۱۴۰۱ تیر ۱۹, یکشنبه

تحلیل دیگری از تراژدی «مهره سرخ» ـ شاهکار سیاوش کسرایی (۲۵)

 Siyavash Kasraei.jpg 

تحلیلی 

از

شین میم شین

 

۵

خم گشت آسمان

ـ چون مادری ـ

به گونه سهراب بوسه زد

 

سهراب دیدگان را بر نقش تازه داد:

تهمینه

در برابر آئینه

سرمست عشق و زمزمه پرداز

گیسو فکنده در نفس باد

 

معنی تحت اللفظی:

آسمان در هیئت مادری خم شد و بر گونه سهراب بوسه زد.

بوسه مادرانه همان و پیدایش نقش تازه در دیدگان جوانپهلوان همان!

مادر ـ تهمینه ـ سرمست عشق و زمزمه گر در برابر آئینه نشسته بود و  گیسوان خود را در مسیر باد شانه می زد.

 

این بند شعر، به لحاظ فرم، فی نفسه فوق العاده است:

 

۱

تشبیه آسمان به مادر، که احتمالا برای اولین بار از سوی شاعر توده صورت می گیرد، خارق العاده است و از گنجینه عظیم فانتزی حاصلخیز (حیدر مهرگان) سیاوش حکایت دارد.

 

۲

بوسه مادر در عالم هذیان و بیهوشی سهراب، به طرزی رئالیستی، به مثابه کاتالیزوری برای تداعی خاطرات شیرین و دیرین و دورین تصور و تصویر می شود:

تجسم تهمینه در ذهن سهراب و سیاوش، در برابر آئینه در انتظار سوزان به دیدار شوی.

 

کودکان و شاعران حافظه عینی خودمختار آئینه گونی دارند!

آن سان که ذرات نامرئی پیرامون خود را حتی بی آنکه خود بدانند در آئینه  شفاف ذهن خویش منعکس، ذخیره و انبار می کنند.

 

همین نکته، از ژرف اندیشی ستایش انگیز سیاوش پرده برمی دارد و از دقت عمیقش به روندهای روانی زنان و مادران و کودکان!

 

۶

« آواز داده اند و تهمتن از راه می رسد.

دلخوا ه دور من

با گام های خویش به درگاه می رسد.

رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟

نیروی چیست این

کاو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟

 

آخر شکار گور و گمشدن رخش

هر یک بهانه ای است در انبان روزگار

تا فرصتی پدید کند بر نیاز من

ای رهنمای چرخ و فلک

در شبی چنین

کامم روا بدار!»

 

در این بند شعر، تهمینه ـ در آئینه ضمیر (دل) سهراب ـ در گفتگو با خویشتن خویش است:

معنی تحت اللفظی:

«خبر داده اند که رستم ـ دلخواه دور من ـ از راه می رسد و گام بر درگاه خانه می نهد.

رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟

این کدام نیرو ست که او را به محراب ما می کشد؟

شکار گور و گم گشتن رخش که به عنوان دلیل این آمدن رستم ذکر می شود، بهانه هائی در انبان روزگارند تا بلکه نیاز من برآورده شود.

ای رهنمای چرخ و فلک در چنین شبی، کام مرا روا کن!»

 

سیاوش در این بند سرشار از تخیل و تصور و تصویر شعر، هم از درد مردافکن فراق تهمتن ها و هم از آتش اشتیاق نیمه دیگر جامعه به وصل هرازگاهی و چه بسا تصادفی و غیرمنتظره پرده برمی دارد:

 

الف

آواز داده اند و تهمتن

از راه می رسد.

دلخوا ه دور من

با گام های خویش به درگاه می رسد.

 

سیاوش با همین بند شعر، هم از تصادفی بودن دیدار تهمینه و تهمتن پرده برمی دارد و هم از هرازگاهی بودن آن.

سیاوش ضمنا از زندگی رنجبار انسان ها در جامعه پرده برمی دارد.

مرد در جستجوی کار ترک دیار و یار می کند.

همسر و کودکانش را تنها می گذارد.

خود همین غیاب همسر، منجلاب تشکیل تضادهای رنگارنگ و چه بسا خونین است.

زن تنها و کودکانش، هم تحت کنترل مرسوم در هر همبود طبقاتی قرار می گیرند، هم مورد سوء استفاده این و آن و هم مورد سوء ظن اطرافیان.

این خود حدیث تراژیک دیگری است، در دیار تهمینه ها و تهمتن ها.

 

ب

رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟

 

در همین سؤال تهمینه، دریائی از دانش و حسرت و درد موج می زند:

 

۱

دانش بر اینکه دیدار، بندرت میسر می شود.

دانش بر اینکه دیدار، نه قاعده، بلکه استثناء است.

دانش بر اینکه دیدار نه ضرورت، بلکه تصادف است.

دانش بر اینکه زن و کودکانش، در اکثر قریب به اتفاق اوقات تنها و بی کس و منتظر و چشم به راه اند.

 

۲

دریائی از حسرت و درد، به مثابه معلول همین علل ذکر شده.

 

ت

نیروی چیست این

کاو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟

 

در این سؤال تهمینه، آرزو و امید زن در جهنم جامعه طبقاتی تجسم می یابد:

آرزوی اینکه همسر همیشه غایب را ریسمان نامرئی نیروی موهوم نامعلومی به او پیوند دهد و امید به اینکه همان نیروی جاذبه نامعلوم، هرازگاهی او را به شبستان زن کشد.

اکنون می توان به چند و چون هراس انگیز دردی پی برد که مردم این سامان از دیرباز به دوش دل دردمند خویش می کشند!

 

پ

آخر شکار گور و گمشدن رخش

هر یک بهانه ای است در انبان روزگار

تا فرصتی پدید کند بر نیاز من

 

تهمینه به پرسش خویش از خویشتن، پاسخ درخور می دهد:

این ادعا که رستم به شکار گور رفته و رخش گم شده و لذا پا پیاده سر از سمنگان درآورده، خود بهانه ای در انبان پربهانه روزگار است، تا برای من فرصت دیداری فراهم آید.

تهیمنه بدین طریق، دیالک تیک ضرورت و تصادف را به شکل دیالک تیک روزگار و بهانه (شکار گور و گم گشتن رخش) بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را به درستی از آن  ضرورت (روزگار) می داند.

درک دیالک تیکی تهمینه (و سیاوش) ستایش انگیز است.

این اما ضمنا بدان معنی است که روندهای عینی و ضرور (جبری) زیست بر وفق مراد محرومان است و زنان «طبقه اجتماعی» محروم به توان دو اند.

و چون برتر و فراتر از اراده جبر (ضرورت، روزگار)     اراده ای وجود ندارد، پس پیروزی و ظفرمندی نهائی از آن پرولتاریا ست.

این بدان معنی است که مجری اراده روزگار توده های مولد و زحمتکش اند که زنان ستون فقرات آنها را تشکیل می دهند.

 

ادامه دارد

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر