۱۴۰۱ تیر ۱۳, دوشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۱۲۹)


 
میم حجری

بحث بر سر چیز دیگری است. حریف فرق ضعف تئوری با ضعف تئوریکی را نمی داند. در واقع دستور زبان فارسی را بلد نیست. ندانستن عیب نیست. عیب این است که خلایق نمی خواهند بدانند. اگر دلیلش را پیدا کردید ما را هم خبر کنید. چون این فقط نزد عیرانیان نیست. فلاکت عمومی ـ جهانی است. حدس بزنید که حریف در پی کشف چیست؟

پانیسم به فاشیسم شرقی اطلاق می شود.
مثلا پان عربیسم
پان ایرانیسم
پان ترکیسم
پانیسم چه ربطی به نارضایتی دارد
پانیسم مثل فوندامنتالیسم
ایده ئولوژی است.
ایده ئولوژی
چیزی طبقاتی است.


درون هر کسی نغمه‌ای هست
‏که او را این سو و آن سو می‌دواند
‏تا نی‌زنی بیاید که
‏نغمه‌ی او را بنوازد
‏و او خودش را
‏در نغمه‌ی خویش فراموش کند.
  بیژن الهی⁩
حقیقت یعنی
عینیت بی قید و شرط. «حقیقت برای ابدیت» «عینی» است.

نه.
عینیت یعنی چی؟
عینی یعنی هر چه که بی اعتنا به میل و هوس و بود و نبود تو وجود داشته باشد.
مثلا
همین لنگه کفش
عینیت دارد.
حقیقت چیست؟
ما صدهزار بار توضیح داده ایم.
سکنه جمکران دنبال اندیشه نیستند
دنبال بند تنبان اند

تمام مذاهب چیزی بجزانعکاس تخیلی آن نیروی خارجی که زندگی روزمره انسانها راکنترل میکند درمغزانسان نیست ، انعکاسی که درآن نیروهای زمینی شکل نیروهای مافوق طبیعی را بخودمیگیرد.
انگلس


کسی که در شبی ۱۰۰۰ گرد گردنفراز را گردن می زند
چگونه می تواند مظلوم باشد؟

گاهی به یک کرشمه مرا میبری به اوج
گاهی سکوت می کنی و می کنم سقوط
شاکری
اولا
کرشمه حریفی
دال بر ستایش از تو نیست.
ثانیا
ضد کرشمه
بی تفاوتی است و نه سکوت.
ثالثا
چرا باید سکوت کسی به سقوط تو منجر شود؟
پیش شرط سقوط تو
نه سکوت کسی
بلکه هل داده شدن توسط کسی است


سکوت بخاطر دهان بسته نیست بخاطر فکر باز است هرچه فکر بازتر دهان بسته تر هرچه فکر بسته تر دهان باز تر
مرد تنها

نه.
درست برعکس این ادعا:
اگر کسی اندیشه ای در سر داشته باشد
نمی تواند سکوت کند.
یکی از دلایل مهم سکوت
فقدان اندیشه در کله است.
یعنی خریت است.
دلیل دیگر سکوت
وحشت از توسط طبقه حاکمه است.

نه.
اولا
نظرات
شخصی نیستند.
مثال:
سیب میوه ای قابل خوردن است.
صاحب این نظر کیست؟
ثانیا
نظرات می توانند باطل باشند و نه محترم.
مثال:
زنان ناقص العقلند.
این نظر مطلقا باطل است.
زنان فرقی با نران ندارند
اگر زنان خردمندتر از نران نباشند
خرتر از انان نیستند



ار چون خارم کنی، ای گل بدان خواری خوشم
زان لب اگر کامم دهی، یا آنکه دشنامم دهی
با این خوشم با آن خوشم ،با هر چه خوش داری خوشم
خواهی مرا گر بینوا ،درد دلم را بی دوا
ور صد ستم داری روا ، با آن ستمکاری خوشم
والاترین گوهر تویـی ،داروی جـان پرور تویی
درمان دردم گر تویی ،در کنج بیماری خوشم
آرد گرم غم جان به لب ،کی آیـدم افغان به لب؟
با هر چه خواهد یار من در عالم یـاری خوشم
ای بهتـرین غمخوار دل ،وی محرم اسـرار دل
خواهی اگر آزار دل ،بـا آن دل آزاری خــوشم
تا گشته ام یار تو من، از جان برم بار تو من
عشق است اگر بار گَران، با این گَرانباری خوشم
گر وصل و گر هجران بود ،گر درد و گر درمان بود
(حالت) خوشم با این و آن، آری خوشم، آری خوشـم

"دکتر ابوالقاسم حالت"
دکتر ابوالقاسم حالت.
احتمالا مثل احمدی نجات
دکتر شده بوده است.
اصولا
کسی
( اگر نر و زن هرجایی نباشد)
کسی را گرفتار خود نمی کند تا حریفه و حریف بدان خوش باشد و یا نباشد.
معمولا
دل نران وزنان
بی اجازه آنان از دست می رود

جنگ جایی است که جوانان بی خبر از معرفت و نفرت بنا بر تصمات پیران با معرفت و نفرت همدیگر را می کشند
فرنگی

هانا آرندت
معشوقه هایدگر ـ فیلسوف نازی از نازی آباد ـ بوده است.
دار و دسته هیتلر
ظاهرا
بازداشتش کرده اند
و
بعد
رهایش کرده اند
و
هانا
رفته به امریکا
و
تئوریسین امپریالیسم شده
و
راجع به توتالیتاریسم قلمفرماسی کرده است.



زن:
هیچ در عمرت با مغز خودت اندیشیده ای؟

شوهر:
نه.
خر که نیستم.
پس تله ویزیون را برای چی خریده ام؟


محققین
موبایلی اختراع کرده اند که با ادرار کار می کند.

تعجبی ندارد.
مگر
تله ویزیون
دهها سال آزگار با گه کار نمی کند؟



راهی برای سعادت وجود ندارد.
سعادت راه است.
عدم اطاعت
بنییاد حقیقی آزادی است.
مطیعان
برده اند.
فرنگی
 امپریالیسم
تئوری ضد علمی خرافی جدیدی را سرهم بندی کرده است.
بنا بر این تئوری خرکی و خر پرورکی
جهان کنونی به دو سیستم طبقه بندی شده است:
کشورهای دموکراتیک مثلا امریکا و اروپا
کشورهای اوتوکراتیک
مثلا ج. خ. چین و روسیه و بلاروس و کره شمالی

 آرتور شوپنهاور:
«آنچه
که
گله
(منظورش توده های خلق است)
اصلا دوست ندارد،
دگراندیش است.

نفرت گله نه از خود اندیشه
بلکه شهامت خوداندیشی است.
تنها کاری که از دست گله برنمی آید.»

در همین جمله شوپنهاور
هم از خریت خودش پرده برمی افتد
و
هم
ماهیت ضد توده ای فاشیسم.
بر خلاف سمپاشی های شوپنهاور و نیچه و لاشخورهای فاشیست و فوندامنتالیست دیگر
بشریت
همه دستاوردهای مادی و فکری و فرهنگی و علمی و هنری و اتیکی و استه تیکی خود
را
مدیون زحمات خستگی ناپذیر توده های خلق است.

خیلی از ملل جهان خیلی از حرف ها را نمی توانند درست تلفظ کنند:
آلمانی ها
به ر میگن غ
ژ را نمی توانند درست تلفظ کنند
فرانسوی ها ها را از قلم می اندازند
هانری را آنری تلفظ می کنند
اعراب
ژ و چ و غیره را تحریف می کنند
تو ولی باید اندکی تمرین کنی تا یاد بگیری

پزشک:
شما چاقید.

مریض:
من به نظر دیگری نیاز دارم.

پزشک:
زشت هم هستید.
کورنللا وارنکه

اگر هگل آنجا بود
حتما می گفت:
فرمالیسم خاص.

جهان و جامعه ما
تحت سلطه بلامنازع فرمالیسم
است.

همه کس و همه چیز در فرمش خلاصه می شود
و
کمتر کسی اعتنایی به محتوای کسی و یا چیزی دارد.


سوتلانا الکسیویچ،‌ برنده نوبل ادبیات
بر این باور است
که
کمونیسم در وسعت اتحاد جماهیر شوروی سابق شکست نخورده است و رویدادهای جاری گواه این امر است.

آره.
حریفه نوبلی موبلی
رهبر کمونیسم اتحاد جماهیر شوری تو هم عادولف پوتین عیاش است


ما که تحلیلی از شماها ندیده ایم. تفریبی شاید. جا زدن زباله ها به عنوان تئوریسین های کمونیست و غیره. استالینیسم مظهر اوپورتونیسم است. برایش حقیقت کشک است. حقیقت اما تنها تکیه گاه پرولتاریا ست



بعضی وقت‌ها دلم برای گذشته‌ تنگ میشه خاطرات، خنده‌های از ته دل، کنار هم بودنا ولی خب، چه میشه کرد!
مریم

برای همه ماضی دل کسی تنگ نمی شود.
فقط برای بخش خوشایند ماضی تنگ می شود.
بدبختی هم درست همینجا ست:
کسی به خاطر نمی اورد که خیلی ها در ماضی در اثر سرماخوردگی
مرده اند
یعنی ماضی تحفه نطنز هم نبوده است

صبح دیدم که گزیدی لب خود را از غم
 گفتنی نیست ولی حق مرا میخوردی
پرستو

این شعر به ظاهر ساده و روشن
حاوی نکته ای باریکتر از مو ست.
برای کشف این نکته باید پرسید:
لب گزیدن حریف ویا حریفه
چه ربطی به حق حریفه و حریف دارد؟

اختلال جنسی اولین امتحانیه که اینقدر با انرژی زیاد می‌خونم
قناری

آره.
در جمکران
جز مسائل جنسی
مسئله دیگری وجود ندارد.


خیال می‌کنی
آواز خواندنم
از شادی‌ست؟
من
قناریِ کوچکی هستم
می‌میرم
اگر برایت آواز نخوانم
#عبدالوهاب_البیات
هی البیات، پرنده ها برای چی طبل می زنند؟ غار غار می کنند، چهچه می زنند؟ کوکو می کنند؟

ما بیش از یک میلیون اندیشه برای اجنه تولید کرده ایم
حداقل نگاهی به زیر پا بینداز

نگاه کردن به زیر پا
هم بی ضرر است و هم ضرور است


با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک‌باره برد آرام را.

حافظ



معنی تحت اللفظی:
دلم به دلارامی خوش است که هر چه آرامش در دل داشتم با خود برد.

معشوق خواجه
دیالک تیکی از دلارامی و دلاشوبی است

دلیل شیوایی این بیت غزل خواجه
استفاده مکرر
از

واژه های دل و دلارام و آرام است.
این
نوعی واژه بازی می کند

تو چنان شجاع و ساکتی که فراموش کردم ، درد میکشی

چگونه می توان درد کشید و ساکت بود؟
ساکت به چه معنی است؟ تحمل درد بی پیامد نیست. بعضی ها برای تحمل درد چه بسا به خودستیزی توسل می جویند. مثلا به اندام خود صدمه می زنند. دست شان گاز می گیرند. یعنی سکوت کذایی را می شکنند

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند


اگر کسی قادر به انتقاد علمی و انقلابی از افکار نباشد به تخریب عامیانه و عوامفریبانه افراد می پردازد. سطح فکری اوپوزیسیون چه در زمان شاه و چه در زمان شیخ بالاتر از شاه و شیخ نبوده است. نمونه اش سرو صنوبر است.


چگونه به زور بخوابیم ؟ ولی قرص نه
حدیث

سیر با ماست بخور
اگر البته روز بعد سر کار نخواهی رفت.
چند ساعت قبل از خواب
قهوه و به ویژه چای نخور.
موقع خواب کتاب بخوان تا چشمانت خسته شوند و مغلوب خواب گردند

سگی نزد شیر آمد وگفت: بامن کشتی بگیر! شیر نپذیرفت.. سگ گفت: نزد تمام سگان خواهم گفت شیراز مقابله بامن می هراسه! شیرگفت: سرزنش سگان راخوشتر دارم ازاینکه شیران مرا شماتت کنند. که باسگی کشتی گرفته ام!))
روژینا

سگ نبوده روژینا
خر بوده.
تو سگ شناس نئی جان سگ خطا اینجا ست



جُز عشق جهان نکته ی اَرزنده ندارد.

منظور از عشق چیست که عر زننده ترین نکته هستی است؟
لهو و لعب؟
سکس مکانیکی؟
تحویل بی وقفه خروارها دروغ به «خر» وار ها؟


اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد

مولوی


تاریخ کذایی فقط به درد مالستمالی تاریخ می خورد.
بحث بر سر افکار است.
آنارشیسم حامل اندیشه ای خرده مالکانه است
قصد بقالیزاسیون جامعه بشری را دارد.
کمونیسم در پی رهایی نهایی بشریت از مالکیت خصوصی و نکبت حاصله از آن است

من دراین خلوتِ خاموشِ سکوت
اگر از یادِ تو یادی نکنم
می شِکَنَم
سهراب_سپهری

خلوت خاموش سکوت؟
مگر خلوت گوشخراش سخن هم وجود دارد
مش سهراب؟
یاد کردن از یاد؟
معمولا از کسی و یا چیزی یاد می کنند و نه از یاد کسی.
این چیزها
خردستیزانه اند
اگر خرانه نباشند
مش سهراب سپهر


گفت و گوی دو همکار در محل کار:

همکار اول:
نظافتچی
پالتوی مرا از رخت اویز کنده است و دور افکنده است.

همکار دوم:
برش دارم و آویزانش کنم؟

همکار اول:
لطف داری و محبت می کنی.
ولی طوری آویزانش کن که تصادفی نمودار گردد و نه عمدی.


پیش از آنی که بخواهی از کنارت می روم
تا بدانی عذر ِ ما را خواستن، کار تو نیست
ناز کم کن، عشوه بس کن، اشتباهی آمدی
دلبری از ما جوانان پیرزن! کار تو نیست

این «شعر» کاظم بهمنی
زباله است
هم
به لحاظ صنعت و ساختار شعر معیوب است
و
هم به لحاظ فکری
قرون وسطایی، خرده بقالی و ارتجاعی است.
زن ستیزانه است:
امثال خود را جوانان قلمداد میک ند تا تجلیل کند
و
مخاطب خود را پیرزن می نامد تا تحقیر کند.


آره.
اوتوریته ستیزی
شعار آنارشیست ها و فاشیست ها و نیهلیست ها ست
زباله های صمد بهرنگی و جلال آل عبا و کامو و غیره
مبتنی بر همین اوتوریته ستیزی است
اما همین اوتوریته ستیزان که مادر و پدر را در چشم کودکان تحقیر می کنند
جای مادر و پدر را با خمینی و هیتلر و پوتین و پالان پر می کنند


مارا زمانه گر شکند ساز می شویم

با شعله های سرخ هم آواز می شویم

گاهی به سوگ خویش نوشتیم مرثیه

گاهی براه عشق غزلساز می شویم

در شعر و در غزل ز برای نگار خود

محو نیاز دلبر طناز می شویم

گاهی برای آنکه بخندی برای تو

از طنز ها سروده و طناز می شویم

ما اهل درد و شعر و شعوریم، شاعریم

ما منشا و شروعِ صد آواز می شویم

"آن نخل ناخلف که تبر شد زما نبود

مارا زمانه گر شکند ساز می شویم"

شعر از : صائب تبریزی

صائب در این غزل
کلی هارت و پورت کرده است
شعار از شعور داده است.
در حالیکه
صائب
در بهترین حالت
نوحه سرا ست و نه شاعر
و نه شاعر با شعور.
شاعر با شعور
فروغ فرخزاد است
سیاوش کسرایی است
لاهوتی است
محمد زهری است
معجز شبستری است




بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالی

نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی

همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی

چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی

به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی

غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی

چه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی

که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به طپانچه‌ای و بربط برهد به گوشمالی

دگر آفتاب رویت منمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بشکست چون هلالی

خط مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلم غبار می‌رفت و فرو چکید خالی

تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی


تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
 که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
 غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست.

"محمدعلی بهمنی"

نه.
طنز نیست.
شوخی است.
طنز چیز دیگری است.
ما در ایران فقط یک نفر طنزپرداز داشته ایم.
اگر پیداش کنی
ما هم به خدا خبر تو را می دهیم

بحث بر سر شما که نیست. روشنفکریت وطنی حاضر به تعریف مفاهیمی که به کار می برد نیست. مثال: مراجعه کنید به مطالب ما راجع به خدامراد و طبری. در همین یکی دو روز اخیر. شما تفاوت ضعف تئوریکی با ضعف تئوری را نمی دانید. نداستن عیب نیست. عیب این است که نمی خواهید بدانید. منظورنه شما بلکه شمای نوعی است.


این تشبثات و «تفکرات» و «تأملات»
معنایی
جز
پرونده سازی برای همنوع
حتی
قبل از روی کار امدن
ندارند.

من ـ زور از ایران چیست؟

به قول اما جمعه قم
ایران اسم زن است
و
خلایق
فکر و ذکری جز تجاوز به زن در سر ندارند.

به همین دلیل
اسم ایران را عوض کرده اند و عیران گذاشته اند تا به کله کسی فکر تجاوز خطور نکند.

خلوت نشین خاطر دیوانه ی منی
افسونگری و گرمی افسانه ی منی

بودیم با تو همسفر عشق سالها 
ای آشنا نگاه که بیگانه منی

هر چند شمع بزم کسانی ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانه منی

چون موج سر به صخره ی غم کوفتم ز درد
دور از تو ای که گوهر یک دانه منی

خالی مباد ساغر نازت که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانه منی

آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را که گرمی افسانه منی

محمد رضا شفیعی کدکنی
 نه.
طالبانیسم و القاعده و بخور حرام و نخور حلال و داعیش و حزب الله و نصرالله و حماس الله و غیره
جریانات فوندامنتالیستی اند
امپریالیسم
ایده ئولوژی دیگری دارد
امپریالیسم صدهزاربار مترقی تر و عقلایی تر از این زباله ها ست

ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم
شکسته حالی خود را پناه خود کردیم
به روی هر چه گشودیم چشم ، غیر از دوست
به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم
ز نور عاریت ماه چشم پوشیدیم
نگاهبانی شام سیاه خود کردیم
ز دوستان موافق سفر شود کوتاه
رفیق راه دل سر به راه خود کردیم
دوباره بر سر پیمان شدیم ای ساقی!
تو را به توبه شکستن گواه خود کردیم
اگر به خاک فشاندیم خون مینا را
دو چشم مست تو را عذرخواه خود کردیم
ز صبح پرده در افتاد بخیه بر رخ کار
نهان به پرده ی شب گر گناه خود کردیم
ز کار عشق مکش دست و پند گیر از ما
که عمر در سر این اشتباه خود کردیم
 
محمد قهرمان

      محمد قهرمان

ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم
 شکسته‌حالی خود را پناه خود کردیم

معنی تحت الفظی:
از بی تکیه گاهی و بی پناهی
تکیه گاه و پناهگاهی از آه خود پدید آوردیم.
از منظر مارکسیسم
مذهب
آه مظلومین است.
تکیه به دیوار اه
می تواند به معنی پناه بردن به مذهب باشد
و
تبعیت از روحانیت.


چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من

دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من


او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
 کام بستانم از او یا داد بستاند زِ من
این بیت غزل خواجه
با منطق حاکم بر ایده ئولوژی فئودالی منطبق نیست:
کسی که تشنه به خون کسی باشد
بیدادگر است
بنابرین نمی تواند از ستمدیده داد بستاند
یعنی دادستان باشد.
دادستان قاعدتا باید طرفدار داد باشد و نه برعکس

آره.
ستم وارده بر زنان
بدین طریق چند برابر می شود.
خود لباس مشکی هم گوژ بالا گوژ می شود.
چون بر خلاف لباس روشن
به
جذب گرما منجر می شود و اندام زنان را به آتش تنور می سپارد و می پزد.
نفرین به باد باد
نفرین بر آنکه رسم ستم را نهاد باد

مقایسه البسه کودکان کوبا با امریکا.

کوبا
بهشت حقیقی زمینی برای کودکان است.

به عوض دشنام به همدیگر بیندیشید. اینکه وضعش نمیشه. کاش می دانستید که فرنگی ها چه تصوری از سطح توسعه فکری سکنه جمکران دارند. اگر خواستید بدانید خبر کنید.


خدا، دین و ایده در منظر هگل
هگل در «درسگفتارهای فلسفه دین» بجای "خدای پنهانِ” خارجی، ابتدا "خدا" را بعنوان "روح" دربُعد تعقلی آن، یعنی "ایده" معرفی می کند، و سپس تحت عنوان "تاریخ خدا"، فرآیند تکوین ایده برروی زمین، یا عینیت یابی ذهن را بررسی می نماید. درمنظر هگل، ایده ذاتا در "پروسه"، در "سلبیت مطلق"، قابل فهم بوده و مشمول "دیالکتیک" می گردد. یعنی "روح، تولید شده است" (ص ۱۰۴) و فلسفه "شاهد" فعال حضور ناآرام و متغیر این روح تاریخی می باشد.
اگر "فنومنولوژی خدا" را به پیدایی ایده ترجمه کنیم، این پدیدار شدن نماد ظهور یک ذات است و نسبت به آن عاملی بیرونی نیست. هگل با "مبدا گرایی" بعنوان پیدایش بیواسطه و ناگهانی عالم از "هیچ" مخالف است و چنین بینشی را "متافیزیک انتزاعی" می نامد. بعقیده وی، ایده، فقط ایده مکشوف و ظاهر شده است ولی این را بعنوان "یک آغاز"، امری خاتمه یافته، یعنی کنشی واحد و یکبار برای همیشه که دیگر تکرار نمی شود و یا بعنوان یک "خطبه" نمی توان تلقی کرد. (ص ۶۳)
برعکس، عینیت یابی بمنزله فعالیت است و کل ایده، درفعالیت آن خلاصه می شود. ایده مضمون کل واقعیت موجود است و در ورای آن معنی و مفهومی ندارد. "ایده مطلق"، وحدت "ایده و واقعیت" یا وحدت وجود معنوی و طبیعی انسان است که در یک کنش دائمی تاریخی بازتولید شده، قوام و کمال می یابد ولی پایانی ندارد. پس اندیشه هگل نه قائل به یک "منشا" و نه یک "انتها"ست.
برخلاف برداشت ماتریالیستهای جزم گرا که "حرکت مطلق شدن" در فلسفه هگل را به "دیالکتیک الهی" تعبیر کرده اند، خود او "دیالکتیک خارجی" را برنمی تابد و حضور عقل در تاریخ را در بطن حرکت نهادینه می کند. طبیعت، هستی و روح اجزای کلیتی ارگانیک می باشند. او قویا مخالف این انگاره ثنوی است که خرد را نسبت به "واقعیت بیرونی" یا جهان عینی، عاملی خارجی قلمداد می کند. بنظر او "هدف دانش در این خلاصه می شود که از جهان عینی که درمقابل ما ایستاده است، رفع غیریت نماید، بطوریکه منزلگه ما گردد، یعنی در مفهوم یا خویشتن بنیادین خود، جهان برونی را جستجو نماید." («منطق»، پاراگراف ۱۹۴)
درنزد هگل، روح متحرک جهان ناشی از یک ذهنیت ( subjectivity)، یا تکاپوی انسان بعنوان "سوژه" تاریخ است که در ورای آن، عینیتی را نمی توان تصور کرد. اتفاقا وجه مشخصه فلسفه هگل و تفکیکش از دین و از فلسفه عصر روشنگری، درنحوه بررسی و شناسایی این سوبژکتیویته و ارتباط و تعاونش با عینیت یا ابژکتیویته است.
اومانیسم هگلی بهیچوجه دیدی تک بعدی از سوژه انسانی ندارد؛ نه وی را ذاتا "گناهکار" و پلید می داند و نه یکسره پاک، معصوم و نیک می انگارد. انسان در منظر هگل درواقع درحکم تقابل "پلیدی" و "نیکی" است. اصولا اگر انسان درچنین تعارضی بسر نمی برد، و وارد فرایند تفکیک آندو نمی گشت، فاقد "فعلیت" بوده و نمی توان به آن صفت "سوژه" را اطلاق کرد. انسان شدن، فرایند تاریخی این تخاصم دورنی است و از این طریق به "عقلانیت" می رسد.
بعقیده هگل، اینکه بگویم طبیعت بشری پلید یا نیک می باشد ناصحیح است. این روش غلط طرح سؤال می باشد. درعین حال اینکه بگوییم بشریت هم "خوب" است و هم "بد"، نیز سرسری و ناشی از منطقی صوری است. خوب و بد هردو پیش شرط یکدیگرند و بدینسان ذاتا بمعنی حضور یک "تضاد" می باشند. پس اینطور نیست که هردو در انسان حضوری یکسان داشته باشند، بلکه در تعارض فعال بسر می برند. هگل دراینجا وهله "کار" انسانی را مطرح کرده و عنوان می کند که اوضاع نیازمندیهای انسانی هم از طریق "عرق جبین" و کار جسمانی و هم کار فکری، انسان را به شناخت خوبی و بدی نایل می کند و فلذا به خودسازی وی منجر می گردد. انسان به ادراک این تضاد درتاریخ رسیده، در می یابد که از یک هستی متضاد برخوردار است و بواسطه این شناخت دچار محنت و اندوه می شود.
اندوه فقط موقعی بوجود می آید که بین آنچه "هست" و آنچه "باید باشد" نزاعی درگرفته باشد. اندوه دقیقا بمعنی حضور عامل "نفی" در عنصر تایید است، یعنی آنچه تصدیق شده است دردرون خود تضادمند می باشد. لذا بشریت ازآنجا که در "وضع موجود" نشاط و خرسندی خود را نمی یابد، دچار "آگاهی اندوهبار" می گردد.
به نظر هگل، این ذهن ناراضی دربردارنده "خصلت نفی جهان موجود" است و "نسبت به جوانب معین دنیای خارجی، برخوردی انقلابی پیدا می کند." («فلسفه دین»، ص ۳۱۸) تلاش و مبارزه برای حصول به یک "جامعه اخلاقی" درزمره تعینات و نیازمندیهای "آزادی" است. پس درمنظری کلی، حضور "عقلانیت" در هستی، بمعنی وقوف بر گسستی درونی درجهان انسانی، فرایند حذف آن بعنوان "ضرورتی" تاریخی، و بازگشت انسان به خویشین خویش است اما بوجهی که دوباره تعارض نوینی را در عرصه ای تازه و عالی تر بر می نشاند. لذا با اینکه "سلبیت مطلق" حاوی وهله "صلح" و "سکون" است، بهیچوجه بمعنی "معاد گرایی"، پایان تاریخ و حذف مطلق تعارض و حرکت دائمی نیست.
اما همانطور که پیشتر اشاره شد، وجه ممیزه فلسفه هگلی در طرز تلقی وی از این "سوبژکتیویته" است. "بنظر من همه چیز بستگی به این دارد که حقیقت نهایی، نه بعنوان جوهر (substance) بلکه همچنین بعنوان سوژه ادراک و ابراز گردد." («پدیده شناسی روح»، ص ۸۰)
اما در منظر هگل، "حقیقت" بدان معنی است که ما با آنچه عینیت دارد، ارتباطی خارجی نداشته باشیم. لذا "وظیفه فلسفه" اینست که بین این دو شکل متباین ارتباط گیری عین و ذهن، فرد و جمع، بین "ایمان" و "ادراک بیواسطه"، میانجیگری کند. پس هگل، ادراک معرفتی "حقیقت" را به سه بخش تقسیم می کند: یکم دین بیواسطه و ایمان؛ دوم، روشنگری، و سوم امتزاج "روح" در همبایی یا "اجتماع فلسفی". («فلسفه دین»، ص ۲۴۷)
این وهله سوم، در این امر نمودار می گردد که سوبژکتیویته، ضرورت محتوی و عینیت را دریابد و آنرا از درون خود انکشاف دهد. این خاستگاه، فلسفی است که بر اساس آن، محتوی در "مفهوم" استقرار می یابد و بواسطه تعقل حقانیت پیدا می نماید. این تعقل صرفا فرایند تجرید و تعریف برپایه قوانین هویت نیست؛ به موازات "کنکرت" حرکت نمی کند بلکه خود از سرشتی کنکرت برخوردار است. "عقل آزاد"ی است که با وجود درآمیخته باشد. (همانجا، ص ۳۴۵)



گفت و گوی سگی با فریاد کارگری

فریاد کارگر
کولبر بخشی (؟) از ارتش بیکاران است

این حکم را راجع به همه «صنف» های لومپن پرولتاریا هم می توان صادر کرد:
گدا
قاچاقچی
رهزن
جیب بر
دزد
خودفروش
جاسوس
خبرچین
چاقوکش
لات
لاشخور
مزدور
عضوی از ارتش بیکاران است.

فریاد کارگر
کولبری شغل نیست

آره.
ولی شغل چیست؟

کولبری احتمالا فرمی از قاچاقچیگری است.
به همین دلیل دولت به جلوگیری از ان می پردازد.

فریاد کارگر
باید متشکل شد و خواهان کاریا بیمه بیکاری باشیم برای کولبر

کی باید متشکل شود و برای کولبر و گدا و قاچاقچی و خبرچین و جاسوس و لات و لاشخور و خودفروش حقوق بیکاری طلب کند؟
حقوق بیکاری از کدام صندوق پرداخت می شود؟
حقوق بیکاری
در کشورهای پیشرفته از حقوق کارگران شاغل تأمین می شود.
کارگران شاغل ضمنا حقوقی برای کارگران بیکار می پردازند.

فریاد کارگر
کولبر باید تشکل های خود را سازماندهی کند و در کنار دیگر صنف های طبقه ای کارگر دست به تجمع بزند.

بیکاران که نمی توانند تشکل یابند.
بیکاران که نمی توانند حق عضویت بپردازند و سندیکا ی بیکاران را تشکیل دهند.
آنهم در جمکران که حتی باکاران فاقد تشکل و سندیکا و حزب و مخلفاتند.





نه.
عینیت یعنی عینی بودن.
یعنی مستقل از این و آن بودن.
ضد دیالک تیکی عینیت
ذهنیت است
بدون این و ان
ذهنیت وجود ندارد.
لنگه کفش
چیزی عینی است.
یعنی در خراج از ذهن تو وجود دارد
مفهوم و یا حکم و یا اندیشه
چیزی ذهنی است.
در خارج از ذهن تو
مفهوم و مقوله و حکم و اندیشه وجود ندارد


زن ها وانمود میکنن ضعیف تر هستن تا مرد احساس تکیه گاه بودن کنه؛ ولی تازه بعد رفتنشون میفهمی این تویی که تکیه داده بودی..
نیهال

روی این اندیشه فلسفی نیهال
باید کار کرد.
زنان
از هزاران سال قبل
تضعیف می شوند.
وقتی ستم از حد بگذرد
ستمکش
به ستم عادت می کند
مثلا زنان خیال می کنند که نران واقعا قوی تران اند.
زنان ضمنا
ساختار فیزیکی طبیعی متفاوتی با نران دارند
چون فونکسیون دیگری در طبیعت دارند.
ساختار فیزیکی ـ طبیعی ـ فونکسیونال اندام زنان
در ایده ئولوژی برده داری و فئودالی و حتی بورژوایی
به ضعف زنان تفسیر میشود.
دیالک تیک زن و شوهر
ضمنا حاوی دیالک تیک تکیه گاه و متکی است
این بستگی به خاستگاه طبقاتی زنا و شوهر دارد
داماد دختر ترامپ
متکی به زنش است
یعنی زن تکیه گاه نره


کولبر فقط به لحاظ فرم کار شبیه حمال است. حمال جزو پرولتاریا ست. حمال انقلابی است. کولبر قاچاقچی کالای معینی است. به همین دلیل تحت پیگرد دولتی قرار دارد و نه تحت پیگرد سیاسی.

احمد عارف
تو
دل توده را
بسان گلی
شکستی
امید توده را
گسستی.
الهی که باغت بی بهار بماند.

احمد عارف
شاعر ترک تبار کرد
پدرش عارف حکمت
از ترکمن های کرکوکی و مادرش سیره کرد است.
احمد عارف
در دانشگاه آنکارا فلسفه خوانده است.
عارف در سال ۱۹۵۰ به دلایل سیاسی دستگیر شد و تا سال ۱۹۵۲ مدتی را در زندان گذراند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر