تحلیلی
از
شین میم شین
۵
خم گشت آسمان
ـ چون مادری ـ
به گونه سهراب بوسه زد
سهراب دیدگان را بر نقش تازه داد:
تهمینه
در برابر آئینه
سرمست عشق و زمزمه پرداز
گیسو فکنده در نفس باد
معنی تحت اللفظی:
آسمان در هیئت مادری خم شد و بر گونه سهراب بوسه زد.
بوسه مادرانه همان و پیدایش نقش تازه در دیدگان جوانپهلوان همان!
مادر ـ تهمینه ـ سرمست عشق و زمزمه گر در برابر آئینه نشسته بود و گیسوان خود را در مسیر باد شانه می زد.
این بند شعر، به لحاظ فرم، فی نفسه فوق العاده است:
۱
تشبیه آسمان به مادر، که احتمالا برای اولین بار از سوی شاعر توده صورت می گیرد، خارق العاده است و از گنجینه عظیم فانتزی حاصلخیز (حیدر مهرگان) سیاوش حکایت دارد.
۲
بوسه مادر در عالم هذیان و بیهوشی سهراب، به طرزی رئالیستی، به مثابه کاتالیزوری برای تداعی خاطرات شیرین و دیرین و دورین تصور و تصویر می شود:
تجسم تهمینه در ذهن سهراب و سیاوش، در برابر آئینه در انتظار سوزان به دیدار شوی.
کودکان و شاعران حافظه عینی خودمختار آئینه گونی دارند!
آن سان که ذرات نامرئی پیرامون خود را حتی بی آنکه خود بدانند در آئینه شفاف ذهن خویش منعکس، ذخیره و انبار می کنند.
همین نکته، از ژرف اندیشی ستایش انگیز سیاوش پرده برمی دارد و از دقت عمیقش به روندهای روانی زنان و مادران و کودکان!
۶
« آواز داده اند و تهمتن از راه می رسد.
دلخوا ه دور من
با گام های خویش به درگاه می رسد.
رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
نیروی چیست این
کاو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟
آخر شکار گور و گمشدن رخش
هر یک بهانه ای است در انبان روزگار
تا فرصتی پدید کند بر نیاز من
ای رهنمای چرخ و فلک
در شبی چنین
کامم روا بدار!»
در این بند شعر، تهمینه ـ در آئینه ضمیر (دل) سهراب ـ در گفتگو با خویشتن خویش است:
معنی تحت اللفظی:
«خبر داده اند که رستم ـ دلخواه دور من ـ از راه می رسد و گام بر درگاه خانه می نهد.
رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
این کدام نیرو ست که او را به محراب ما می کشد؟
شکار گور و گم گشتن رخش که به عنوان دلیل این آمدن رستم ذکر می شود، بهانه هائی در انبان روزگارند تا بلکه نیاز من برآورده شود.
ای رهنمای چرخ و فلک در چنین شبی، کام مرا روا کن!»
سیاوش در این بند سرشار از تخیل و تصور و تصویر شعر، هم از درد مردافکن فراق تهمتن ها و هم از آتش اشتیاق نیمه دیگر جامعه به وصل هرازگاهی و چه بسا تصادفی و غیرمنتظره پرده برمی دارد:
الف
آواز داده اند و تهمتن
از راه می رسد.
دلخوا ه دور من
با گام های خویش به درگاه می رسد.
سیاوش با همین بند شعر، هم از تصادفی بودن دیدار تهمینه و تهمتن پرده برمی دارد و هم از هرازگاهی بودن آن.
سیاوش ضمنا از زندگی رنجبار انسان ها در جامعه پرده برمی دارد.
مرد در جستجوی کار ترک دیار و یار می کند.
همسر و کودکانش را تنها می گذارد.
خود همین غیاب همسر، منجلاب تشکیل تضادهای رنگارنگ و چه بسا خونین است.
زن تنها و کودکانش، هم تحت کنترل مرسوم در هر همبود طبقاتی قرار می گیرند، هم مورد سوء استفاده این و آن و هم مورد سوء ظن اطرافیان.
این خود حدیث تراژیک دیگری است، در دیار تهمینه ها و تهمتن ها.
ب
رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
در همین سؤال تهمینه، دریائی از دانش و حسرت و درد موج می زند:
۱
دانش بر اینکه دیدار، بندرت میسر می شود.
دانش بر اینکه دیدار، نه قاعده، بلکه استثناء است.
دانش بر اینکه دیدار نه ضرورت، بلکه تصادف است.
دانش بر اینکه زن و کودکانش، در اکثر قریب به اتفاق اوقات تنها و بی کس و منتظر و چشم به راه اند.
۲
دریائی از حسرت و درد، به مثابه معلول همین علل ذکر شده.
ت
نیروی چیست این
کاو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟
در این سؤال تهمینه، آرزو و امید زن در جهنم جامعه طبقاتی تجسم می یابد:
آرزوی اینکه همسر همیشه غایب را ریسمان نامرئی نیروی موهوم نامعلومی به او پیوند دهد و امید به اینکه همان نیروی جاذبه نامعلوم، هرازگاهی او را به شبستان زن کشد.
اکنون می توان به چند و چون هراس انگیز دردی پی برد که مردم این سامان از دیرباز به دوش دل دردمند خویش می کشند!
پ
آخر شکار گور و گمشدن رخش
هر یک بهانه ای است در انبان روزگار
تا فرصتی پدید کند بر نیاز من
تهمینه به پرسش خویش از خویشتن، پاسخ درخور می دهد:
این ادعا که رستم به شکار گور رفته و رخش گم شده و لذا پا پیاده سر از سمنگان درآورده، خود بهانه ای در انبان پربهانه روزگار است، تا برای من فرصت دیداری فراهم آید.
تهیمنه بدین طریق، دیالک تیک ضرورت و تصادف را به شکل دیالک تیک روزگار و بهانه (شکار گور و گم گشتن رخش) بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را به درستی از آن ضرورت (روزگار) می داند.
درک دیالک تیکی تهمینه (و سیاوش) ستایش انگیز است.
این اما ضمنا بدان معنی است که روندهای عینی و ضرور (جبری) زیست بر وفق مراد محرومان است و زنان «طبقه اجتماعی» محروم به توان دو اند.
و چون برتر و فراتر از اراده جبر (ضرورت، روزگار) اراده ای وجود ندارد، پس پیروزی و ظفرمندی نهائی از آن پرولتاریا ست.
این بدان معنی است که مجری اراده روزگار توده های مولد و زحمتکش اند که زنان ستون فقرات آنها را تشکیل می دهند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر