بخوان
هزار باره بخوان
منشور شعر من اینست
ای وا ی بر زبانم
ای وای بر زبانم
ای وای بر زبانم اگر پاسبان سرم شود .
مینا اسدی

 از دفتر شعر«دریا پشت تردید های توست»

بهار دوهزار وسه

استکهلم زیبا
 

۱۸۷۹
خمینی و لندن
چه کسانی خمینی در فرانسه را به مردم معرفی کردند و برای مردم به ماه بردنش؟
صویر متعلق به آبان ۱۳۵۷ است
این چاپخانه در انگلستان است.

 

۱۸۸۰
ذهن و دل و حافظه و ضمیر و غیره
همان مغز است
که پس از مرگ
به اجزای متشکله اش
به
آب و قند و چربی و پروته ئین و املاح و غیره
تجزیه می شود


۱۸۸۱
ما فلسفه می خوانیم
به خاطر اثبات جهان بینی و فلسفه مان
سعید

 

۱۸۸۲
زندگی عادلانه نیست
تو
هم بهتر است بدان عادت کنی

هی حریفه
خر به وضع موجود عادت میکند
نه
ما.
ما خر نیستیم
به همین دلیل
وضع موجود را به چالش می کشیم تا توده بر خیزد و تغییرش دهد


۱۸۸۳
من سر خودم رو گرم میکنم و اینجوری میتونم به زندگیم ادامه بدم!
اسکار وایلد

 

زندگی ئی که با سرگرمی بتوان سر و سامانش داد،

اصلا

زندگی نیست.

۱۸۸۴
چون فزونی میگیردسرکوب

چه فراوانندآنانی که کنار گیرند
یاس و تردید سراغ ایشان می آید٬

او ولیکن افزون می شودش شور

و

امید و دلیریش می افزاید
 قسمتی از شعر در ستایش انقلابی
برتولت برشت

 

۱۸۸۵
گاهی برای نابودی يک کشور ؛
نیازی به جنگ نیست
تنها کافیست جای افراد آگاه و برجسته
آن کشور را با تعدادى
سياستمدار نادان و احمق عوض کنید!!
چرچیل

 

۱۸۸۶
عشق به کسی

که
پاسخ احساساتت را نمیدهد
ممکن است در کتاب‌ها هیجان‌انگیز باشد،
ولی در واقعیت
به شکل غیرقابل تحملی
خسته کننده است
 استیو تولت

 

۱۸۸۷
دین و هیچنز

 

۱۸۸۸
دادن شانس دوباره به تو مثل این بود که گلوله های اضافی و بیشتری بهت دادم

این جمله فرزانه
دال بر وجود رابطه دیالک تیکی بین زن و نر در تمامی طول تاریخ است.
دیالک تیک زن و نر
فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک توده و طبقه حاکمه است:
طبقه حاکمه

روزی

اشراف برده دار و روحانی

نام داشته
بعد

اشراف فئودال و روحانی
و
اکنون
بورژوازی و روحانی

 

۱۸۸۹
نمیدونم قبلا چجوری شش صبح بیدار میشدمو خوشحال بودم، شاید انگیزه‌م بیشتر بود
صوفی

ساعت بیدار شدن تو
کم ترین ربطی به چند و چون تو ندارد.
این ساعت درونی اندام است که
بسته به نیاز فرد
کوک می شود و در ساعت معینی زنگ می زند.
زنگ بی صدا.

 

۱۸۹۰
ما را همه شب نمی‌برد خواب
ای خفته روزگار دریاب

در بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه می‌رود آب

ای سخت کمان سست پیمان
این بود وفای عهد اصحاب

خار است به زیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب

ای دیده عاشقان به رویت
چون روی مجاوران به محراب

من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کتاب

زهر از کف دست نازنینان
در حلق چنان رود که جلاب

دیوانه کوی خوبرویان
دردش نکند جفای بواب

سعدی نتوان به هیچ کشتن
الا به فراق روی احباب

 

۱۸۹۱
این که خدا گفته ( لا اکراه فی الدین)
مثل ( اوکی هر جور راحتی) دختراس،
جفتشون الان کاریت ندارن ولی بعداً دهنت سرویسه
نیک


آره.
نخست برای تحمیل نظام بردگی در لفافه دین
هر شب
هزار آزاده را گردن میزنند
بیش از ۷۰ غزوه راه میاندازند
شطی از خون مردم به راه میاندازند
وقتی
به مرادشان رسیدند
جنایات خود را فراموش میکنند
و
دم از آزادی خواهی و دموکراسی میزنند
مثل جمکران و طالبان
مثل سران اروپا وامریکا واسترالیا


۱۸۹۲
بهشت و دوزخ

۱۸۹۳
آیا دکتر نمی دانست یکی از چیزهایی که آدمها را دیوانه می کند همین انتظار کشیدن است ؟

مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند .

انتظار می کشیدند که زندگی کنند ،

انتظار می کشیدند که بمیرند .

توی صف انتظار می کشیدند تا کاغذ توالت بخرند .

توی صف برای پول منتظر می ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صف های درازتر می رفتند .

صبر می کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می کردی تا بیدار شوی .

انتظار می کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می شدی .

منتظر باران می شدی و بعد هم صبر می کردی بند بیاید .

منتظر غذا خوردن می شدی و وقتی سیر می شدی باز هم صبر می کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد .

توی مطب روان پزشک با بقیه ی روانی ها انتظار می کشیدی و نمی دانستی که آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه .
چارلز بوکفسکی


۱۸۹۴
امروز شنیدم که موج مهاجرت ترکها از ترکیه به سمت اروپا راه افتاده، یادم اومد زمانی که ترکیه بودم چقدر بارها و بارها ما مهاجرین توسط ترکهای ترکیه مورد تحقیر و توهین واقع شدیم چون از کشورمون خارج شده بودیم.
به شخصه بارها شنیدم:"شما وطن فروش هستید، آدم وطنش رو ول نمیکنه، آبادش میکنه، ما ترکها رو سرمون بمب هم بندازن از کشورمون خارج نمیشیم"
‏"برگردید کشوراتون"
"اومدید اینجا رو هم نابود کنید؟"
"چرا فرار کردید؟ چرا نموندید؟"
"ما کار میکنیم و مالیات میدیم که شما مفت بخورید"
اینها فقط یه بخش کوچکی از مواجهات روزمره ما در ترکیه بود، حالا همون آدمها دارن گروه گروه از کشورشون خارج میشن..
چقدر دلم میخواست میتونستم برم تمام اون فاشیستهایی که در دو سال حضورم در ترکیه، با انواع و اقسام رفتارهای فاشیستی آزارمون دادند رو پیدا کنم و ازشون بپرسم: "چی شد؟ مگه قرار نبود بمونید و کشورتون رو آباد کنید؟"
سولماز

 

۱۸۹۵
این سر که نشان سرپرستی است
امروز رها زقید هستی است
با دیده عبرتش ببینید
کاین عاقبت وطن پرستی است
عارف قزوینی

در

سوگ کلنل محمدتقی پسیان
 

۱۸۹۶
فروغ نهایت شب

 

۱۸۹۷
کسی صدایم زد؟

این همه سَر،

این همه صدا، صدا،

چرا کسی صدا ندارد؟

مادرم از خاکِ کودکی‌ام برمی‌خیزد،

پیراهنش را از خاکِ دامن‌گیر می‌تکاند.

مثل همیشه نگرانِ رسیدنم به مقصد است.

شاید مردگان هم به وقتِ رفتنی بی‌بازگشت سینه سپر می‌کنند، بوسه می‌خواهند، آغوشی باز و نصیحتی زیر لب،

می‌خواهی بمیری همین جا در همین خاک بمیر، کنار من بمیر.

کاش دستم را بگیرند و ببرند به خاک.

شهر با همه‌ی شلوغی،

بی‌صدا به جانم افتاده.

میهن، درد بی‌درمان است.

میهن، درد مضاعف بر تنِ بی‌وزن من است، وتنِ من، با تنِ من نوشته می‌شود، سه حرف برابر با عشق و مصیبتش هزار صدا بیشتر از عشق است.

نفس هم روی سینه‌ام سنگین است.

نکند این خانه در من بمیرد؟

چرا کسی در این خانه‌ی زبان به کام گرفته، صدایم نمی‌زند.

اسمم ساده است،

پازل.

پازلِ بازمانده از تُنگ بلورم.

لب‌پَرم و ماهی چه خوب می‌داند، نباید حباب دهانش را به آب نشان بدهد.

من با دهان بسته، کدام خداحافظی؟

عزیزم با دهانی بسته، کدام خدا، حافظِ دوری‌مان می‌شود؟

من پرواز نکرده، در سونامی یک‌ نفره، بالای درختی که از جا کنده نمی‌شود، گیرکرده‌ام.

کسی مرا می‌بیند؟

من پازلی به جا مانده‌ام.

زنده‌ام.

باید وفادار به مرز باشم.

وفادار به شالی سیاه که روی سرم انداخته‌ام.

آسمان و زمین مثل فرق سر من مرز دارد.

زمین برای جست‌وجو آماده است.

درست از همین سکه شروع شد.

توی مشتم بود.

چه روز خوبی، سرسبز، آفتابی؛

روز‌های آفتابی رنگ‌ها واقعی‌تر از روز‌های ابری‌اند.

چه بهانه‌ی بزرگی برای فردا دارم‌...

همیشه به چیز‌های بی‌ارزش فکرمی‌کنم؛

این سکه باید به یادم بیاورد چه ترسی سرِ راهم بود.

فقط با همین کلمه‌ی ترس، می‌توان صورتِ دفتری را له و لورده کرد.

ترسِ از روبه‌رو، ترسِ از پشت سر؛

نه نمی‌توانی پشتِ سر را خط بزنی و به همین سادگی بگذری،

نه نمی‌توانی از روبه‌رو چیزی بگویی.

همین ترس است که قد آدم‌ها را از درون کوتاه می‌کند، قلب را حقیر و شایستگی بودن را از تو می‌گیرد.
از

کتاب "بیدار شو ماه دولت"

نشر آفتاب
ریرا عباسی

 

۱۸۹۸
منتظراتفاق خوب باش

هرچی انتظارشوبکشی همون میاد، سمتت.
خلافش ثابت نشده
صبوری میخواد.

دیدم که گفتم
دریا

آره.
بیش از ۱۰۰۰ سال اهل تشیع انتظار مهدی موعود را کشیدند
و
مهدی
در هیئت عنتری ظهور کرد
و
بر کشوری آفتابه برداشت
خون را به سنگفرش ببینید.

 

۱۸۹۹
وضعيت مملكت طوري شده
ك به جز من و چند نفر ديگه ، همه بلاگر شدن
رها

بلاگران
بلا گردانان زمانه اند

 

۱۹۰۰
قشنگ‌ترین چیز در مورد زندگی اینه که تو همیشه تغییر میکنی، بزرگ میشی، و بهتر میشی. تو با گذشته‌ خودت تعریف نمیش
رها


آره.
همه چیز در حال توسعه و تکامل است
دانه ای که نهالی می شود
نهالی که درختی می شود
درختی که بوستانی می شود
جنگلی می شود

 

۱۹۰۱
از هر كي ميپرسي
دلش ميخواد بره ي جايي ك هيشكي رو نبينه
و آرامش داشته باشه ؛
كي وقت كرديم اين همه بيزار بشيم از همه چي!
رها

کسانی که سودای فرار در سر دارند
از ذلت غربت خبر ندارند
غربت آدمیان را بی هویت می سازد.
بدترین ستم بر کسی
تبعید او ست.
تبعید
فرم دیگری از تحبیس (زندانی کردن) است.
اگر محیط زیست غیرانسانی است.
پس محیط زیست انسانی ئی بسازیم تا سعادت هر کس در سعادت همه باشد
و
سعادت همه در سعادت هر کس.

 

۱۹۰۲
دیگه جوری شده زبونم با فکرم میتونه حرف بزنه اما فکرم با فکرم، نه.
بی تخلص

منظور؟
زبان بدون فکر
لال است.
زبان = ابزار بیان فکر
به همان سان که چرخ خیاطی = ابزار دوخت و دوز
حرف زدن زبان با فکر
یعنی
تبیین (بر زبان راندن) اندیشه جدیدی راجع به اندیشه پیشین
یعنی
حرف زدن فکری راجع به فکر قبلی

 

۱۹۰۳
درمان سرفه

قرقره آب نمک
تنفس دربخار
زنجبیل تازه
عسل و لیمو
زنجبیل و فلفل خشک
تاثیر بالای شیر زردچوبه
سیرخام
آب پیاز
سوپ داغ
آب انگور تازه
کشمش
شیرین بیان
چای بوصیر
روغن سیاه دانه
چای سرخارگل
چای مارشمالو
چای مریم گلی

https://namnak.com/%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%B1%D9%81%D9%87.p41480

 

۱۹۰۴
ما کاملاً زنده نیستم.
مگر اینکه کسی ما رو دوست داشته باشه
تلخ


دوست داشتن و دشمن داشتن
نشانه زنده بودن است
و
نه
دوست داشته شدن.
زنده بودن وابسته به فاعلیت است
و
مرگ وابسته به مفعولیت است


۱۹۰۵
بعد از ترویج چهار همسر عقدی چهارصد صیغه ای
نوبت به ازدواج با جن رسید.
 شما اگر همه مواد صنعتی و سنتی را با هم مصرف کنید بازهم نمی توانید این اراجیف را ببافید

 

۱۹۰۶
اگه گذشته دختری که می خوای باهاش ازدواج کنی برات مهمه، نباید به آینده دخترهای دیگه دست بزنی
رها

این مرزبندی جنسیتی میان انسان ها
فاقد ارزش علمی است.
هیچ زن و نری یافت نمی شود که خارج از چارچوب دیالک تیک ماضی و مضارع و مستقبل باشد
هر کس تحت شرایط اجتماعی حاکم
بیوگرافی خاص خود را دارد که نه شرم انگیز است و نه فخرانگیز.
چارلی چاپلین در فیلمی این مسئله را تماتیزه و حل کرده است.


۱۹۰۷
الان مغزتواناییش خیلیییییییی کمه، وهرچی بایدبه فکربرسه، منطقیه.
دریا

عجب
اگر مغز خسته باشد
اصلا نمی تواند کار کند و فکری تشکیل یابد
چه رسد به اینکه فکرش منطقی هم باشد

 

۱۹۰۸
همین که چمدانت را برمیداری همه می پرسند می خواهی کجا بروی ؟ اما وقتی یک عمر تنهایی ، هیچکس از تو نمی پرسد کجایی
آرام

این حرف آرام
از سر تا پا متناقض و غیر منطقی است.
اگر
کسی
تنها باشد
یعنی کسی دم دستش نباشد
چگونه می توان از او پرسید:
کجایی؟
«همه» ای در بین نیست.
منظور آرام از تنهایی
نه
تنهایی
بلکه
مجردیت است.
نداشتن دوست و همسر است.
یعنی او اصلا تنها نیست.
تنها کیست؟

 

۱۹۰۹
حلال مشکلات
عمل آدمی است
و
نه انتظار منفعل او.
اگر تشنه ای باید پا شوی و آب پیدا کنی ویا تهیه کنی و رفع تشنگی کنی.
حشرات حتی فوت و فن تهیه آب در صحرای کربلا را می دانند.
با انتظار
ممکن است از تشنگی بمیری.


۱۹۱۰
دقیقا از چی قراره صیانت بشه؟ از اینکه مثلا ما کاربرها چطوری باید مثل شما فکر کنیم و بنویسیم؟خب ما دوست نداریم مثل شما فکر کنیم مگه زوره
مریم

مگر اینها فکر می کنند؟
فوندامنتالیسم و فاشیسم
خردستیزند.
دشمن تفکرند.
خر پرورند.
اینه یک مشت آیه و روایت و حدیث کپک زده دارند که چراغ راه شان اند.
اگر کسی بیندیشد
مگر به ازدواج با اجنه می رسد؟


۱۹۱۱
هر کی ناراحته هر کی مثل اینها فکر میکنه خب جمع کنه از ایران بره ایران ارث ننه باباشونه خبر نداری
پری

آره.
این بهترین توصیه اینها بوده است.
ما یکی از این فراریان هستیم
که
در غربت
ترک خریت کرده ایم
و
ضرر نکرده ایم

 

۱۹۱۲
ی سوال اگه اکستون شما رو تو بدترین وضعیت رها کرد بعد چند سال دوباره برگرده عکس العملتون چیه؟
بنان

بستگی دارد
که تو کی باشی و او کی باشد.
تو
چی شده باشی و او چی شده باشد.
تعییین کننده روابط عاطفی
چه بسا
قوای غریزی اند
و
نه
عقل اندیشنده.
حتما نباید فوری تصمیم گرفته شود.
می توان دوره آزمایشی با هاش گذراند.
و
بعد تصمیم گرفت.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر